دانلود و خرید کتاب این مردم نازنین رضا کیانیان
تصویر جلد کتاب این مردم نازنین

کتاب این مردم نازنین

نویسنده:رضا کیانیان
انتشارات:نشر مشکی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب این مردم نازنین

«این مردم نازنین» قصه‌های برخورد و تعامل رضا کیانیان(-۱۳۳۰) بازیگر سینما با مردم و جامعه به قلم او است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: بالاخره آن اتفاق جادویی افتاد. دختران با دیدن من جیغ زدند. خوش‌حال شدم. خیلی. شهرت به سراغ من آمده بود. در پیاده‌رو می‌رفتم. طعم شهرت را مزه‌مزه می‌کردم. شیرین بود. مثل همیشه خیال‌ام به پرواز درآمد. رفتم به آینده. به شهرتی غلیظ‌تر. بیش‌تر و بیش‌تر. تا این‌که از خودم پرسیدم: همین‌را می‌خواستی؟ کمی در ذهن‌ام مکث کردم. جواب‌ها را سبک سنگین کردم. و بالاخره جواب دادم: نه! البته نه! اگر همین را می‌خواستم باید می‌دیدم مردم چه می‌خواهند و همان را ادامه می‌دادم. باید می‌دیدم دخترانی که دست به جیغ‌شان خوب است چه می‌پسندند و به پسند آن‌ها جواب می‌دادم. نباید اغوا می‌شدم. امروز، سال‌ها از آن ماجرا می‌گذرد. نقش‌های گوناگون بازی کرده‌ام. مشهور هم شده‌ام. اما هر روز اغوایی تازه‌تر پیش می‌آید. باید به بازیگری ادامه دهم. شهرت، تنهایی را می‌دزدد. همه‌جا نگاه‌ات می‌کنند. همه‌جا با تو هستند. زیر ذره‌بین هستی. فقط در خانه می‌شود تنها بود. اگر تلفن‌های علاقه‌مندان بگذارند! در خانه هم باید همیشه پرده‌ها کشیده باشد. همسایه‌ی علاقه‌مند هم زیاد است. من هم مثل هر آدم دیگری تنهایی می‌خواهم. من هم به تنهایی نیاز دارم. بازیگری در هر شکل‌اش تنهایی ندارد. بازیگر، پشت صحنه و روی صحنه همیشه با عده‌ای دم‌خور است. تنها نیست... و من که تنهایی‌ام را دوست دارم و بازیگری را فراتر از دوست داشتن دوست دارم، چه باید می‌کردم؟ بیرون از زمان‌هایی که بازی می‌کردم و بیرون از زمان‌های زندگی جمعی و اجتماعی، تصمیم به نوشتن گرفتم. بالاخره نوشتم و نویسنده شدم. بعدتر مجسمه هم ساختم. این روزها عکاسی هم می‌کنم، نقاشی هم می‌کنم. تنهایی‌ام را ساختم و بازیگری و مردم را هم از دست ندادم. من مردم را دوست دارم. شلوغی را دوست دارم. تنهایی را هم دوست دارم. حالا همه را دارم.
Amin D
۱۳۹۶/۰۶/۱۹

در بخشهای ابتدایی کتاب، گرچه نکته بینی آقای کیانیان مشهود است، اما چیزی که رفته رفته خودش را نشان میدهد احساس متناقضی است که نام کتاب و محتوای آن به مخاطب القا می کنند. انگار نام اصلی این بوده است:

- بیشتر
ツAlirezaツ
۱۳۹۸/۰۸/۱۶

اتفاقات روزمره یه بازیگر که خواننده کتاب هم به کرار این اتفاقات رو تجربه میکنه اما گاهی شهرت آقا رضا سادگی اون اتفاق رو از بین میبره :) اگه کتاب صوتی اش رو که تو طاقچه هم هست گوش کنید عالی

- بیشتر
mj
۱۳۹۶/۰۸/۲۴

این کتاب یکی از بی نظیر ترین کتاب هایی بود که به من معرفی شد و خوندمش.. چند تا داستان حیرت انگیز داره که آدم انگشت به دهن میمونه که آیا واقعیت میتونه اینقدر تلخ باشه یا نه! داستان خانمی که توی

- بیشتر
ساکت
۱۳۹۵/۱۰/۱۵

یکی دو از ماجراهای کتاب رو قبلا جایی کن الان یادن نمیاد خونده ام،شاید توی یه مجله.نثر خوبی داره و گاهی هم به طنز میزنه.

