دانلود و خرید کتاب به هادس خوش آمدید بلقیس سلیمانی
تصویر جلد کتاب به هادس خوش آمدید

کتاب به هادس خوش آمدید

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب به هادس خوش آمدید

«به هادس خوش آمدید» رمانی نوشته بلقیس سلیمانی است. نام کتاب برگرفته از نام الهه تاریکی و دوزخ یونانی به نام هادس است که پرسفون دختر دمیتر الهه حاصلخیزی و زئوس را می‌رباید و با خود به جهان زیرین می‌برد. رودابه دختر یک خانواده سرشناس کرمانی است که برای تحصیل به تهران آمده است. زمان جنگ است و وحشت از بمباران همه جا وجود دارد. احسان دوست پسر رودابه که از آشنایان خانوادگی‌شان هم هست از او می‌خواهد که در خوابگاه نماند و به منزل دوست مشترک خانوادگی‌شان به نام یوسف شیخ‌خانی برود، مرد چهل و هفت ساله، الکلی و تنهایی که زن و بچه‌اش او را رها کرده و به خارج از کشور رفته‌اند. رودابه به اعتماد احسان نسبت به مرد تنها احساس دلسوزی و محبت دارد اما مرد که رودابه برایش یادآور عشق دوران جوانی‌اش است در حالت مستی به او تعرض می‌کند: «از اول نباید با دایی‌برزو و احسان برای ثبت‌نام به تهران می‌آمد. نباید به خانهٔ یوسف‌خان می‌رفت. نباید به حرف احسان گوش می‌کرد و شب بمباران به خانهٔ مهندس می‌رفت. نه، باید قصه‌اش را عقب‌تر می‌برد. از اول نباید درس می‌خواند، نباید دانشگاه قبول می‌شد، نباید دلبستهٔ احسان می‌شد، نه، از این هم عقب‌تر؛ نباید به‌دنیا می‌آمد.» این ماجرا روح و روان رودابه را بهم میریزد و رابطه‌اش را با نزدیک‌ترین کسانش و احسانی که خیلی او را دوست می‌داشت تحت تاثیر قرار می‌دهد تا جایی که فکر کشتن یوسف‌خان به سراغش می‌آید. سلیمانی در این داستان همه چیز را کنار هم تصویر کرده است. زنانگی و تابوهای آن، جنگ و آشفتگی‌های ناشی از انتخاب‌های نادرست دختری جوان از بین رفتن ارزش‌های خانوادگی و فردی با ارزش‌های جمعی و تقدیر ناگزیر نسلی را که میان آتش جنگ و تحولات اجتماعی به دنیا می‌آید و فرصت کمی برای زندگی دارد.
غزل
۱۳۹۸/۰۲/۲۲

روایت روان و ساده ی کتاب رو دوست داشتم ، اما پایان بندی ش بهم نچسبید . کتابهای قبلی خانم بلقیس سلیمانی رو بیشتر دوست داشتم. "خاله بازی" و "بازی آخر بانو" خیلی خوب بودند. "سگ سالی" هم خوب بود.

همچنان خواهم خواند...
۱۴۰۰/۰۵/۲۵

کتاب تلخی بود این تلخی تقصیر کی بود؟ یوسف‌خان، احسان، رودابه یا جامعه اطراف رودابه؟ به نظرم در فاجعه داستان همه مقصر بودن و به خصوص رودابه، چیزی که خودش هم بهش اشاره می‌کنه، چرا در آن حد سادگی به خرج داد و

- بیشتر
نازی
۱۳۹۹/۰۵/۲۲

با اینکه من عاشق خانم سلیمانی هستم اما این کتاب پر بود از توصیف های بیهوده و طولانی خیلی خیلی طولانی و البته پایان کتاب رو هم دوست نداشتم، برای شروع آشنایی با ایشون این کتاب رو توصیه نمیکنم

نیتا
۱۴۰۳/۰۴/۱۵

چقدر داستان غم انگیز و در عین حال دوست داشتنی بود. اینکه زندگی یک دختر فقط به خاطر اطرافیان و جو جامعه کاملا نابود شد، واقعا ناراحت کننده ست.

بهاران بانو65
۱۴۰۲/۱۲/۰۱

من اول بی پایانی رو خوندم وبهم چسبید.ولی با خوندن این کتاب شیرینی بی پایانی از بین رفت. اگه قلم ایشون رو دوست دارید بخونید ولی به جذابیت سگ سالی و بی پایانی نیست.میشد کتاب بهتری باشه با پایانی بهتر

maryam haghgoo
۱۴۰۱/۰۳/۲۵

هر چند از کتاب‌های دیگه خانم سلیمانی، ضعیف‌تر بود اما بازم خوب بود. موضوع اصلی کتاب در ابتدا تکراری به نظر میاد اما داستان پردازی خوب بود.

ساجده
۱۴۰۰/۰۵/۱۳

قلم خانم سلیمانی رو خیلی دوست دارم.کتاب پیاده،سگ سالی،ومارون روقبلا خونده بودم خیلی برام جذاب بودن.این کارشون هم خوب بود اما انسجام اون سه تا کتاب رو نداشت بنظرم .و پایانی تلخ...

Eren
۱۳۹۹/۰۵/۲۸

چه اسم قشنگی داره

از خیابان‌های تهران، خیابان ولی‌عصر را با چنارهای بلندش دوست داشت، و بیش از چنارها از سایهٔ آن‌ها خوشش می‌آمد
همچنان خواهم خواند...
تماشای غروب آفتاب در کویر. در این نقطه، خورشید در زمین فرو می‌رفت و با آن یکی می‌شد.
همچنان خواهم خواند...
ما برا تماشا کردن به‌دنیا اومدیم؟ ـ نه، ولی اگه برای تماشا کردن هم به‌دنیا می‌اومدیم، می‌ارزید که فقط تماشا بکنیم.
همچنان خواهم خواند...
شب با صدای آژیر از خواب پرید، صدای ضدهوایی‌ها را شنید و از خدا خواست هواپیمای عراقی بمبش را درست روی سر او بیندازد. درخواستش آن‌قدر شفاف و دقیق بود که فکر کرد حتماً و حتماً این اتفاق خواهد افتاد. پتو را روی سرش کشید، به پدرش فکر کرد و منتظر شد. بمب افتاد، صدای جیغ شنید، ساختمان لرزید، شیشه‌ها صدا کردند و او فهمید خدا خواسته‌اش را رد کرده است. خوابید.
rozhinism
جنگ قواعد و اصول نداره، صلحه که قواعد و اصول داره. جنگ یعنی بی‌قانونی، بی‌قاعدگی، یعنی کشتن، بردن و خوردن، همون داستان کهنهٔ همیشگی.
Ailin_y
آدمی تنها موجودی است که آگاهانه صلیب رنج‌هایش را بر دوش می‌کشد
همچنان خواهم خواند...
اگر می‌خواهی رازهای دیگری را بشنوی، رازهایت را بگو.
همچنان خواهم خواند...
شایعه دهان به دهان، محله به محله، شهر به شهر، حتا کشور به کشور چرخید.
همچنان خواهم خواند...
آدم باید وقتی عزیزه، وقتی سالمه، در اوج شکوه و جلال بمیره، جوون بمیره
نیتا
چراغ‌های شهر در دوردست لغزان و رنگ‌پریده سوسو می‌زدند. گاهی که جاده خالی می‌شد، صدای جیرجیرک‌ها و صدای شب را می‌شنید. صدای شب چیزی مثل یک مه غلیظ لرزان بود. دقیقاً نمی‌توانست بگوید جنس این صدا از چیست، اما حسش می‌کرد. احساس می‌کرد همهٔ این‌ها را چندین و چندبار در سال‌های قبل در خواب دیده است. همه‌چیز غریب و در عین‌حال آشنا بود.
rozhinism
همه‌چیز در بی‌نظمی مطلق بود.
rozhinism
احساس می‌کرد در این لحظات خاص شاهد هم‌آغوشی زمین و آسمان است و فکر می‌کرد همهٔ آن‌چه روی کرهٔ زمین هست نتیجهٔ این آمیزش است و مهم‌تر این‌که وقتی ماه همان شب از دل زمین بیرون آمد، رودابه احساس کرد این سیارهٔ رنگ‌پریده هم حاصل این وصلت است.
rozhinism
تجربهٔ خوبی از جاده‌های کویر داشت، به‌خصوص تماشای غروب آفتاب در کویر. در این نقطه، خورشید در زمین فرو می‌رفت و با آن یکی می‌شد. در این‌جا خورشید پشت کوه‌ها پنهان نمی‌شد
rozhinism
آیا من واقعاً کوهی بر شانه‌های آقام بودم؟ آیا هر دختری کوهی بر شانه‌های پدرش است؟
rozhinism
نادیده گرفتن جسم به نادیده گرفتن دنیا انجامید، انگار جسم گذرگاه دنیا بود.
rozhinism
نادیده گرفتن جسم به نادیده گرفتن دنیا انجامید، انگار جسم گذرگاه دنیا بود.
rozhinism
«رواق منظر چشم من آشیانهٔ توست، کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست»
rozhinism
احسان مرده بود و رودابه هر روز می‌مرد.
rozhinism
«تو که رفتی بیاریش پس چرا تنها برگشتی؟ چرا تنها؟»
rozhinism
خوابید، خواب دید، خوابید، کابوس دید. می‌خواست بیدار شود، نمی‌توانست. می‌دانست باید بیدار شود، نمی‌توانست.
rozhinism

حجم

۱۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۳ صفحه

حجم

۱۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۳ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان