کتاب خانه سپتامبر
معرفی کتاب خانه سپتامبر
کتاب خانه سپتامبر نوشتهٔ کاریسا اورلاندو و ترجمهٔ اطلسی خرامانی و ویراستهٔ مجتبی طاهری است. کتاب کوله پشتی این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خانه سپتامبر
کتاب خانه سپتامبر (The September House) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است. داستان چیست؟ «مارگارت» و همسرش هر چیزی که دلشان میخواست را در خانهٔ جدیدشان دارند؛ خانهای زیبا و مجلل و راحت که بهدلایل نامعلومی زیر قیمت بازار به فروش میرسد. مارگارت و «هل» به خانه نقلمکان میکنند. چیزی نمیگذرد که متوجه اتفاقات تاریک و ترسناکی در خانه میشوند. رمان حاضر به قلم کاریسا اورلاندو عنوان کتاب منتخب منتقدان سایت آمازون را از آنِ خود کرده است. این کتاب ۲۶ فصل دارد.
خواندن کتاب خانه سپتامبر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۲۱ آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانه سپتامبر
«اکنون در زمان حال، رد دندانهای الایس بر دست من بود و رویشان را یک لایه پانسمان پوشانده بود. دستم درد خفیفی داشت، شبیه به پشهای که در پس ذهنم ویزویز کند. خستهتر از آن بودم که اهمیتی به آن بدهم. این روزها تمام بدنم درد میکرد، بازویم باید منتظر میماند تا نوبت توجه به دردش برسد. در راهرو نشسته و پشتم را به در زیرزمین تکیه داده بودم. وقتی اینطور با بدنم سد راه زیرزمین میشدم، حس آرامش پیدا میکردم.
طبقهٔ بالا کاترین داشت با موبایلش مکالمهای بلند و پر از اشکوآه انجام میداد.
با صدایی نالان میگفت: «میدونم درست نیست که بهت زنگ بزنم، اما اینجا اوضاع بدجوری به هم ریخته و باید باهات حرف بزنم.»
درنگی پدید آمد.
کاترین گفت: «برام اهمیتی نداره که الان وقت مناسبی نیست. واقعاً باید حرف بزنم. پنج دقیقه از وقتت رو بهم بده. پنج دقیقه.»
کاترین همیشه بچهٔ بیاحتیاطی بود. حتی نمیتوانستم دفعاتی را بشمارم که مجبور شده بودم جراحاتش را پانسمان کنم – آرنجش خراشیده میشد، زانویش زخم برمیداشت و از این دست اتفاقات – تا حدی که در این کار مهارت پیدا کرده بودم. کاترین را روی درپوش توالت مینشاندم و وقتی که زخمش را پانسمان میکردم با حرفهایم تسلایش میدادم. زمانی که زخمش را پاک میکردم برایش ترانهای کوتاه میخواندم. ترانهای که حالا آن را درست به یاد نمیآورم، اما مطمئنم که هیچ ربطی به آن لالایی که مدتها در ذهنم مانده بود، نداشت. وقتی که دیگر زخم پانسمان شده بود، بر چهرهٔ خیس کاترین لبخند کوچکی دیده میشد. پیشانیاش را میبوسیدم و به او میگفتم که میتواند کلوچهای بخورد. همهچیز را درست و مرتب میکردم. مثل یک مادر نمونه.
کاترین داشت میگفت: «سؤالی که دارم از تو نیست. از دوست درمانگرته.»
کاترین در نگهداری کردن و رسیدگی کردن به کسی، مهارت بسیار کمتری از من داشت. نه سعی کرد تسلایم دهد و نه برایم ترانهای کوتاه خواند. گریه کرد و دماغش را بالا کشید و کاملاً ناشیانه زخمم را بست. لحظهای فکر کردم که به او تذکر دهم و بگویم کسی که از فردی دیگر مراقبت میکند اشک نمیریزد؛ بلکه وظیفهاش این است که اشک دیگران را پاک کند. در عوض، دستم را تاجاییکه میتوانستم بیحرکت نگه داشتم و درمورد میزان تنگی پانسمان به او پیشنهاداتی دادم. در پاسخم گفته بود که میداند چه کار میکند، گرچه نمیدانست. وقتی کارش تمام شد، به او گفتم همهچیز درست خواهد شد، اما او در پاسخم چیزی نگفت و در عوض همانطور که با موبایلش شماره میگرفت به اتاقش برگشت.
حالا میگفت: «ببین، کلیر، من واقعاً وقت ندارم... میدونم به خاطر اینکه هنوز توی اینستاگرام کوفتی دنبالت میکنم، یادت رفته؟ الان این حرفها اهمیتی نداره. فقط... میشه بذاری ازش یه سؤال کنم؟»»
حجم
۳۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۳۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه