دانلود و خرید کتاب چیزهای پیش پا افتاده سوزان گلسپل ترجمه شیوا نورپناه
تصویر جلد کتاب چیزهای پیش پا افتاده

کتاب چیزهای پیش پا افتاده

نویسنده:سوزان گلسپل
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چیزهای پیش پا افتاده


کتاب چیزهای پیش پا افتاده نوشتهٔ سوزان گلسپل و ترجمهٔ شیوا نورپناه است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب نمایشنامه‌ای کوتاه از مجموعه تجربه‌های کوتاهِ نشر چشمه است.

درباره کتاب چیزهای پیش پا افتاده

نمایشنامهٔ چیزهای پیش پا افتاده که یکی از آثار بزرگ تئاتر آمریکا محسوب می‌شود، یک معمای قتل است. در صحنهٔ جنایت، کلانتر و دادستان در حال جمع‌آوری مدارک برای کشف راز یک قتل‌اند؛ درحالی‌که دو زن در آشپزخانه مشغول گفت‌وگو هستند. زنان ناخواسته به سرنخ‌هایی می‌رسند و بیشتر از مردانی که فعالانه در تلاش برای حل پرونده هستند، در مورد این جنایت کشف می‌کنند. با این حال، با این زنان به شیوه‌ای تحقیرآمیز و زننده رفتار می‌شود. جملهٔ «زنان به نگرانی درخصوص چیزهای کوچک عادت دارند» نگرش مردان را نشان می‌دهد که عقاید زنانه را کوچک و بی‌اهمیت می‌شمارند. حتی جایی دیگر در خود نمایشنامه دادستان می‌گوید: «با وجود همهٔ نگرانی‌هاشون، بدون بانوان ما چه‌کار می‌کردیم؟» باید در طول نمایشنامه ببینیم این موضوع چه تاثیری بر نتیجهٔ پرونده خواهد گذاشت؟

نمایشنامهٔ چیزهای پیش پا افتاده یک درام جنایی جذاب است که شما را به تفکر در مورد آنچه واقعاً رخ داده و اینکه آیا اقدامات شخصیت‌های داستان موجه بوده است یا خیر، وا می‌دارد.

خواندن کتاب چیزهای پیش پا افتاده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به طرفداران نمایشنامه‌های مدرن آمریکایی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره سوزان گلسپل

سوزان گلسپل (۱۸۷۶ - ۱۹۴۸) نمایشنامه‌نویس، روزنامه‌نگار و رمان‌نویس بود. او اغلب به موضوعات اجتماعی معاصر مانند جنسیت، اخلاق و اعتراض می‌پردازد. سوزان شخصیت‌های عمیق و دلسوز را به نمایش می‌گذارد که موضع‌گیری اصولی دارند. داستان‌های گلسپل که در زمان خودش پرفروش‌ترین نویسنده بود، پس از مرگش چاپ نشد و در این مدت او را عمدتاً به خاطر کشف یوجین اونیل به یاد آوردند. او امروزه به عنوان یک نویسندهٔ فمینیست پیشگام و اولین نمایشنامه‌نویس زن مدرن آمریکا شناخته می‌شود.

بخشی از کتاب چیزهای پیش پا افتاده

«دادستان: [دست‌هایش را به هم می‌مالد و می‌گوید:] به‌به! چه گرمای دل‌چسبی. خانم‌ها، بفرمایید نزدیک شومینه.

خانم پیترز: [یک گام پیش می‌آید، بعد می‌گوید:] من… سردم نیست.

کلانتر: [دکمه‌های پالتویش را باز می‌کند و از شومینه دور می‌شود، یعنی که کارش رسماً شروع شده است.] خب، آقای هیل، قبل از این‌که دست به چیزی بزنیم، برای آقای هندرسن توضیح بدید دی‌روز صبح که این‌جا اومدید دقیقاً چی دیدید؟

دادستان: راستی، چیزی که دست نخورده؟ همه چی همون‌جوری ئه که دی‌روز وقتی رفتید؟

کلانتر: [به دوروبر نگاه می‌کند و می‌گوید:] بله، درست مثل دی‌روز ئه. دی‌شب هوا به زیر صفر رسید، فکر کردم بهتر ئه صبح فرانک رو بفرستم شومینه رو روشن کنه ــ با هم‌چو مورد مهمی، ذات‌الریه هم بگیریم خیلی ئه، اما به‌ش گفتم به‌جز شومینه به هیچ چیز دیگه دست نزنه ــ شما هم که فرانک رو می‌شناسید.

دادستان: دی‌روز باید این‌جا یه نگه‌بان می‌گذاشتید.

کلانتر: اوه… دی‌روز؟ دی‌روز مجبور شدم فرانک رو بفرستم موریس‌سنتر دنبال اون مَرده که زده بود به سرش ــ باید به عرض برسونم که دی‌روز من خیلی گرفتار بودم. خیال‌م راحت بود که شما امروز از اوماها بر می‌گردید و تا اومدن‌تون باید ترتیب همهٔ کارها رو بدم…

دادستان: خب، آقای هیل، دقیقاً تعریف کنید دی‌روز صبح که اومدید این‌جا، چه اتفاقی افتاد.

هیل: من و هری می‌خواستیم یه بار سیب‌زمینی ببریم شهر. وقتی نزدیک خونهٔ جان رایت رسیدیم، به هری گفتم: «برم ببینم می‌تونم جان رو راضی کنم یه تلفن مشترک با هم بگیریم.» قبلاً یک‌بار در این مورد باهاش حرف زده بودم، اما رد کرده بود و گفته بود آدم‌ها همین‌جوری هم زیاد حرف می‌زنند و اون سکوت و آرامش می‌خواد ــ حتماً می‌دونید خودش چه‌قدر حرف می‌زد ــ فکر کردم شاید بد نباشه برم جلوی زن‌ش حرف بزنم ــ هرچند به هری گفتم بعید می‌دونم جان رایت خیلی گوش به حرف زن‌ش بده.

دادستان: بعداً در این مورد صحبت می‌کنیم، آقای هیل. البته این‌هم نکتهٔ مهمی ئه، اما فعلاً بگید وقتی داخل خونه شدید چی شد.

هیل: نه چیزی دیدم، نه چیزی شنیدم. در زدم، اما توُی خونه ساکتِ ساکت بود. می‌دونستم که حتماً بیدارند،

چون ساعت از هشت هم گذشته بود. برای همین دوباره در زدم، به نظرم اومد یکی گفت: «بیا توُ.»

مطمئن نبودم. هنوز هم نیستم. به هرحال در رو باز کردم. همین در رو [و به دری که دو زن هنوز کنار آن ایستاده‌اند اشاره می‌کند.] خانم رایت روی اون صندلی گه‌واره‌ای [به صندلی اشاره می‌کند.] نشسته بود.

همگی به صندلی نگاه می‌کنند.

دادستان: اون ــ چه کار می‌کرد؟

هیل: عقب و جلو تکون می‌خورد. پیش‌بندش توُ دست‌ش بود و می‌شه گفت داشت می‌چلوندش.»

همتا
۱۴۰۲/۱۲/۲۷

صد درصد جلوتر از زمانه خود

حجم

۲۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۱ صفحه

حجم

۲۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۱ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
۶,۰۰۰
۵۰%
تومان