کتاب بهشت مامان غیضه
معرفی کتاب بهشت مامان غیضه
کتاب بهشت مامان غیضه نوشته بثینه العیسی است و با ترجمه روحاله رحیمی در نشر نیماژ منتشر شده است. این کتاب شاهکاری از ادبیات عرب است.
درباره کتاب بهشت مامان غیضه
رمان بهشت مامان غیضه داستان زندگی اعضای یک خانواده ۸ نفره است. غیضه، سرپرست و بزرگ خانواده، خودش زن است اما غیضه اسیر تمام قوانین مردسالاری است که از کودکی یاد گرفته است. پسرش مرده و تنها فرد مذکر خانواده فهاد است. غیضه میخواهد با تعبیر خودش با تدبیر و گاه با عواطف مادرانهاش تلاش کند در چارچوب خانه خود بهشت بسازد. اما تنها خوشبخت این خانه بهشت تنها مردِ خانواده فهاد است. غیضه برای آنکه فهاد، گل سرسبد خانواده و خلقت، در بهشت رشکبرانگیزش از همه موجبات لذت و سعادت برخوردار باشد، زنهای خانواده- دختران، نوکر و نوههای دختریاش را به خدمت او درمیآورد و در این راه از آنان میخواهد تمام توان و عاطفه و توجه خود را نثارش کنند. اما زنان این خانواده نمیخواهند مانند او زندگی کنند.
خواندن کتاب بهشت مامان غیضه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات عرب پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بهشت مامان غیضه
همهٔ ما در خانهٔ بزرگِ مادربزرگ میدانستیم که این حرف چه معنایی دارد. آخر همه میدانستند که همیشه توی جیب من یا سه دانه شکلات هست یا هیچی. وقتی دیدم حدقهٔ چشم فطوم از زور تعجب و ترس گشاد شده، همان چیزی که برایش از قبل برنامهریزی کرده بودم به او گفتم که شکلات برای نامزدم، عشقم، نور چشمم، روحم و همهٔ زندگیام، فهاد ـپسرِ دایی علیامـ است. اسم فهاد را با کلی ناز و عشوه به زبان آوردم، طوری که زنان خوشگل فیلمهای عربی وقت صدا زدن اسم عشقشان، فؤاد، انجام میدهند؛ فؤااااد. من هم گفتم: «فهااااد!» از آهنگ اسم و موسیقیاش خوشم آمد، همینطور از قابلیت اسم برای استفاده در مواقعی که آدم میخواهد اسم شخص خاصی را به زبان بیاورد. تمام هوش و حواسم مشغول این اسم شد و غرق آهنگ و لطافتش شدم. حتی احساس کردم این اسم با همهچی جور درمیآید. تا اینکه فطوم یکهو سمتم هجوم آورد و من را نقش زمین کرد. پرید رویم و با یک دست شکلات را لای انگشتانش له کرد و با دست دیگرش موهایم را کشید. (هر وقت بین من و فطوم دعوا میشد از فرصت استفاده میکرد تا من را به یک دختربچهٔ کچل تبدیل کند).
داد و فریاد کردم. گریه کردم و کمک خواستم. وقتی فطوم از رویم بلند شد، من هم از روی زمین بلند شدم. لباسم پر از خاک و کاکائو ـکاکائوی شل و چسبناکـ شده بود. به صورت فطوم زل زدم، طوری که بترسد. (هر شب قبل از خواب اینطور نگاه کردن را تمرین میکنم تا در همچین موقعیتهایی از آن استفاده کنم). پریدم رویش و او را نقش زمین کردم. دامنش را بالا دادم. شلوارک پر از سوراخش معلوم شد. تمام نیرویم را جمع کردم و گازش گرفتم. دندان نیشم را توی گوشت ترد شکمش فرو کردم و آنقدر فشار دادم تا نافش از سوراخش بیرون زد (از آن روز دیگر سر جایش برنگشته).
فطوم زد زیر گریه. مدام سرش را به زمین میکوبید. تا اینکه یکی از مربیهای مهد جلو آمد و ما را از هم جدا کرد. بهسختی توانست ما را از هم جدا کند. دور و برمان پر شده بود از بچههای مهد. هر کدام از آنها طرف یکی از ما دوتا را گرفته بودند و برای تحریک ما شعار میدادند. بعضی از آنها اسم من را صدا میزدند و بعضی دیگر اسم فطوم را. چند لحظه بعد حتی اسمهایی را صدا میزدند که ربطی به ما نداشت؛ مثل باشگاه القادسیه، بارسلونا و...
همانطور که خانم مربی داشت ما را با خودش میبرد برای طرفدارهایم دست تکان دادم؛ دستی که پر از خاک و کاکائوی چسبناک بود.
حجم
۲۷۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۷۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
نظرات کاربران
لطفا به بی نهایت اضافه کنین
من نسخه چاپی کتابو خوندم.به کسانی که به موضوعات اجتماعی زنان در دنیای عرب علاقه مندند پیشنهاد میکنم.