بریدههایی از کتاب مدرسۀ زیبایی کابل
۴٫۰
(۲۸)
فرهنگ سخت جان است، خیلی به کندی تغییر را میپذیرد. بسیار بسیار کندتر از رؤیاهای ما.
مهرسام
یکبار در جمعی از دوستان غربی درددل کرده بود که: «دردسر هزار زن افغان از یک زن امریکایی کمتر است. تو به هزار زن افغان بگو بنشینید، یکی هم نافرمانی نمیکند، به زن امریکائیت بگو بنشین، میگوید، اول دستم را ببوس.»
یاقوت
من به بصیره که به من چشم دوخته بود، اشاره کردم و گفتم: «قصه زندگی تو چیست؟»
پاسخ او را مری ترجمه کرد: «این خانم جوان هشت سال سابقه آرایشگری دارد. حتی در دوران تسلط طالبان کارش را قطع نکرده است.»
در واقع، چون با آمدن طالبان شوهر بصیره کار دولتی خود را از دست داده بود، بصیره تنها نان آور خانواده شده بود. او در خانه مشتریهایش را میدید. با آنکه طالبان آرایش زنان را ممنوع کرده بود، برخی از مشتریان او زنان طالبان بودند. خود شوهرها آنها را به خانه او میرساندند اما تظاهر میکردند که آنها را به مهمانی به خانه بصیره آوردهاند. بعد با صورتها و موهای آرایش کرده پنهان زیر برقع و مانیکورهای پوشیده در دستکش آنها را میبردند. یکبار هشداری به او رسید که طالبان در صدد است به خانه او حمله کند. او تمام نشانه کارش را از بین برد. لوازم کارو آیینههای بزرگ را خرد و تکه تکه کرد و در باغچه چال کرد.
مروارید ابراهیمیان
دخترک حداکثر پانزده سال داشت. روسری کثیف و کهنهای که موهایش را پوشانده بود آبی رنگ بود و یک طرف آن پاره شده، روی شانهاش افتاده بود. روی گونهاش زخم تازهای بود. دستش را بر گردن من انداخت، در گوشم گفت: «به من کمک کنید.» به من گفته بودند که از نظر سلامتی خودمان نباید زندانیان را لمس کنیم، ولی در آن لحظه نمیشد به این چیزها فکر کرد.
رو به ثریا کردم و پرسیدم: «چرا او اینجاست؟»
ثریا بعد از گفتگوی کوتاهی، برایم گفت که: «او را به مرد پیری شوهر داده بودند. مرد او را میزده است و او فرار کرده. خانواده خودش فرار او را به پلیس گزارش دادهاند، به جرم شکستن عهد ازدواج در زندان است.»
با خودم فکر کردم؛ خدای من، یعنی اگر من افغان بودم، بخاطر ترک آن همسر مرا زندان میکردند.
مروارید ابراهیمیان
آنجا چیزهای دیگری بود که واقعاً مرا آزار میداد. صاحب مهمانخانه پیرمرد بدجنسی بود که دختر پانزده سالهاش را میخواست به زور به مردی چهل و چند ساله شوهر بدهد. من بارها این دختر را در دستشویی دیده بودم که گریه میکند. کسی که میخواست او را بگیرد خیلی ثروت داشت. چنانکه گفته میشد؛ او راهی پیدا کرده بود که از پولهای بی حساب و کتابی که برای بازسازی افغانستان از خارج سرازیر بود، سهمی بردارد و اکنون ثروتش به میلیونها رسیده بود.
مروارید ابراهیمیان
غربیهای زیادی را شناختهام که برای کمک به افغانها تلاش میکنند، اما نتایج کارها همیشه آنطور که انتظار داریم به نفع مردم تمام نمیشود. رشتههای بسیاری هست که دست و پای این زنان را بسته و به عقب میکشد که اغلب آنها را چشمان غربی ما حتی نمیتواند ببیند.
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
جامعه جز روشهایی که هزاران سال است به آن عمل میکند، چیزی را نمیشناسد.
مهرسام
میخواستم بدانم هریک به چه علت زندانی شده است.
یکی آنجا بود، چون، به او تجاوز شده بود.
یکی آنجا بود، چون مردی به او تجاوز کرده بود و شوهرش او را کشته بود. شوهر هم زندانی بود، اما، دوره محکومیتش کوتاهتر بود.
دختران جوان بسیاری بودند که با پسری از خانه فرار کرده و زندانی شده بودند.
یکی آنجا بود، چون فکر کرده بود با حامله شدن از پسری میتواند خانوادهاش را به ازدواج با او راضی کند و دست از اجبار او به ازدواج تحمیلی با دیگری خواهند کشید.
یکی آنجا بود چون سعی کرده بود برادر شوهرش را بکشد. شوهر او مرده بود، او و پسرش در خانه و با خانواده پدر شوهر زندگی میکردند. برادر شوهر، پسر او را کتک میزد و به او تجاوز میکرد.
آترین🍃
غربیهای زیادی را شناختهام که برای کمک به افغانها تلاش میکنند، اما نتایج کارها همیشه آنطور که انتظار داریم به نفع مردم تمام نمیشود. رشتههای بسیاری هست که دست و پای این زنان را بسته و به عقب میکشد که اغلب آنها را چشمان غربی ما حتی نمیتواند ببیند. خیلی طول میکشد تا تشخیص بدهیم که پیچیدگیهای زندگی و مشکلات زنان افغان مشابه زنان ما نیست. گاهی حتی اگر آنها به درستی درک کرده باشیم، ممکن است نتوانیم کمک کنیم.
مروارید ابراهیمیان
وقتی من میخواهم کاری را بکنم، گاهی حتی به خودم فرصت فکر کردن نمیدهم، شروع میکنم، که البته خیلی وقتها هم باعث پشیمانی شده است.
آترین🍃
این یکی از آن چیزهایی است که من را عاشق افغانستان میکند؛ در هر شرایطی میتوان برای یک استکان چای مکث کرد.
آترین🍃
او میدانست که شوهر مینا روی او دست بلند میکند. موضوع این نبود. دختران را پدرهایشان هم میزنند. اما در خانه او کس دیگری نمیبایست روی دختر او دست بلند میکرد
آترین🍃
مردان افغان با این فکر بزرگ میشوند که همآغوشی (سکس) کار کثیف و شرم آوری است و از این نظر با آن که داماد ۴۰ سال داشت من اصلاً تعجب نمیکردم اگر میفهمیدم که اصلاً خبر ندارد چه باید بکند.
مروارید ابراهیمیان
بعضی مادر شوهرها از همان فردای شب عروسی چهره مهربان را کنار میگذارند و از منصب فرمانراوای مطلق خانه تازه عروس را چون کلفت بی جیره و مواجبی به کار میکشند. از تمیز کردن زمین، پر کردن هیزم بخاریها، تا شستن و مالش دادن پاهای آنها به وقت خستگی، همه جزء وظایف عروس اعلام میشود. گاهی شوهران هم با همان استبداد با آنها رفتار میکنند و یا آنکه در زندگی همسر خود جز نام و شبح دور دستی نیستند. تمام وقت خود را دور از خانه به کار یا معاشرت با مردان دیگر میگذرانند و فقط برای خوردن یک یا دو وعده غذا در خانه پیدایشان میشود
مروارید ابراهیمیان
رسم است که عروسهای افغان در جشن عروسی خود ابراز شادمانی نکنند. درست به همین منطق است که خانواده عروس به داماد هر چند هم که او را پسندیده باشد در اولین دیدار پاسخ رد میدهد. این سنتها بناست بیان کند که دختر برای خانوادهاش بسیار عزیز است و او را حتی به بهترین خواستگار نمیخواهد بدهد و دختر در شب عروسی ابراز خوشحالی نمیکند تا همه بدانند که از دور شدن از خانواده خود و پیوستن به خانواده دیگری غمگین است
مروارید ابراهیمیان
«دارم فکر میکنم بهتر است اسم اینجا را مردستان بگذارند، مناسبتر از افغانستان است. غلظت تستوسترون در هوای اینجا بیش از حد تحمل است.
مروارید ابراهیمیان
سپس خبر دار شدم که CFAF در تدارک گروهی است که سال آینده به افغانستان بفرستد. هر روز به آنها زنگ میزدم و میگفتم که چقدر مایلم با این گروه راهی شوم. تا بلاخره پذیرفتند و قرار شد که بروم. تازه آنوقت شوهرم خبر دار شد و البته اجازه نداد. من پیشاپیش پاسپورت و بلیطم را در خانه مادرم پنهان کرده بودم که دست او به آنها نرسد. میدانستم، هیچ چیز در این عالم نمیتواند مانع این سفر بشود.
آترین🍃
همین زن بودن من پشت رل خودش توجه زیادی را برمی انگیخت. زنان دیگری هم در اتوموبیلهای خیابان بودند، اما کسی رانندگی نمیکرد که هیچ، حتی به ندرت در صندلی جلو دیده میشد. مردها از بس پی دیدن من سرشان را میگرداندند بعضاً از دوچرخه میافتادند! به فریاد میگفتند: «I love you mister (آقا، تو را دوست دارم.)» اولین بار که این جمله را شنیدم، شک کردم که با وجود آن خط چشم و گوشوارهها و روسری، هنوز قیافهام به اندازه کافی زنانه نیست. بعد دانستم که در زبان دری جنسیت وجود ندارد وبین ضمائر برای زن و مرد فرقی نیست، از این نظر استفاده جا به جا در این مورد وقتی افغانی انگلیسی حرف می زند اشتباه رایجی است.
مروارید ابراهیمیان
«شما که دیگر خوب می دانید، من در بهترین شرایط هم، شوهر مناسب را تشخیص نمیدهم.»
آترین🍃
«او را به مرد پیری شوهر داده بودند. مرد او را میزده است و او فرار کرده. خانواده خودش فرار او را به پلیس گزارش دادهاند، به جرم شکستن عهد ازدواج در زندان است.»
آترین🍃
مثلاً، چندین شب ما با داد و دعوا و گریه گذشته بود، چون من صورت او را بوسیده بودم و او به جای استقبال با نگاهی خشمناک و بی حوصله با من برخورد کرده بود. من چیزی نمیفهمیدم، اما به شدت میرنجیدم. تا عاقبت روشنه را واسطه کردیم که لااقل حرف هم را بفهمیم و دانستم که من شبها وقتی او را میبوسم که برای نماز شب آماده شده و پس از آن بوسه غسل او باطل میشود و ناچار میشود دوباره آبگرم کند و حمام بگیرد.
مروارید ابراهیمیان
تروریسم چهرههای مختلف دارد و هر بار با به نوعی خود را به زنی که از نظام جامعه سر پیچی کرده است، نشان میدهد تا بالاخره او را در هم بشکند
مروارید ابراهیمیان
تروریسم چهرههای مختلف دارد و هر بار با به نوعی خود را به زنی که از نظام جامعه سر پیچی کرده است، نشان میدهد تا بالاخره او را در هم بشکند
مروارید ابراهیمیان
تروریسم چهرههای مختلف دارد و هر بار با به نوعی خود را به زنی که از نظام جامعه سر پیچی کرده است، نشان میدهد تا بالاخره او را در هم بشکند
مروارید ابراهیمیان
وقتی من میخواهم کاری را بکنم، گاهی حتی به خودم فرصت فکر کردن نمیدهم، شروع میکنم، که البته خیلی وقتها هم باعث پشیمانی شده است.
آترین🍃
این یکی از آن چیزهایی است که من را عاشق افغانستان میکند؛ در هر شرایطی میتوان برای یک استکان چای مکث کرد.
آترین🍃
در غرب اگر دختری خانه خود را ترک کند، به شهر دیگری برود، و خارج از خانواده زندگی خود را شروع کند، جامعه به عنوان علامتی از بلوغ فکری و شجاعت با آن روبرو میشود. اما در افغانستان چنین اتفاقی مطلقاً نمیافتد. جامعه جز روشهایی که هزاران سال است به آن عمل میکند، چیزی را نمیشناسد.
آترین🍃
بی تأمل سر ناخنگیر را زیر یکی از ناخنهایم فرو میکنم و سر انگشتم را میبرم، خون بیرون می زند. با دستمال روی آن فشار میدهم، انگشتم را تمیز میکنم و دستمال را به او بر میگردانم. «این هم از بکارت شما، زیر بالشت پنهانش کن
آترین🍃
بالاخره یک سلمانی زیرک راهی پیدا کرد که از این مد جدید استفاده ببرد. او مدلی را رایج کرد که بخش بالایی مثل موهای دی کاپریو بلند بود، اما در حدی که از زیر کلاه بیرون نزند. تا آنکه سهل انگاری یکی از مشتریهای او باعث لو رفتن سلمانی شد. او جایی کلاه از سر برداشته بود و از بین مردمی که شاهد فروریختن موهای بلند او بودند، کسی به طالبان خبر رسانید. از همانجا شروع شد که دیگر زیر کلاه جوانان را میگشتند تا ببینند آنجا این مدل کفرآمیز هست یا نه. تا بلآخره رد سلمانی بخت برگشته را پیدا کردند و او را به زندان انداختند. او به معنای واقعی کلمه در راه «مد» به زندان افتاده بود.
بیرون دروازه قرمز ایستاده بودیم
راحله فلاح
پدر روبینا از طرفداران سرسخت محمدرضا شاه پهلوی، شاه وقت ایران بود. پادشاه غربگرایی که در راستای مدرنیزه کردن ایران به زنان حق رأی داده بود. روشهای این پادشاه مخالفت زیادی را در بین علمای مذهبی و آزادیخواهان ایرانی برانگیخته بود. تا آنکه با انقلاب ۱۹۷۹ از تخت به زیر کشیده شد. با به قدرت رسیدن آیت الله خمینی، یک حکومت مذهبی در ایران برقرار شد. اما به چشم پدر روبینا شاه همواره رهبری روشن بین و پیشرو بود. او حتی نام همسر سوم شاه را بر یکی از دخترانش گذاشته بود.
راحله فلاح
حجم
۴۲۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۴ صفحه
حجم
۴۲۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۴ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان