
کتاب مارپیچ خون
معرفی کتاب مارپیچ خون
کتاب مارپیچ خون، نوشته یاشار عبدالحسین زاده، داستانی دربارهی تجربهی اسارت، مقاومت و نفوذ در دل سازمان مجاهدین خلق است که با نگاهی واقعگرایانه و جزئینگر به وقایع دهههای پرتنش تاریخ معاصر ایران میپردازد. انتشارات کتابستان معرفت در سال ۱۴۰۴ این کتاب را منتشر کرده است. این اثر با بهرهگیری از زبان اولشخص و روایت پرکشش، مخاطب را به دل اردوگاههای اسرا، فضای خفقانآور پادگان اشرف و خاطرات تلخ و شیرین شخصیتهای اصلی میبرد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مارپیچ خون اثر یاشار عبدالحسین زاده
کتاب مارپیچ خون رمانی با محوریت جنگ، اسارت و نفوذ در سازمان مجاهدین خلق است که یاشار عبدالحسینزاده آن را با جزئیات روایت کرده است. داستان با سقوط شخصیت اصلی در گودالی خونین آغاز میشود و بهتدریج وارد فضای اسارتگاههای بعثی و سپس پادگان اشرف میشود. نویسنده باتکیهبر خاطرات و تجربههای شخصیتهایی چون فرهاد و عباس، تصویری زنده از شکنجه، مقاومت، روابط انسانی و تلاش برای بقا ارائه داده است.
روایت کتاب خطی و پیوسته است. یاشار عبدالحسینزاده با بازگشت به گذشته و خاطرات شخصیتها، دغدغههای هویتی، وفاداری و... را پیش روی مخاطب میگذارد. رمان مارپیچ خون نهتنها به جنبههای فیزیکی و روانی اسارت میپردازد، بلکه فضای ایدئولوژیک و ذهنی سازمان مجاهدین خلق را نیز با دقت و جزئیات بررسی میکند. این کتاب با تمرکز بر روابط انسانی، تضادهای درونی و بیرونی و چالشهای اخلاقی، تصویری چندوجهی از زندگی در شرایط بحرانی ارائه میدهد.
خلاصه داستان مارپیچ خون
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان مارپیچ خون با صحنهای تکاندهنده از زندهبهگورشدن اسرا در گودالی خونین آغاز میشود؛ جایی که فرهاد، راوی داستان، پس از نجاتی معجزهآسا، به اسارت نیروهای بعثی درمیآید و به اردوگاه اسرا منتقل میشود. فضای اسارتگاه با توصیفهای دقیق از کمبود امکانات، بیماری، شکنجه و روابط میان اسرا ترسیم شده است. فرهاد پس از مدتی با دوست قدیمیاش عباس روبهرو میشود و ایندو، در مأموریتی محرمانه، تصمیم میگیرند بهظاهر به سازمان مجاهدین خلق بپیوندند تا یکی از نیروهای اطلاعاتی ایران را از اردوگاه اشرف نجات دهند. ورود به پادگان اشرفْ آغاز مرحلهای تازه است؛ جایی که فرهاد و عباس با فضای نظامی، قوانین سختگیرانه، آموزشهای ایدئولوژیک و کنترل ذهنی روبهرو میشوند. آنها باید هویت و هدف واقعی خود را پنهان نگه دارند و با چالشهای روانی و جسمی زندگی در پادگان اشرف دستوپنجه نرم کنند.
داستان با نمایش جزئیات مراسمهای عجیب، اعترافات اجباری، آموزشهای نظامی و روابط پیچیده میان اعضا، لایههای پنهان سازمان را آشکار میکند. در این میان، ارتباط با نیروهای نفوذی و تلاش برای یافتن راه فرار و نجات احمد محور اصلی داستان است. رمان مارپیچ خون با تمرکز بر دوستی، وفاداری، فداکاری و انتخابهای دشوار، تصویری زنده و پرتنش از زندگی در دل بحران ارائه میدهد.
چرا باید کتاب مارپیچ خون را بخوانیم؟
کتاب مارپیچ خون با روایت پرکشش و جزئینگر، تجربهای متفاوت از اسارت، نفوذ و زندگی در دل سازمان مجاهدین خلق را پیش روی مخاطب میگذارد. این کتاب نهتنها به جنبههای فیزیکی و روانی اسارت میپردازد، بلکه فضای ذهنی و ایدئولوژیک سازمان را با دقت و جزئیات بررسی میکند. شخصیتپردازی زنده، دیالوگهای طبیعی و بازنمایی صادقانهی روابط انسانی، این کتاب را از روایتهای کلیشهای جنگ و اسارت متمایز میکند. همچنین پرداختن به تضادهای درونی، چالشهای اخلاقی و انتخابهای دشوار، کتاب را به اثری تأملبرانگیز تبدیل کرده است. رمان مارپیچ خون برای کسانی که بهدنبال روایتی واقعگرایانه و چندلایه از تاریخ معاصر ایران هستند، اثری متفاوت و قابلتوجه خواهد بود.
خواندن کتاب مارپیچ خون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان به روایتهای جنگ، اسارت و تاریخ معاصر ایران، پژوهشگران حوزهی مطالعات اجتماعی و سیاسی و کسانی که دغدغهی شناخت فضای ذهنی گروههای سیاسی را دارند، پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که بهدنبال داستانهایی با محوریت وفاداری، مقاومت و انتخابهای دشوار هستند، انتخاب مناسبی است.
بخشی از کتاب مارپیچ خون
«دهنم مزهٔ خاک گرفته بود و هر لحظه هم طعمش بیشتر و بیشتر میشد. پلکهام پٍرپٍر میکرد، یعنی هی ریزریز میلرزید و خاکی که پاشیده میشد توی صورتم نمیذاشت کامل چشمهام رو باز کنم. چشمهام، مثل شاتر دوربین عکاسی، هر ثانیه که باز و بسته میشد یه صحنهٔ جدید رو شکار میکرد. با چیدن این صحنهها کنار هم مثل یه پازل، تازه داشتم میفهمیدم که چه بلایی سرم اومده؛ افتاده بودم ته یه گودال! سرم رو بیشتر آوردم بالا و دیدم چند نفر لب چاله زانو زدهن و یکییکی با لگد پرت میشن ته گودال. خون داشت توی گودال سانتبهسانت میاومد بالا و بوش کل فضا رو پر کرده بود. یه لودر، چند تا سرباز با کلاه کج مشکی، که یه آرم عقاب روی سینهشون نصب شده بود، و دوسه نفر هم، که سیبیل داشتن و اورکتهای سبزرنگ تنشون بود، بیلبهدست بالاسرمون وایساده بودن و تندتند و بدون وقفه داشتن گودال رو با خاک پر میکردن. تقریباً میتونم بگم همهمون زخمی بودیم، یعنی انگار قبلاز اینکه ما رو پرت کنن توی این چالهٔ لعنتی، یه تیر یا توی دستمون زده بودن یا توی پامون که بهراحتی نتونیم بریم بالا. بچهها پنجههاشون رو میکشیدن روی دیوارههای گودال تا بتونن خودشون رو بکشن بالا، اما تقریباً غیرممکن بود، چون اگه به فرض محال، یکیمون با اون زخمها میتونست اون سربالایی رو فتح کنه، دوباره با لگد پوتین پرت میشد پایین، اما حس بقا نمیذاشت که راحت بشینن و منتظر زندهبهگورشدنشون باشن. بعضیهاشون انقدر چنگ انداخته بودن توی خاک که بند اول انگشتشون سابیده و گوشت و پوستشون له شده بود و هر لحظه انگشتشون کوتاه و کوتاهتر میشد. دیوارههای زمخت گودال دقیقاً داشت مثل سنباده عمل میکرد و دست بچهها رو بیرحمانه میخراشید. یکی از بچهها، که دستش تیر خورده بود و روی کمر افتاده بود زمین، پاش رو میکشید روی خاکها و سعی میکرد خودش رو از اون مهلکه نجات بده، اما هر لحظه بیشتر فرومیرفت زیر خاک!»
حجم
۱۵۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه
حجم
۱۵۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه