کتاب قصه های من و ننه آغا
۴٫۶
(۱۶۵)
خواندن نظراتمعرفی کتاب قصه های من و ننه آغا
«قصه های من وننهآغا» مجموعه داستانهای کوتاهی به قلم مظفر سالاری است. او داستاننویس، پژوهشگر و منتقد توانای اهل یزد است که در این مجموعه جذاب، ماجراهایی خاطرهانگیز از دوران نوجوانی و کودکیاش را روایت میکند. این داستانها آن قدر لطیفند که خواننده خود را در فضای اصیل و صمیمی آنها احساس میکند. پیش از این از سالاری رمانی به نام «رویای نیمهشب» منتشر شدهاست که در طول دو سال به چاپ هفتادم رسید. او ۲۵ سال برای کودکان و نوجوانان کار مطبوعاتی کرده و دهها داستان و نمایشنامه و فیلمنامه کوتاهو بلند، چند رمان و کتاب آموزشی و پژوهشی نگاشته که تا کنون جوایز بسیاری کسب کردهاند.
بخشی از داستان «کلوخانداز»:
نزدیک ساعت مارکار یزد -که میدانی قدیمی بود و برج ساعتِ چهارگوش و نوکِ هرم مانند داشت- زمین بزرگی بود که بچهها آنجا فوتبالبازی میکردیم. یک روز که رفتیم دیدیم دور تا دور زمین را کانال کندهاند. شستمان خبردار شد که میخواهند آنجا را هم بسازند. تاکتیک را عوض کردیم و به جای فوتبال، توی کانال پریدیم و پشت خاکهایی که بیرون ریخته بودند و شبیه خاکریز بود، سنگر گرفتیم و شروع کردیم به پرتاب نارنجک به سوی هم. دو دسته شده بودیم و کلوخهای ریگی را به سمت هم میانداختیم. این کلوخها اگر به کسی هم میخورد، خطری نداشت و به یک اشاره، وا میرفت. حمید که همسایه و همشاگردیام بود کلوخی انداخت که از قضا به پشت گردنم خورد و وا رفت و ریگهایش رفت توی یقه و بدنم. همه خندیدند. من خیلی ناراحت شدم. بدون آنکه نگاه کنم کلوخی را برداشتم و به طرف حمید انداختم. این کلوخ، ریگی نبود. تکهای بود از یک خشت. از قضا کلوخ خشتی رفت و خورد پایین چشم حمید. فریاد بیچاره به هوا رفت و خودش افتاد توی کانال. من از نارنجکی که به هدف زده بودم، خوشحال شدم. انتقام خودم را گرفته بودم. وقتی دیدم صدای نالهی حمید همچنان بلند است و بچهها به طرفش میدوند، نگران شدم. دو- سه دقیقهای طول کشید تا بچهها زیر دست و بالش را بگیرند و از کانال بیرونش بیاورند. از چیزی که دیدم وحشت کردم...
داستان های رو به رو
مظفر سالاری
شب صورتیمظفر سالاری
زن آقازهرا کاردانی
عروس قریشمریم بصیری
مسافر جمعهسمیه عالمی
چایت را من شیرین می کنمزهرا بلنددوست
سرکار عِلّیهزهره عیسیخانی
کتاب یحیاامیرحسین معتمد
غریزه وصلی؛ نسخهی کاملمهرداد صدقی
سال سیلمهرداد صدقی
بفرمایید بهشتمحدثهسادات طباطبایی
قصه های من و ننه آغا ۲مظفر سالاری
نقطه ته خطمهرداد صدقی
دهکده خاک بر سرفائضه غفار حدادی
دعبل و زلفامظفر سالاری
رویای نیمهشبمظفر سالاری
پیامبر بی معجزهمحمدعلی رکنی
مرا به خواب هایت ببر ماریه!سیدعلی شجاعی
حجم
۱۳۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۳۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۷۰%
تومان
نظرات کاربران
ما یزدیا حیلی خَشیم! 😁😍
ایده داستان و شخصیت مادربزرگ منو یاد کتاب زمستان بی بهار انداخت اما روند داستان و پایانش متفاوته یه کتاب که اگه بخونیش هم سرگرم میشی هم یاد میگیری هم حالت خوب میشه چقدر شخصیت مادربزرگ جذاب و شیرینه یه مادربزرگ
محشر بود 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
خیلی قشنگ بود. لطفا دوستانی که کتابهای واقعی و قشنگ رو خوندن بهم معرفی کنن
کتاب جالبیه
واقعا زیبا بود من که خودمو تو حال و هوای شهر یزد می دیدم با اون میدان ساعت مارکار
مثل قصه های مجید بود
داستانهای دوست داشتنی ای داره👌، وجود ننه اغا و حرفهای قشنگش داستان رو شیرین تر میکنه😊
وای عالیه این کتاب.واقعا لذت بردم.واقعا عالیه.شیوا،روان،و پر از شیرینیه.همون شیرینی مخصوص مردم یزد.توی روزگاری که باید در به در دنبال یک کتاب بگردی که دین و مذهب چه به طور آشکار و چه زیر زیرکی و خبیثانه به باد
برای رده سنی نو جوان خوبه. جملات تکراری تاکیدی زیاد داشت.