کتاب از یادرفتن
معرفی کتاب از یادرفتن
رمان تحسینشده از یاد رفتن نوشته نویسنده افغانستانی، محمدحسین محمدی روایتی واقعیتگونه از یک روز زندگی پیرمردی است که با تمام وجودش برای از بین بردن یکنواختی و جبر حاکم بر زندگیاش تلاش میکند. این اثر در سال ۱۳۸۴ برنده نهمین دوره جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات شده است.
خلاصه کتاب از یاد رفتن
داستان در افغانستان دوره طالبان میگذرد. سیدمیرک شاه آغا پیرمردی است که هر روز صبح از خواب بیدار میشود و زندگی پرملال و یکنوتختش را از سر میگیرد. ما در یکی از این روزها با او و کارهایی که انجام می دهد همراه می شویم. روزی که برای خریدن باتری رادیو بیرون میرود تا با گوش دادن به رادیو آمریکا و ایران روزش را از یکنواختی دربیاورد. او در تمام روز با حرکات تکراری و روزمرهاش ما را به یاد سیزیف و افسانهاش و تلاش بیهوده اش در بالابردن تخته سنگ میاندازد. محمدحسین محمدی در لایههای زیرین این رمان که ظاهرا زندگی پیرمرد را روایت میکند، از ملتی میگوید که در عین جنگ و حاکمیت دیکتاتوری در همه ابعاد، با تمام توانش تلاش می کند زیر نگاه چکمه پوشان خبیث و تفنگ به دست زنده بماند و نفس بکشد.
نویسنده در پرداختن به جزئیات بی اهمیت و ساده در داستان عمدا اصرار دارد تا به خواننده بفهماند زندگی در سرزمینی که توصیف می کند فقط همین است اما زیر تمام این یکنواختی، امید به آینده ای رهاییبخش وجود دارد.
خواندن کتاب از یاد رفتن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به داستانهای فارسی، به ویژه ادبیات برونمرزی معاصر
درباره محمدحسین محمدی
محمدحسین محمدی - نویسنده و منتقد ادبی - متولد ۱۳۵۸ مزارشریف است. او در کودکی همراه خانوادهاش به ایران مهاجرت کرد و در رشته کارگردانی تلویزیونی در دانشکده صداوسیما درس خواند. مجموعه داستانهای «انجیرهای سرخ مزار» و «پروانهها و چادرهای سفید» از دیگر آثار داستانی او هستند. محمدی علاوه بر این آثار، کتابی پژوهشی هم با نام «فرهنگ داستاننویسی افغانستان» و چند مجموعه شعر و داستان برای کودکان و نوجوانان منتشر کرده است.
جملاتی از کتاب از یاد رفتن
سیدمیرکشاهآغا سلام نمازش را که میدهد، کمْپیرش به اتاق میدرآید. کمپیرش پَتْنوسی را که در آن یک دانه گیلاس که کمی بوره در آن ریخته و یک ترموس کوچک چای در آن گذاشته، در دست دارد و دِستَرخوان را که یک گردهٔ نان گرم در آن پیچانده، در زیر بغلش زده است میآید و بدون اینکه کدام گپی بزند، پهلوی سیدمیرکشاهآغا که روی جاینمازش دو زانو نشسته است، مینشیند. پتنوس را روی سَطرنجی رنگ و رو رفته میماند. دسترخوان را از زیر بغلش میگیرد و روی سطرنجی هموار میکند. گیلاس را از ترموس، چای سبز پر میکند و روی دسترخوان میماند. گردهٔ نان را نیز نزدیک آن میگذارد. و خودش همانجا کنار دسترخوان در حالیکه یک زانویش را بالا آورده و دستهایش را روی آن قرار میدهد، خیره به سیدمیرکشاهآغا، منتظر میماند.
سیدمیرکشاهآغا صورتش را سه مرتبه به راست و چپ میگرداند. کف دستهایش را به نشانهٔ شکر به صورتش میکشد، از پیشانی به طرف زِنَخش، و یک قبضه ریشش را در میان مشت راستش جمع میکند.
حجم
۴۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۴۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
نظرات کاربران
نگارش جالبی داره