
کتاب مرگ ایوان ایلیچ
معرفی کتاب مرگ ایوان ایلیچ
کتاب مرگ ایوان ایلیچ با عنوان اصلی Смерть Ивана Ильича و عنوان انگلیسی The Death of Ivan Ilyich نوشتهٔ لئو تولستوی و ترجمهٔ مهرداد یوسفی است. انتشارات باران خرد این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی قرن ۱۹ روسیه قرار گرفته، یک داستان بلند در باب زندگی قاضی صاحبمنصبی به نام «ایوان ایلیچ» است که از نظر اجتماعی، فرهنگی، مالی و شغلی موقعیت ممتازی دارد، اما در برقراری روابط بینفردی ناتوان بوده و از بیماری وخیمی رنج میبرد. این داستان بلند به زبان روسی نوشته شده و داستان آن در روسیهٔ قرن ۱۹ میلادی میگذرد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لئو تولستوی
کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» که نخستینبار در سال ۱۸۸۶ میلادی و در ایران در سال ۱۳۹۸ توسط انتشارات باران خرد منتشر شده، از متن انگلیسی تحتعنوان The death of Ivan Ilyich به پارسی ترجمه شده است. داستان به زندگی مردی موفق (یک قاضی صاحبمنصب) اما دچار مشکلات شخصی میپردازد که بیماری لاعلاجی او را درگیر میکند. نویسنده با قدرت تمام، حالات روحی و احساسات او را در پنج مرحلهٔ انکار، خشم، معامله، افسردگی و پذیرش به تصویر میکشد. این مراحل از عدم باور اولیه به بیماری تا تسلیم نهایی در برابر مرگ را شامل میشود. در این داستان بلند با یک راوی دانای کل همراه میشوید. «لئو تولستوی» در کنار بررسی این سیر روانی، نقدی جامع بر ساختارهای اجتماعی و ارزشهای سطحی جامعهٔ زمان خود ارائه داده و فرایند مرگ را نه صرفاً پایان زندگی بلکه نقطهٔ تحول درونی انسان دانسته است. داستان بلند حاضر به مفاهیمی همچون فناپذیری، بیگانگی و جستوجوی معنا در مواجهه با مرگ پرداخته است. گفته شده تأثیر عمیق این اثر بر ادبیات روسیه و جهان، با الهامبخشی به نویسندگان و فیلسوفان معاصر برای بررسی ابعاد اخلاقی و روانشناختی آن مشهود است؛ چنانکه تفسیر جامعی از این اثر در کتاب «تولستوی و مرگ» اثر «گری جان» ارائه شده است. لئو تولستوی، این ستون استوار ادبیات کلاسیک روسیه و بهباور بسیاریْ یکی از ارکان ادبیات جهان، در داستان بلند «مرگ ایوان ایلیچ» رفتارهای انسانی را که با مرگ روبهرو میشود، به تصویر میکشد. تولستوی ما را به بازنگری و تجدید نظر در نحوهٔ زیستن خود دعوت کرده است.
کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» را مشهورترین اثر لئو تولستوی پس از رمانهای «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» دانستهاند. گفته شده این اثر که یکی از سیاهترین آثار تاریخ ادبیات به شمار میرود، نگاهی سرد و بیرحم به لبهٔ پرتگاه و تاریکی غیرقابل تصوری دارد که از مرگ و ذات بشر نشئت میگیرد. این اثر، واکاوی یک زندگی است که بهخوبی سپری نشده است. بیشتر مفسران، شخصیت «ایلیچ» را مستحق نابودی زندگیاش میدانند، اما در متن اشارات اندکی به این موضوع وجود دارد. شاید معاشرت با این شخصیتْ جذاب نباشد، اما او بیشتر از حد متوسط بیملاحظه و ساختگی نیست. توهمات «ایوان» با دیگران تفاوت چندانی ندارد و همین امر، کتاب را به اثری خاص و حیرتآور تبدیل میکند. تولستوی در زمان نگارش این اثر و درگیری ذهنیاش با مرگ و ارزش زندگی، تازه از ۵۰سالگی گذشته بود و فناپذیری بشر بیشتر برایش یک چالش فلسفی بود. او با شور و اشتیاق با چالش نوشتن پروسهٔ مرگ در این اثر روبهرو شد؛ درحالیکه آن را فقط از دیدگاه فردی سالم تماشا میکرد. این چالش چنان او را مجذوب کرد که هنگام مرگش از دوستانش خواست درمورد این پروسه از او بپرسند. او حتی به ناتوانی جسمیاش در آخر کار فکر کرده و علائمی را برای پاسخدادن به سؤالات طراحی کرده بود، اما ظاهراً دوستانش در لحظات آخر آن سؤالات را فراموش کردند. «ویرجینیا وولف» لئو تولستوی را بزرگترین رماننویس تمام دوران نامیده است.
چند فیلم سینمایی با الهام از داستان «مرگ ایوان ایلیچ» ساخته شده است؛ برای نمونه میتوان به «زیستن» اثر «آکیرا کوروساوا»، «یک مرگ ساده» اثر «الکساندر کایدانوفسکی» و «پلهٔ آخر» اثر «علی مصفا» اشاره کرد.
خلاصه داستان مرگ ایوان ایلیچ
«ایوان ایلیچ» پس از آگاهی از بیماریاش، ابتدا آن را انکار میکند و پزشک را اشتباهکار میداند. با شدتگرفتن بیماری، خشم وجودش را فرا میگیرد و همسر و فرزندانش را مقصر میداند. رفتارهای عصبی موجب دوری دوستان و همکاران و به خطر افتادن جایگاه شغلی و اجتماعی او میشود. این مرد موفق پس از فروکشکردن خشمش به مسیح پناه میبرد و برای جبران گذشته فرصت میخواهد، اما افسردگی او را زمینگیر میکند. او زندگیاش را مرور میکند و سرانجام، خسته و درمانده در انتظار مرگ مینشیند.
چرا باید کتاب مرگ ایوان ایلیچ را بخوانیم؟
کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» اثر لئو تولستوی بهعنوان یکی از برجستهترین آثار ادبی دربارهٔ مرگ شناخته میشود. تولستوی در این اثر از شما میپرسد انسانی با تفکر نهچندان عمیق، چگونه با یگانه لحظهٔ حقیقی زندگیاش روبهرو خواهد شد؟ «مرگ ایوان ایلیچ» نگاهی بسیار گیرا و گاه هولناک به پرتگاه مرگ است و درعینحال به مخاطب این امید را میدهد که دستیابی به آرامش روحی و معنوی در هر لحظهٔ زندگی امکانپذیر است. گفته شده است که کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» نهفقط بهدلیل جایگاهش در ادبیات، بلکه به این خاطر اثری حیاتی است که بدون آن بخشی از درک بشر از انسانیت ناقص میماند.
کتاب مرگ ایوان ایلیچ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۱۹ روسیه و قالب داستان بلند دربارهٔ یک قاضی موفق که بیمار و به مرگ نزدیک میشود، پیشنهاد میکنیم.
درباره لئو تولستوی
لئو تولستوی یا «لئو نیکولایویچ تولستوی» (Count Lev Nikolayevich Tolstoy) زادهٔ ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پولیانا در ۲۰۰کیلومتری جنوب مسکو، بهعنوان یکی از بزرگترین رماننویسان تاریخ شناخته میشود. او که بین سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۶ هرساله نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات و در سالهای ۱۹۰۱، ۱۹۰۲ و ۱۹۰۹ نامزد جایزهٔ صلح نوبل بود، هرگز موفق به دریافت آن نشد. از آثار برجستهٔ او میتوان به رمانهای «جنگ و صلح»، «آنا کارنینا»، «مرگ ایوان ایلیچ» و «رستاخیز» اشاره کرد. لئو تولستوی در کودکی والدین خود را از دست داد و پس از سرپرستی توسط بستگان و عمههایش، در دانشگاه کازان به تحصیل پرداخت اما با فرازونشیبهایی روبهرو شد. پس از بازگشت به مسکو و گذراندن دورهای با قمار و علاقهمندی به موسیقی، به ارتش پیوست و نوشتن را بهطور جدی آغاز کرد. با انتشار آثار اولیهاش به شهرت رسید. سفرهای او و تجربیاتش در ارتش الهامبخش نگارش آثاری همچون «بریدن جنگل» و «قزاقها» شد. در سال ۱۸۶۲ با «سوفیا» ازدواج کرد و صاحب ۱۳ فرزند شد. در سال ۱۸۶۹ رمان مشهور «جنگ و صلح» را منتشر کرد. انتشار رمان «رستاخیز» در سال ۱۹۰۱ که انتقادات شدیدی به کلیسا داشت، منجر به تکفیر او توسط شورای مقدس کلیسای ارتدوکس شد. تولستوی در اواخر عمر دچار تحولات معنوی شد، از ثروت و آسایش دست کشید، به کارهای بدنی پرداخت، ساده زیست، گیاهخوار شد و تمام دارایی خود را به خانوادهاش بخشید. او در ۷ نوامبر ۱۹۱۰ در ۸۳سالگی درگذشت. هزاران نفر در مراسم تشییع جنازهاش در یاسنایا پولیانا گرد هم آمدند. این نویسنده معتقد بود که ادبیات ابزاری برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی است و هدف از داستاننویسی، کاهش قضاوتهای بیرحمانه و گسترش مهربانی است.
نظر افراد یا مجلههای مشهور درباره این کتاب چیست؟
- نویسندهٔ یادداشتی در سایت گاردین (Guardian) گفته اگر رمان «جنگ و صلح» را نخواندهاید، احساس بدی نداشته باشید؛ رمان کوتاه «مرگ ایوان ایلیچ» جایگزین خوبی است.
- «سیاوش جمادی» با اشاره به دیدگاه تولستوی دربارهٔ معنای زندگی، گفته او انجیل جدیدی نوشته و در آن کوشیده الاهیات را از مسیحیت جدا و تمام شریعت را در دو فرمان اساسی خلاصه کند؛ دوستداشتن خدا و همنوع با تمام وجود و با خرد.
- «سعید عقیقی» در نشستی به اهمیت کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» و مقایسهٔ آن با فیلم «زیستن» اثر «کوروساوا» (کارگردان ژاپنی) پرداخته و این داستان بلند را از سوناتهای فراموشنشدنی ادبیات روسیه دانسته که بهشکلی عجیب، هم کلاسیک و هم مدرن بوده و شامل برشهای عمیق فلسفی و روانشناختی است.
چه نسخههای دیگری از این کتاب در ایران منتشر شده است؟
کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط مترجمان و ناشران متفاوت، ترجمه و منتشر و تجدید چاپ شده است؛ برای نمونه این رمان کوتاه با ترجمهٔ «لاله بهنام» در نشر دانا و سال ۱۳۷۰، با ترجمهٔ «هوشنگ اسماعیلیان» در کتاب آینه: نقش مانا و سال ۱۳۷۹، با ترجمهٔ «صالح حسینی» در انتشارات نیلوفر و با ترجمهٔ «سروش حبیبی» در نشر چشمه منتشر شده است.
بخشی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ
«دو هفتهٔ دیگر گذشت. ایوان ایلیچ اکنون دیگر مبل دونفرهاش را ترک نمیکرد. بهجای خوابیدن روی تخت روی مبل دونفره میخوابید و تقریباً همیشه نگاهش را به دیوار میدوخت. همیشه همان آلام زجرآور را تحمل میکرد و تنهاییاش همیشه این سؤال لاینحل را به ذهنش میآورد: «اینها برای چیست؟ یعنی مرگ همین است؟» و صدایی از درون پاسخ میداد: «بله، مرگ همین است.»
وقتی میپرسید: «دلیل این عذابها چیست؟» صدای درونش پاسخ میگفت: «دلیلی در کار نیست، مرگ همین است.» به غیر و فراتر از اینها هیچ اتفاقی نمیافتاد.
از آغاز بیماریاش، از اولین باری که نزد پزشک رفت، زندگی ایوان ایلیچ به دو بخش متضاد و متناوب تقسیم میشد: بخش اول ناامیدی و انتظار این مرگ ملالانگیز و غیرقابلدرک بود و بخش دیگر امید بود و نظارت دقیق بر کارکرد اندامهایش. حالا در مقابل چشمانش فقط یک کلیه بود و یک روده که موقتاً از انجاموظیفهاش سر باز میزد و اینک فقط آن مرگ درکنشدنی و هولناک بود که راه گریزی از آن نبود.
از شروع بیماریاش، این دو حالت ذهنی یکی پس از دیگری به تناوب تکرار میشدند، اما هرچه جلو میرفت، مفهوم کلیه کمرنگتر و رؤیاپردازانهتر میشد و مفهوم مرگ قریبالوقوع بیشتر رنگ و بوی واقعیت میگرفت.
فقط باید به یاد میآورد سه ماه قبل چه حال و روزی داشت و حالا در چه حالی است، به یاد میآورد با چه نظمی به قهقرا میرفت و تمام امیدهایش نقش بر آب میشد.
سپس، حین آن تنهایی که خودش را دراز به دراز در برابر آن مبل دونفره میدید، یک تنهایی در دل شهری شلوغ و در محاصرهٔ دوستان و اقوام و شدیدتر از هر جای دیگر (در کف دریا یا زیرزمین)؛ بهوقت آن تنهایی اسفبار، ایوان ایلیچ فقط در خاطرات گذشته میزیست. تصاویر گذشته یکی پس از دیگری در برابر چشمانش زنده میشدند. همیشه با نزدیکترین اتفاقات شروع میشدند و تا دورترینها (تا کودکیاش) پیش میرفتند و در آنجا آرام میگرفتند. اگر به آلوهای خشکشده و پخته که آن روز به او تعارف شده بود فکر میکرد، ذهنش او را به آلوهای فرانسوی خام کودکیاش، مزهٔ عجیبشان و آب دهانش وقتی هستههایشان را میمکید میبرد و همپای خاطرهٔ آن مزه، یک سری خاطرات از آن روزها برایش زنده میشد: پرستارش، برادرش و اسباببازیهایشان. ایوان ایلیچ به خود میگفت: «اوه نباید به این فکر کنم. ... خیلی دردناکه.» و خود را به زمان کنونی برمیگرداند و به دکمهٔ روی پشتی مبل دونفره و چینوچروکهای روی پارچهٔ مراکشی نگاه میکرد و با خود میگفت: «پارچهٔ مراکشی گرونه، اما خوب روی تن نمیشینه و سرش یه بگومگو وجود داشت و اون وقتها وقتی صندوقچهٔ بابا رو پاره میکردیم و کتک میخوردیم و مامان برامون تارت میآورد، یه جور دعوای دیگه داشتیم و جنس اون پارچهٔ مراکشی فرق میکرد...» و بار دیگر رشتهٔ افکارش او را به کودکیاش میبردند و باز هم در دام شکنجه و عذاب گیر میافتاد و میکوشید از آن خلاصی یابد و افکارش را بر مسئلهٔ دیگری متمرکز سازد.»
حجم
۷۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۷۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
داستان خاصی ندارد بیان مرگ است و دست و پنجه نرم کردن فرد بیمار با آن و احساس پوچی او