برای خرید و دانلود کتاب فصل نان؛ داستانهای کوتاه نوشته علیاشرف درویشیان و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
در مجموعه داستان «فصل نان» علیاشرف درویشیان،۶ داستان دیگر از داستانهای کوتاه این نویسنده را که پرچمدار ادبیات واقعگرایانه و مردمی ایران دهه چهل و پنجاه است، بخوانید.
خر نفتی، دکان بابام، آبگوشت آلوچه، یک روز، عشق و کاهگل و بابای معصومه نام داستانهای این مجموعهاند.
بخشی از داستان «آبگوشت آلوچه»:
«وقتی به کوچه رسیدیم، ننه که توی حیاط پای حوض ظرف میشست داد زد:
هله هوله نخریدها! شکمتان درد میگیرد، پولتان را بدهید خرما، یا چیزی که سیرتان بکند.»
خواب آلود و خسته به راه افتادیم. آفتاب تازه به لب بامهای بلند و به نوک چنارها تابیده بود. گنجشکها سر و صدا میکردند. از روی پشتبامهای دور پشهبندها در زیر نور خورشید میدرخشیدند و چشم ما را میزدند. هر سه خمیازه میکشیدیم. تابستان بود اما هنوز سوز سرمایی از ته کوچههای آبپاشی شده به تنم میخورد. دلم شور میزد. سردم بود و تنبل بودم. دلم میخواست برگردم به خانه و بخوابم. دستهایم را زنبه ناسور کرده بود.
صاحب خانهٔ ما در بالای شهر خانهٔ دیگری میساخت. من و اکبر و اصغر میرفتیم و برایش کار میکردیم. خاک غربال میکردیم، آجر و خشت جلو دست بنا میبردیم، سنگ میکشیدیم و با زنبه نخاله برای پرکردن کف اتاقها جمع میکردیم. صاحب خانه قول داده بود که دست آخر پس از تمام شدن خانهاش برای هر کدام ما یک دست کت و شلوار بخرد.
هر روز ننه پول ناهارمان را میداد و روانهمان میکرد. از میان تیمچه که میگذشتیم، با دیدن سینیهای بامیه پایمان سست میشد.
مینشستیم کنار سینی بامیه فروش و هرچه پول داشتیم میدادیم و بامیه میخوردیم و تا شب گرسنه و بیپول به سر میبردیم.
ننه با کار خیاطی خرج خانه را درمیآورد. خواهر کوچکمان عذرا هم کمکش میکرد. بابا رفته بود باغ اجاره کرده بود. تابستانها کارش همین بود.»
دستهبندی | |
تعداد صفحات | ۸۸ صفحه |
قیمت نسخه چاپی | ۷,۵۰۰ تومان |
نوع فایل | EPUB |
تاریخ انتشار | ۱۳۸۳/۰۴/۱۶ |
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۶)یکی ازبهترین
واقعا کتاب خوبیه، من سالها پیش خواندم. نوشتار کتاب پر از سادگی و صمیمیت و احساسه
کتاب فصل نان کتابی است بسیار زیبا با نگارشی روان و جذاب. همانطور که از عنوان کتاب مشخص است نویسنده در این داستان کوشیده به دغدغه نان، فقر و دشواریهای مربوط به قشر فقیر جامعه بپردازد. نویسنده در این کتاب
زیبا و روان اما گزنده. زیبا اما تلخ😔...
«افسوس توی این دنیا کاه را جلوی سگ میگذارند و استخوان را پیش اسب.»
وصف حال حاضر هم هست با وجود گذشت زمان