سارا
۱۳۹۹/۰۱/۱۶

به نظرم خیلی حرف مهمی برای گفتن نداشت

شهرام مؤیدی
۱۳۹۶/۰۶/۲۲

اصولن همه ی بازیگران حرفه یی و مطرح دچار خودشیفتگی هستند . آقای کیانیان در مورد بازیگری کتاب تألیف کرده اند . در این روایت به بخشی از بی فرهنگی ها و ضد اجتماع بودن بعضی از هموطنان اشاره شده

- بیشتر
Mitra
۱۴۰۲/۰۱/۲۰

بعضی خاطرات ارزش تعریف کردن نداشت و بعضی ها جالب بود. در کل برای یکبار تورق موقعی که حوصله خوندن کتاب سنگین نداشته باشید خوبه.

Janvieh
۱۴۰۱/۰۴/۱۸

هی لسن! من حقیقتا از خوندن خاطرات رضاجانِ کیانیان، آکتورِ مورد علاقم، لذت بردم! توصیه می کنم شمام اگه از عشاق دلخسته جناب کیانیان هستین این کتابو مطالعه کنین، متن روونی داره، همینطور جذابیت، کشش و اینکه در کل یونیکه!

- بیشتر
ادریس
۱۴۰۰/۰۱/۰۷

این که شما خاطراتی از مردم داشته باشید و بعد به شهرت برسید و باز رفتار های مردم را ببینید و خاطراتتان را بگویید. جالب بود. بر عکس خیلی از نوشته های کلیشه ای که عموما بر خوبی ها و ویژگی های

- بیشتر
P.H
۱۳۹۵/۱۲/۲۷

جالب بود. بعضی از خاطره هاشون هم خیلی خنده دار بودند. فقط قیمت کتاب نسبت به تعداد صفحات و کتاب های دیگه یکم زیاده. فکر کنم به همین دلیل نسخه ی الکترونیکیش فروش کمی داشته

