دانلود و خرید کتاب مدرسۀ زیبایی کابل دبورا رودریگز ترجمه شهره میرعمادی
تصویر جلد کتاب مدرسۀ زیبایی کابل

کتاب مدرسۀ زیبایی کابل

انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مدرسۀ زیبایی کابل

کتاب مدرسۀ زیبایی کابل نوشته دبورا رودریگز است که با ترجمه شهره میرعمادی است. این کتاب در فضای افعانستان روایت می‌شود و خواننده را با خودش به دنیایی می‌برد که از بیرون به آن نگاه کرده است.

درباره کتاب مدرسۀ زیبایی کابل

کتاب مدرسۀ زیبایی کابل به زمانی می‌پردازد که انسان غربی دنیای خودش را رها می‌کند و به شرق می‌آید. او چطور دنیای اطرافش را می‌بیند. در این داستان زنی را می‌بینیم که آرایشگر است و آرایش کردن را به دختران افغان یاد می‌دهد. این زن نمی‌تواند حقیقت جامعه شرق را از درون آن ببیند و همواره از بیرون دنیا را می‌بیند اما این نگاه تفسیر جالبی است از شرایط زنان افغانستان در درون کشورشان.

خواندن کتاب مدرسۀ زیبایی کابل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به فرهنگ شرق پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب مدرسۀ زیبایی کابل

با ضرب گرفتن یکی از زنان خانواده داماد همه شروع به دست زدن و آواز خواندن کردند. مادر داماد با یکی از خواهرانش چیزی را که به چتر پارچه بزرگی می‌مانست به کمک هم گشودند. لبه‌های آن را با تور و گل تزئین کرده بودند. آن را بالای سر گرفتند و بقیه زنان رقص کنان پیش آمدند تا هریک گوشه‌ای از لبه‌ها را در دست بگیرند و به حرکت در آورند تا آنکه بالای سر روشنه قرار بگیرد و سپس رقص کنان و ترانه خوانان به گرد او به چرخش آغاز کردند. مثل این بود که چرخ فلک درخشان پر سر و صدایی گرد روشنه به رقص آمده باشد. روشنه در میان آن دایره رقصندگان بی حرکت ایستاده بود، با حرکت‌هایی که نشان از ناراحتی داشت موهایش را مرتب می کردو لب‌هایش را بر هم می فشرد. پریدگی رنگ صورتش در تضاد رنگ و جلای لباس‌های رنگارنگ و چهره‌های برافروخته از شادی بیشتر جلب توجه می‌کرد. در انتهای اتاق خواهر و مادرش، غریبانه، دست یکدیگر را گرفته بودند و با نگاه‌های غمزده ای صحنه رقص را تماشا می‌کردند.

اگر چیزهایی را که امروز می دانم، آنوقت هم می‌دانستم، از دیدن غربت ظاهری روشنه در آن مجلس شاد آن طور بر انگیخته نمی‌شدم. رسم است که عروس‌های افغان در جشن عروسی خود ابراز شادمانی نکنند. درست به همین منطق است که خانواده عروس به داماد هر چند هم که او را پسندیده باشد در اولین دیدار پاسخ رد می‌دهد. این سنت‌ها بناست بیان کند که دختر برای خانواده‌اش بسیار عزیز است و او را حتی به بهترین خواستگار نمی‌خواهد بدهد و دختر در شب عروسی ابراز خوشحالی نمی‌کند تا همه بدانند که از دور شدن از خانواده خود و پیوستن به خانواده دیگری غمگین است. این نشانه احترام او به خانواده خود است. اما حتی امروز که این رسوم را می‌شناسم، باور نمی‌کنم که افسوس و غصه‌ای که در چهره روشنه و مادر و خواهر او بود تماماً برای ادب و تصنعی بود. هرچه نباشد، بالاخره واقعیت هم همین است که دختران محیط مألوف خانواده خود را به قصد آینده‌ای که از رنج و شادی‌های آن چیزی نمی‌دانند ترک می‌کنند. بعضی مادر شوهرها از همان فردای شب عروسی چهره مهربان را کنار می‌گذارند و از منصب فرمانراوای مطلق خانه تازه عروس را چون کلفت بی جیره و مواجبی به کار می‌کشند. از تمیز کردن زمین، پر کردن هیزم بخاری‌ها، تا شستن و مالش دادن پاهای آن‌ها به وقت خستگی، همه جزء وظایف عروس اعلام می‌شود. گاهی شوهران هم با همان استبداد با آن‌ها رفتار می‌کنند و یا آنکه در زندگی همسر خود جز نام و شبح دور دستی نیستند. تمام وقت خود را دور از خانه به کار یا معاشرت با مردان دیگر می‌گذرانند و فقط برای خوردن یک یا دو وعده غذا در خانه پیدایشان می‌شود. تازه عروس مسئول تهیه این غذاست اما نباید انتظار داشته باشد که همراه شوهرش غذا بخورد یا حتی با او هم صحبت شود.

صدف
۱۳۹۹/۰۵/۲۴

کتاب بسیار خوبیه ولی امیدوارم یکبار ویرایش بشه که حداقل غلط املایی و‌کلمات بهم چسبیده نداشته باشه

آترین🍃
۱۳۹۹/۰۴/۲۲

بسیار کتاب جالبی بود با فرهنگ مردم افغانستان بیشتر آشنا شدم و با رنج زنان افغان غصه خوردم کتاب روان بود و ترجمه خوبی داشت پیشنهاد میکنم

مروارید ابراهیمیان
۱۳۹۹/۰۴/۲۰

گرچه پر از غلط املایی و تایپی بود اما کتاب جالبی بود. بخونید

fahimeh mirzaei
۱۳۹۹/۰۲/۰۹

لطفا در کتابخانه بی نهایت بزاریدش ممنون

mastaneh
۱۴۰۰/۱۱/۱۶

کتاب از نظر ترجمه روان بود ولی متاسفانه چسبیدن کلمات به هم و گاها غلط های املایی کمی آزاردهنده بود. این کتاب به خوبی زندگی زنان افغان را در جامعه ای بسته و متعصب نشان میده که البته برای زنان

- بیشتر
کاربر ۱۷۹۹۲۰۲
۱۳۹۹/۰۶/۱۸

جالب بود من خیلی دوسش داشتم

🌸فطرس🌸
۱۴۰۱/۰۳/۰۴

همیشه وقتی یک نفر از بیرون به یک فرهنگی نگاه میکنه خیلی بهتر میتونه به جزئیات اون فرهنگ بپردازه و تشریحش کنه، این کتاب هم داشت فرهنگ مردم افغانستان به ویژه دغدغه ها و مشکلاتی که زنان افغان داشتند رو

- بیشتر
Zahra Abdolahi
۱۳۹۹/۰۵/۱۰

کتاب موضوع جالب و جدیدی داره. در حین خواندن متوجه میشین که چقدر با فرهنگ و شیوه زندگی همسایه های همزبان مون بیگانه هستیم. به نظرم کتاب به یک مقدمه احتیاج داشته که در مورد میزان مستند بودن کتاب توضیح

- بیشتر
kiana2011
۱۳۹۹/۰۴/۰۸

کتاب جذابی بود. بارها خدا رو شکر کردم که در افغانستان نیستم

Mary gholami
۱۴۰۳/۰۵/۰۵

هر دفعه به خودم میگم کتابهای که در مورد افغانستان هستند نخونم چون واقعا تحمل درد و رنجی که بهشون میشه بخصوص به زنان و دخترانشون را ندارم ، اما خب نمیتونم جلوی خودم بگیرم‌و میرم میخونم و با تمام

- بیشتر
یکبار در جمعی از دوستان غربی درددل کرده بود که: «دردسر هزار زن افغان از یک زن امریکایی کمتر است. تو به هزار زن افغان بگو بنشینید، یکی هم نافرمانی نمی‌کند، به زن امریکائیت بگو بنشین، می‌گوید، اول دستم را ببوس.»
یاقوت
فرهنگ سخت جان است، خیلی به کندی تغییر را می‌پذیرد. بسیار بسیار کندتر از رؤیاهای ما.
مهرسام
من به بصیره که به من چشم دوخته بود، اشاره کردم و گفتم: «قصه زندگی تو چیست؟» پاسخ او را مری ترجمه کرد: «این خانم جوان هشت سال سابقه آرایشگری دارد. حتی در دوران تسلط طالبان کارش را قطع نکرده است.» در واقع، چون با آمدن طالبان شوهر بصیره کار دولتی خود را از دست داده بود، بصیره تنها نان آور خانواده شده بود. او در خانه مشتری‌هایش را می‌دید. با آنکه طالبان آرایش زنان را ممنوع کرده بود، برخی از مشتریان او زنان طالبان بودند. خود شوهرها آن‌ها را به خانه او می‌رساندند اما تظاهر می‌کردند که آن‌ها را به مهمانی به خانه بصیره آورده‌اند. بعد با صورت‌ها و موهای آرایش کرده پنهان زیر برقع و مانیکورهای پوشیده در دستکش آن‌ها را می‌بردند. یکبار هشداری به او رسید که طالبان در صدد است به خانه او حمله کند. او تمام نشانه کارش را از بین برد. لوازم کارو آیینه‌های بزرگ را خرد و تکه تکه کرد و در باغچه چال کرد.
مروارید ابراهیمیان
غربی‌های زیادی را شناخته‌ام که برای کمک به افغان‌ها تلاش می‌کنند، اما نتایج کارها همیشه آنطور که انتظار داریم به نفع مردم تمام نمی‌شود. رشته‌های بسیاری هست که دست و پای این زنان را بسته و به عقب می‌کشد که اغلب آن‌ها را چشمان غربی ما حتی نمی‌تواند ببیند.
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
آنجا چیزهای دیگری بود که واقعاً مرا آزار می‌داد. صاحب مهمانخانه پیرمرد بدجنسی بود که دختر پانزده ساله‌اش را می‌خواست به زور به مردی چهل و چند ساله شوهر بدهد. من بارها این دختر را در دستشویی دیده بودم که گریه می‌کند. کسی که می‌خواست او را بگیرد خیلی ثروت داشت. چنانکه گفته می‌شد؛ او راهی پیدا کرده بود که از پول‌های بی حساب و کتابی که برای بازسازی افغانستان از خارج سرازیر بود، سهمی بردارد و اکنون ثروتش به میلیون‌ها رسیده بود.
مروارید ابراهیمیان
دخترک حداکثر پانزده سال داشت. روسری کثیف و کهنه‌ای که موهایش را پوشانده بود آبی رنگ بود و یک طرف آن پاره شده، روی شانه‌اش افتاده بود. روی گونه‌اش زخم تازه‌ای بود. دستش را بر گردن من انداخت، در گوشم گفت: «به من کمک کنید.» به من گفته بودند که از نظر سلامتی خودمان نباید زندانیان را لمس کنیم، ولی در آن لحظه نمی‌شد به این چیزها فکر کرد. رو به ثریا کردم و پرسیدم: «چرا او اینجاست؟» ثریا بعد از گفتگوی کوتاهی، برایم گفت که: «او را به مرد پیری شوهر داده بودند. مرد او را می‌زده است و او فرار کرده. خانواده خودش فرار او را به پلیس گزارش داده‌اند، به جرم شکستن عهد ازدواج در زندان است.» با خودم فکر کردم؛ خدای من، یعنی اگر من افغان بودم، بخاطر ترک آن همسر مرا زندان می‌کردند.
مروارید ابراهیمیان
او می‌دانست که شوهر مینا روی او دست بلند می‌کند. موضوع این نبود. دختران را پدرهایشان هم می‌زنند. اما در خانه او کس دیگری نمی‌بایست روی دختر او دست بلند می‌کرد
آترین🍃
این یکی از آن چیزهایی است که من را عاشق افغانستان می‌کند؛ در هر شرایطی می‌توان برای یک استکان چای مکث کرد.
آترین🍃
وقتی من می‌خواهم کاری را بکنم، گاهی حتی به خودم فرصت فکر کردن نمی‌دهم، شروع می‌کنم، که البته خیلی وقت‌ها هم باعث پشیمانی شده است.
آترین🍃
غربی‌های زیادی را شناخته‌ام که برای کمک به افغان‌ها تلاش می‌کنند، اما نتایج کارها همیشه آنطور که انتظار داریم به نفع مردم تمام نمی‌شود. رشته‌های بسیاری هست که دست و پای این زنان را بسته و به عقب می‌کشد که اغلب آن‌ها را چشمان غربی ما حتی نمی‌تواند ببیند. خیلی طول می‌کشد تا تشخیص بدهیم که پیچیدگی‌های زندگی و مشکلات زنان افغان مشابه زنان ما نیست. گاهی حتی اگر آن‌ها به درستی درک کرده باشیم، ممکن است نتوانیم کمک کنیم.
مروارید ابراهیمیان
می‌خواستم بدانم هریک به چه علت زندانی شده است. یکی آنجا بود، چون، به او تجاوز شده بود. یکی آنجا بود، چون مردی به او تجاوز کرده بود و شوهرش او را کشته بود. شوهر هم زندانی بود، اما، دوره محکومیتش کوتاه‌تر بود. دختران جوان بسیاری بودند که با پسری از خانه فرار کرده و زندانی شده بودند. یکی آنجا بود، چون فکر کرده بود با حامله شدن از پسری می‌تواند خانواده‌اش را به ازدواج با او راضی کند و دست از اجبار او به ازدواج تحمیلی با دیگری خواهند کشید. یکی آنجا بود چون سعی کرده بود برادر شوهرش را بکشد. شوهر او مرده بود، او و پسرش در خانه و با خانواده پدر شوهر زندگی می‌کردند. برادر شوهر، پسر او را کتک می‌زد و به او تجاوز می‌کرد.
آترین🍃
جامعه جز روش‌هایی که هزاران سال است به آن عمل می‌کند، چیزی را نمی‌شناسد.
مهرسام
فرهنگ سخت جان است، خیلی به کندی تغییر را می‌پذیرد. بسیار بسیار کندتر از رؤیاهای ما
Danjeh
حق شادی در افغانستان محدود به دوره‌های خیلی کوتاه است. این یکی از خصوصیات آنجاست،
Mary gholami
عاشقی چیز خوبی نیست، خاری در قلبم نشسته.
Mary gholami
پدر روبینا از طرفداران سرسخت محمدرضا شاه پهلوی، شاه وقت ایران بود. پادشاه غربگرایی که در راستای مدرنیزه کردن ایران به زنان حق رأی داده بود. روش‌های این پادشاه مخالفت زیادی را در بین علمای مذهبی و آزادیخواهان ایرانی برانگیخته بود. تا آنکه با انقلاب ۱۹۷۹ از تخت به زیر کشیده شد. با به قدرت رسیدن آیت الله خمینی، یک حکومت مذهبی در ایران برقرار شد. اما به چشم پدر روبینا شاه همواره رهبری روشن بین و پیشرو بود. او حتی نام همسر سوم شاه را بر یکی از دخترانش گذاشته بود.
راحله فلاح
بالاخره یک سلمانی زیرک راهی پیدا کرد که از این مد جدید استفاده ببرد. او مدلی را رایج کرد که بخش بالایی مثل موهای دی کاپریو بلند بود، اما در حدی که از زیر کلاه بیرون نزند. تا آنکه سهل انگاری یکی از مشتری‌های او باعث لو رفتن سلمانی شد. او جایی کلاه از سر برداشته بود و از بین مردمی که شاهد فروریختن موهای بلند او بودند، کسی به طالبان خبر رسانید. از همانجا شروع شد که دیگر زیر کلاه جوانان را می‌گشتند تا ببینند آنجا این مدل کفرآمیز هست یا نه. تا بلآخره رد سلمانی بخت برگشته را پیدا کردند و او را به زندان انداختند. او به معنای واقعی کلمه در راه «مد» به زندان افتاده بود. بیرون دروازه قرمز ایستاده بودیم
راحله فلاح
بی تأمل سر ناخنگیر را زیر یکی از ناخن‌هایم فرو می‌کنم و سر انگشتم را می‌برم، خون بیرون می زند. با دستمال روی آن فشار می‌دهم، انگشتم را تمیز می‌کنم و دستمال را به او بر می‌گردانم. «این هم از بکارت شما، زیر بالشت پنهانش کن
آترین🍃
در غرب اگر دختری خانه خود را ترک کند، به شهر دیگری برود، و خارج از خانواده زندگی خود را شروع کند، جامعه به عنوان علامتی از بلوغ فکری و شجاعت با آن روبرو می‌شود. اما در افغانستان چنین اتفاقی مطلقاً نمی‌افتد. جامعه جز روش‌هایی که هزاران سال است به آن عمل می‌کند، چیزی را نمی‌شناسد.
آترین🍃
این یکی از آن چیزهایی است که من را عاشق افغانستان می‌کند؛ در هر شرایطی می‌توان برای یک استکان چای مکث کرد.
آترین🍃

حجم

۴۲۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۴ صفحه

حجم

۴۲۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۴ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان