دانلود و خرید کتاب نوادگان کارن ام مک منس ترجمه زهرا آرنواز
تصویر جلد کتاب نوادگان

کتاب نوادگان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نوادگان

کتاب نوادگان نوشتهٔ کارن ام مک منس و ترجمهٔ زهرا آرنواز است. نشر کتاب کوله پشتی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک رمان با درون‌مایه‌های جنایی و معمایی را در بر دارد. کتاب حاضر در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز قرار گرفته و همچنین نامزد جایزهٔ بهترین کتاب نوجوانِ سایت گودریدز شده است.

درباره کتاب نوادگان

رمان نوادگان داستانی مهیج از نویسنده‌ٔ کتاب پرفروش «یکی از ما دروغ می‌گوید» است. نوادگان داستان مادربزرگی است که پس از سال‌ها بی‌خبری، نواده‌هایش را به تفرجگاهش دعوت می‌کند، اما ماجرا پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. در این میان اسراری از خانواده‌ فاش می‌شود که سرنوشت همه را تغییر می‌دهد.

ماجرای نوادگان از یک نامهٔ عجیب‌و‌غریب شروع می‌شود. شخصیت «میلی» نامه‌ای دریافت کرده بود از مادر مادرش؛ کسی که یک بار هم او را ندیده بود و حتی نمی‌دانست باید او را چگونه صدا بزند. قصه زمانی عجیب‌تر شد که این مادربزرگ معماگون، نامه‌ای با همین مضمون به ۲ نوه‌ٔ دیگرش «جونا» و «آبری» نیز ارسال کرد.

از زمانی که نوادگان قدم در تفرجگاه گذاشتند، دیگر هرگز زندگی‌شان به حالت سابق بازنگشت.

کارن ام. مک منس (Karen M. McManus) این رمان را ویژهٔ ژانر نوجوان (Young Adult) نوشته است. بااین‌وجود، این کتاب برای طرفداران رمان‌های معمایی نیز مناسب است.

رمان نوادگان نخستین بار در سال ۲۰۲۰ منتشر شد و جوایز و افتخارات فراوانی را از آن نویسندهٔ خود کرد؛ پرفروش‌ترین کتاب نیویورک‌تایمز و دریافت جایزه‌ٔ ادگار.

خواندن کتاب نوادگان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب نوادگان

«نمی‌دانستم اقرار به حقیقت به نفعش است یا نه!

«چرا آن گواهی‌نامهٔ کوفتی را با خودم آوردم؟» آن یکی جونا بسیار عصبانی بود. خشمگین به‌نظر می‌رسید، اما فکر کنم از خودش شاکی بود.

«خب، بله. این دیگر اعتراف بود.» کیف پول باریک و مشکی جونا را از جیبم بیرون آوردم و گواهی‌نامه را داخلش گذاشتم. به‌اندازهٔ کافی به درد خورده است و یک عکس هم از آن گرفته‌ام. پس کیف را به او پس دادم. «اینکه یک بشقاب میگو را با آن ولع خوردی، آن هم وقتی که به غذای دریایی آلرژی داری، مشکوکم کرد.»

به‌محض اینکه جونا در رستوران سِوِن آن میگوها را خورد، منتظر بودم مانند نُه سال پیش که در خانهٔ ما رولت بیکن با میگو خورد، کل صورتش ورم کند، اما در نهایت تعجب هیچ اتفاقی نیفتاد. حتی کمی سرخ هم نشد. وقتی برای برداشتن آب به آن سمت رستوران رفتم، در اینترنت جست‌وجو کردم که آیا ممکن است آلرژی به غذای دریایی کاملاً بهبود پیدا کند و متوجه شدم که غیرممکن نیست، اما بسیار نادر است و بعد از بهبود باز علائم کمی باقی می‌ماند. بدن بعد از بهبود هم به‌قدری واکنش نشان می‌دهد که فرد از بلعیدن یک بشقاب پر از میگو، آن هم کمتر از پنج دقیقه، امتناع کند.

شاید می‌توانستم به‌اصطلاح پسردایی‌ام را به‌عنوان یکی از معدود افراد خوش‌شانس بهبودیافته تلقی کنم، اما واقعیت این بود که او هرگز حس جونا استوری را منتقل نکرده بود. از همان نخستین دیدار در قایق هیچ‌چیز با عقل جور درنمی‌آمد. نخستین نکتهٔ متناقض این بود که بسیار خوش‌تیپ‌تر و خوشگل‌تر از چیزی بود که به یاد داشتم، حتی برای تغییری نُه‌ساله هم بیش از حد زیبا بود. دلیل دیگر اینکه از همان ابتدا با وجود تمام تلاشش برای تقلید از حس زننده و منفور جونا، نمی‌توانست آن را خوب دربیاورد. این جونا به سبک دیگری روی مخ بود؛ بدخُلق و عنق بود و به همه‌چیز هم اعتراض می‌کرد، اما آن لحن علمی و تحلیلی جونا استوری را نداشت.

«شوخی می‌کنی!» عصبانیتش به ناباوری تبدیل شده بود. «آلرژی به غذای دریایی؟ ممنونم، جی تی. اگر می‌دانستم، قطعاً به کارم می‌آمد.»

بااینکه فکر می‌کردم می‌دانم، اما باز پرسیدم: «جی تی کیست؟»

فکش سخت شده بود. در سکوت چند ثانیه‌ای با احترام نگاهم کرد، انگار در ذهنش سبک‌سنگین می‌کرد که چطور توضیح بدهد. «پسردایی‌ات. هم‌کلاس هستیم و برای اینکه اسممان اشتباه نشود، بچه‌ها او را جی تی صدا می‌کنند. چون اسم کاملش جونا تئودور است و تو قطعاً این را می‌دانی.»

نمی‌دانستم  یا اگر می‌دانستم، فراموش کرده بودم  اما نیازی نبود که جونا نورث این را بداند. نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم و از این فکر که جونا دارد جای دیگری نقش بازی می‌کند پوزخند نزنم. حتماً خیلی کلافه شده است. «پس یعنی خودش می‌داند تو اینجایی؟»

جونا دوبه‌شک بود. پشت گردنش را با یک دست ماساژ می‌داد و صورتش انواع سردرگمی‌ها را نشان می‌داد. «خودش از من خواست که بیایم.»

«از تو خواست که جای او نقش بازی کنی؟» صدایم از ناباوری بلند شد.

«هیس!» بااینکه تنها بودیم، باز جونا مرا به سکوت دعوت کرد. به سطل زباله نگاهی کرد و چهره‌اش در هم پیچید. «ببین، من با این بو نمی‌توانم درست فکر کنم. می‌روم آن طرف. می‌خواهی بیا، می‌خواهی نیا.»

«اوه، من دقیقاً پشت‌سرت هستم.» بروز ندادم، اما از اینکه به‌سمت پارکینگ رفت حس خوبی داشتم. وقتی به مسیر چمن‌کاری‌شده رسیدیم، بازویش را گرفتم. «به‌اندازهٔ کافی دور شدیم، باقی‌اش را بگو. چرا جونا یا جی تی یا هرچیزی که اسمش هست، از تو خواست که خودت را جای او جا بزنی؟»

صورت جونا به‌دور از چراغ‌های رستوران غرق در تاریکی است و چیزی نمی‌بینم. «همه‌چیز را برایت تعریف می‌کنم، فقط یک شرط دارد.» می‌خواستم اعتراض کنم که صدایش را بالا برد تا من حرف نزنم. «نباید به هیچ‌کس بگویی من کی هستم. البته به آبری می‌توانی بگویی، اما فقط به او!»

«ببخشید، چی؟» جونا جواب نداد و من خیلی سفت دست‌به‌سینه ایستادم. انگار از رسیدنمان به دانز تا الان دمای هوا پانزده درجه کاهش یافته است. تاپ بی‌آستینی که داخل رستوران پرجمعیت مرا گرم نگه داشته بود در هوای بیرون اصلاً همکاری نمی‌کرد. جونا با پیراهن پشمی‌ای که روی همان تیشرت همیشگی‌اش پوشیده بود کاملاً عادی به‌نظر می‌رسید. «تو نمی‌توانی قانون تعیین کنی، چون خودت مجرم هستی.»

شانه‌هایش را بالا می‌اندازد. «خب، پس شب خوبی داشته باشی.»

راهش را پیش گرفت که بازویش را چسبیدم. «نمی‌توانی همین‌جوری بگذاری بروی!»»

کاربر ۲۵۷۸۸۹۵
۱۴۰۱/۰۶/۲۳

لطفا این کتاب را به بی نهایت اضافه کنید

ayda
۱۴۰۱/۰۵/۱۱

چهارچوب کلی داستان های این نویسنده خیلی شبیه به همدیگه ست اما بازم‌ همه شون جذابن این کار هم معمای جالب و تقریباً جدیدی داشت خوندنش لذت‌بخش بود ترجمه هم که عالی👌

کتاب دوست
۱۴۰۱/۰۴/۲۵

بسیار جذاب و سرشار از حس خوب .‌ داستان فوق العاده بود ، روند خوبی رو طی می‌کرد و به خوبی به شخصیت ها پرداخته شده ‌.

آیدا
۱۴۰۳/۰۱/۰۳

لطفا به طاقچه بینهایت اضافه کنید.

کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۴۰۲/۰۴/۱۲

واقعا لذت بردم از خوندن این کتاب . بصورت ناگهانی وغیر قابل پیش بینی بچه های خانواده های ....نامه هایی از مادر بزرگ خودشون دریافت میکنن که دعوتشون کرده تا برن به جزیره محل اقامتش به دیدنش و این دعوت بنا

- بیشتر
ema
۱۴۰۳/۰۱/۰۳

هوممم داستان و چهارچوبش که جنایی، داستان سه تا نوه که تا حالا همدیگه رو ندیدن و حالا کنار هم قراره نظر مادر بزرگ عبوس شون رو جلب کنن اما.. قشنگ بود ولی به پای راز بین دو نفر نمی‌رسید

- بیشتر
ملی
۱۴۰۱/۱۱/۱۴

به اندازه ی کتاب های دیگه ی نویسنده جذاب نبود معمولی بود و قابل حدس

سعیده
۱۴۰۱/۰۵/۱۱

من دوست داشتم کتاب یکی از ما چهارنفر دروغ میگوید هیچ ربطی ب این کتاب نداشت

آزاده
۱۴۰۳/۰۷/۱۷

داستان خوبی بود اولهاش به نظرم خیلی تین ایجری بود ولی بعدا برام جذاب تر شد ارزش خوندن داره

بهنوش
۱۴۰۳/۰۲/۱۵

اگر حتاب های تینیجری دوست دارین انتخاب خوبیه،این کتاب واسه جنایی خوانهای حرفه ای شاید کمی آبکی باشه اما کتاب واسه رده سنی نوجوانان خوبه

مجبور نیستی دربارهٔ چیزهایی که دوست نداری صحبت کنی
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
باید وقتی زمانش رسید، از شانست استفاده کنی. چه کسی می‌داند دوباره کِی شانس درِ خانه‌ات را می‌زند؟
n re
«تمامش کن.» «چی را تمام کنم؟» «دلبری کردن برای من!»
83 FATEMEH❤️
به‌محض گفتن حقیقت، دیگر نمی‌توان آن را پنهان کرد.
n re
باید خودمان را هم ببخشیم. اگر متوجه اشتباهت نباشی، نمی‌توانی خودت را ببخشی.
n re
«در آخر همه به‌دنبال آرامشیم، مگر نه؟»
n re
«عشق بر همه‌چیز پیروز است.»
n re
زمانی به دیگران توجه می‌کرد که از آنها توجهی را که گمان می‌کرد لایقش است دریافت نمی‌کرد.
n re
به بخشیدن هم فکر کن، باشد؟‌
n re
سرکوب احساسات اصلاً خوب نیست.»
n re
«گذشته را در گذشته رها کن.
n re
خانواده خیلی مهم است،
n re
حس تنهایی‌ای دارم که مانند پتو دور من پیچیده است.
n re
بدبختی همیشه نیست، مگر اینکه برایت ایجادش کنند.
بهنوش
بدبختی همیشه هست. بدبختی همیشه نیست، مگر اینکه برایت ایجادش کنند
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
آندرس آن‌قدر وقت و انرژی صرفِ نامزدِ کایلا بودن کرد که انگار دیگر هیچ‌چیزی در زندگی‌اش به او هویت آندرس استوری بودن را نمی‌داد.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
«طمع این خانواده را از هم پاشید.»
n re
پدر همیشه چه می‌گفت؛ اول خانواده.
n re
«مجبور نیستی دربارهٔ چیزهایی که دوست نداری صحبت کنی.
n re
«ما در دنیای می‌توانست‌ها زندگی نمی‌کنیم. ما در دنیای واقعی زندگی می‌کنیم، همین دنیا.»
n re

حجم

۲۸۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۸۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
۳۴,۶۵۰
۳۰%
تومان