بچه‌های یکی از شبکه‌های تلویزیون خودمان که گزارش تهیه می‌کردند، مرا دیدند. گزارش‌گر نزد من آمد و پرسید: اجازه می‌دهید مصاحبه کنیم؟ پرسیدم درباره‌ی چی؟ گفت: درباره‌ی احوالات شما در مکه. گفتم: شما درباره‌ی مسایل شخصی‌تان مثلاً اتاق خواب‌تان مصاحبه می‌کنید؟ گفت: چه ربطی دارد. گفتم: در اتاق خواب دو نفریم و خدا. این‌جا از اتاق خواب هم شخصی‌تر است، چون فقط یک نفریم و خدا.
مروارید ابراهیمیان
روز -خارجی-سنندج برای فیلم‌برداری «خاک آشنا» ی بهمن فرمان‌آرا، در سنندج مستقر بودیم. یک روز تعطیل می‌رفتم میوه بخرم. پسر جوانی با اشتیاق سلام کرد. امضا می‌خواست. گفت: به شهر ما خوش آمدید. البته من سنندجی نیستم. خودم این‌جا مهمان‌ام. تشکر کردم. داشتم برای‌اش روی کاغذی که داده بود امضا می‌کردم که گفت: من «فیلم ماهی‌ها می‌میرند» شما رو خیلی دوست دارم. بارها آن‌را دیده‌ام. خیلی عالیه. خیلی خوبه. گفتم: منظورت «ماهی‌ها عاشق می‌شوند» ؟ گفت: نه «ماهی‌ها می‌میرند». کاغذ امضاشده را گرفت و رفت.
ehsan
در همین فیلم وقتی می‌خواستم یکی‌دیگر از صحنه‌های عاطفی و غم‌ناک را بازی کنم و خلوت کرده‌بودم تا برای آن صحنه آماده‌شوم، فرمان‌آرا آمد و آهسته و درگوشی جوک بسیار خنده‌داری برایم تعریف کرد. کلی خندیدم. بعد به او گفتم: داشتم برای آن صحنه‌ی غم‌انگیز آماده می‌شدم، چرا حال و هوای مرا به‌هم زدی؟ گفت: قراره تو بازیگر باشی. پس بازی‌تو بکن.
کتابخوار
آن‌ها ادامه دادند. سوال‌های معمول و من هم در حین عملیات جواب‌شان را می‌دادم. عجله داشتم. آن‌ها رفتند. من هم کارهای‌ام تمام شد و رفتم تاتر. می‌رفتم نمایش حیاط خلوت کار چیستا یثربی را ببینم. آن‌ها جلوتر از من ‌رفتند و یکی دوبار هم برگشتند و مرا نگاه کردند. نمایش را دیدم. کار جالبی بود. وقتی برگشتم و سوار اتومبیل‌ام شدم و همه‌ی آن عملیات را برعکس انجام می‌دادم، همان دونفر جوان را دیدم. برای‌شان دست تکان دادم. آن‌ها هم از دیدن حیاط خلوت برمی‌گشتند. جلو آمدند و دوباره سلام‌و‌علیک کردیم. یکی‌شان گفت: وقتی به شما سلام کردیم چرا آن‌قدر سرد جواب دادید؟ گفتم: عجله داشتم و در ضمن داشتم محکم‌کاری‌های ماشین را انجام می‌دادم. گفت: وقتی می‌رفتیم خیلی دل‌خور شدیم. به دوست‌ام گفتم دیگه با کارهای کیانیان حال نمی‌کنم. ولی حالا که گرم برخورد کردی باز با کارهات حال می‌کنم. گفتم: به همین ساده‌گی از یکی دل می‌کنی و دوباره دل می‌دهی!
سینا
از خلبان پرسیدم: شما که اکثراً زمین را از بالا نگاه می‌کنید، این نگاه روی شما تاثیر می‌گذارد؟ گفت: خیلی... خیلی. گفتم: می‌شود توضیح بدهید؟ گفت: مسایل و مشکلات زندگی برای‌ام کوچک می‌شوند. زیاد درگیرشان نمی‌شوم، از روی آن‌ها می‌گذرم.
سارا
چه فرقی می‌کند آدم بالا باشد یا پایین؟ ما داخل کابین همه‌اش به فکر کنترل هواپیما و سرگرم این‌همه دگمه‌ای هستیم که این‌جاست. وقتی هم پایین روی زمین هستیم سرگرم آن‌همه گرفتاری‌ای هستیم که آن‌جاست. مهم این است هرکجا که هستی زنده‌گی کنی و سرگرم و گرفتار روزمره‌گی نشوی. با گوشه‌نشینی وچله‌نشینی به جایی نمی‌رسی. می‌رسی، اما به اوج نمی‌رسی. باز وقتی میان مردم بروی همه‌چیز عوض می‌شود. اگر مردی! میان مردم باش و به اوج برس... مرتاض‌ها در گوشه‌ای می‌شینند و در خودشان فرو می‌روند. معلوم نیست وقتی میان مردم بیایند باز هم بتوانند به همان حال و هوا برسند.
سارا
گفت: ببخشید که این بند در شان شما نیست. ولی درحد یک بند موقت خوب است تا به تهران برسید. گفتم: خوبه دیگه. غیر از این چی می‌خوام؟ آخه ساعت من ساعت گران‌قیمتی نیست. گفت: اختیار دارین. شما شکسته‌نفسی می‌کنید. دیگر چیزی نگفتم. خداحافظی کردم. باور نمی‌کرد که من ساعت گران‌قیمت نمی‌بندم. نمی‌دانست که در گم‌کردن ساعت، استادم.
ادریس
یک روز فردین خدابیامرز به من گفت: من بازیگرم، اما بازی نمی‌کنم. مثل ماهی‌ای هستم که از تنگ آب بیرون افتاده. آن ماهی آن‌قدر به هوا پرید و باز زمین خورد، آن‌قدر تقلا کرد تا بیرون تنگ مُرد.
کتابخوار
شما که دوست ندارید برای شما تکلیف تعیین کنند. چرا برای بقیه تکلیف تعیین می‌کنید؟ چرا دوست دارید بقیه مثل شما فکر کنند و مثل شما باشند؟ گفت: من خواهش کردم. گفتم: فکر نمی‌کنی اگر قدرت داشتی، خواهش نمی‌کردی، بلکه فرمان می‌دادی. مکث کرد و گفت: شاید.
zahra.n
رسیدیم به یک مرکز خرید شیک شهرستانی، که از روی تهران کپی شده بود. همان‌هایی که تهرانی‌ها از روی دُبی کپی می‌کنند. و اهالی دُبی از روی مراکز خرید امریکا. غافل از بازارهای خودمان، که اروپایی‌ها از آن‌ها کپی کردند و امریکایی‌ها از روی دست اروپایی‌ها.
zahra.n
سراغ زن و سلام کردم. سرش را بلند کرد، دور چشم‌اش کبود بود، لب‌اش وَرَم داشت و کنار آن هم شکافته شده بود. کتک خورده بود. از شوهرانی که همسرشان را کتک می‌زنند، متنفرم. از پدر و مادرانی که کودک‌شان را می‌زنند همین‌طور. از کسانی که قدرت دارند و از قدرت‌شان برای زورگفتن استفاده می‌کنند حال‌ام به‌هم می‌خورد. چون منطق ندارند. چون از زورشان که به‌طور طبیعی بیش‌تر است سوءاستفاده می‌کنند. زن خوش‌حال
zahra.n
رسیدیم به یک مرکز خرید شیک شهرستانی، که از روی تهران کپی شده بود. همان‌هایی که تهرانی‌ها از روی دُبی کپی می‌کنند. و اهالی دُبی از روی مراکز خرید امریکا. غافل از بازارهای خودمان، که اروپایی‌ها از آن‌ها کپی کردند و امریکایی‌ها از روی دست اروپایی‌ها.
zahra.n

حجم

۱۲۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۲۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان