کتاب تنها کسی که باقی ماند
معرفی کتاب تنها کسی که باقی ماند
کتاب تنها کسی که باقی ماند نوشتهٔ رایلی سیجر و ترجمهٔ مهسا فیروزه چی است. نشر افرا این رمان جنایی آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب تنها کسی که باقی ماند
کتاب تنها کسی که باقی ماند در زمستان سال ۱۴۰۲ منتشر شده است. این رمان آمریکایی در دستهٔ رمانهای جنایی و معمایی قرار دارد و رایلی سیجر آن را در ۴۴ فصل نگاشته است. داستان این رمان در یک شب بارانی میگذرد؛ شبی که اعضای خانوادهٔ «هوپ» بهجز «لنورا»ی ۱۷ساله به قتل رسیدند. تلاشها برای یافتن قاتل آغاز میشود و لنورا در رأس تمامی مظنونین قرار دارد. در سال ۱۹۲۹ در ایالت مین پدر و مادر لنورا هوپ با ضربههای چاقو کشته شدند و خواهرش نیز به دار آویخته شد. لنورا تنها بازماندهٔ این جنایت بود، اما پلیس هیچگاه نتوانست جرم او را ثابت کند. سالها بعد یعنی در سال ۱۹۸۳، درحالیکه لنورا در دههٔ هشتم زندگیاش بود و بر اثر سکتهٔ مغزی قدرت تکلم خود را از دست داده بود، ادعا کرد که میخواهد حقیقت را فاش کند. او چه چیزهایی را بیان خواهد کرد؟ بخوانید تا بدانید. این کتاب نامزد جایزهٔ گودریدز برای بهترین رمان جنایی بوده است.
خواندن کتاب تنها کسی که باقی ماند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای آمریکایی و علاقهمندان به رمانهای جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره رایلی سیجر
رایلی سیجر (Riley Sager) در سال ۱۹۷۴ در آمریکا به دنیا آمد. نام اصلی او «تاد ریتر» بوده، اما او رمانهای خود را با نامهای مستعار رایلی سیجر و «آلان فین» نوشته است. کودکی رایلی سیجر در پنسیلوانیا گذشت و در بزرگسالی شغلهای مختلفی همچون ویراستاری، طراحی گرافیک و روزنامهنگاری را تجربه کرد. او درنهایت تصمیم گرفت که بهصورت تماموقت به نویسندگی بپردازد. رایلی سیجر به نوشتن رمانهای معمایی و جنایی علاقه دارد و رمانهای محبوب و پرفروشی در این ژانر نگاشته است. کتابهای «شب را زنده بمان»، «آخرین دختران»، «همهٔ درها را قفل کن» و «تنها کسی که باقی ماند» از جمله آثار این نویسندهٔ آمریکایی هستند.
بخشی از کتاب تنها کسی که باقی ماند
«یک لحظه مقابل نقاشی لنورا مکث میکنم. بینی خوشفرم، لبهای سرخ و شاداب و چشمان سبزش را بادقت نگاه میکنم. با وجود این همه سال فاصله، دختری که در این تابلوی نقاشیست بیتردید همان زنی است که من از او مراقبت میکنم.
به سمت اولین تابلوی نقاشی در ردیف تابلوها میروم و سوئیچ ماشینم را در پارچهٔ نازک ابریشمی که آن را پوشانده فرومیکنم. بعد از ایجاد کردن سوراخی به اندازهای که انگشت داخلش جا بگیرد، با پنجههایم شروع میکنم به پاره کردن پارچه. پارچهٔ ابریشمی که حالتی لیز و تقریباً مرطوب دارد، صدای شکافته شدن میدهد. با خودم فکر میکنم که آیا تیغهٔ چاقو هم هنگام بریدن گلوی وینستون هوپ همین صدا را میداده است.
او کسیست که زیر پارچه است. خود وینستون هوپ، شبیه همهٔ سروران صنعت آن زمان با قیافهٔ گلگون و شیکوپیک و خپل ناشی از افراط در غذا و نوشیدنی و همهچیز. مردانی مثل او هرچه میخواستند میبلعیدند و برای بقیه هیچچیز باقی نمیگذاشتند.
درحالیکه به چهرهٔ حریصش خیره شدهام، میتوانم بگویم که به هیچ وجه نمیدانسته چه سرنوشتی در انتظارش است. احتمالاً فکر میکرده تا ابد زنده خواهد ماند. در عوض در اتاقی درست آن سوی راهرو غلتیده روی میز بیلیارد، به کام مرگ فرورفت و خونش نمد سبزرنگ میز را فراگرفت.
سراغ تابلوی نقاشی بعدی میروم و همان مراحل را تکرار میکنم. فروکردن سوئیچ، فروکردن انگشت و پاره کردن. پارچهٔ سیاهرنگ برای نمایان کردن اوانگلین هوپ کنار میرود. او واقعاً زیبا بوده است. لنورا در این مورد دروغ نگفته بود. پوست سفید مرمرین، موهای طلایی، اندامی ظریف و باریک که لباس بلندی به همان ظرافت و زیبایی آن را پوشانده است. اما با وجود زیبایی فرازمینیای که به نمایش گذاشته است، چیزی در ظاهر خانم هوپ وجود دارد که درست نیست. او به شکلی نگرانکننده رنگپریده است که باعث میشود ناخوشاحوال و شکننده به نظر برسد. او را نگاه میکنم و یاد گلهای سوسن یکروزهای میافتم که در آستانهٔ پژمردگی هستند.»
حجم
۴۰۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۶۸ صفحه
حجم
۴۰۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۶۸ صفحه
نظرات کاربران
آقا عجب کتابی بود. بعد از مدتها از خوندن یه رمان جنایی لذت بردم. اصلاااا نتونستم پایانش رو حدس بزنم و همین برام جذابترش کرد🤩 به نظرم از دو تا کتاب قبلی نویسنده که خوندم قشنگتر بود. اگه اهل کتابای
تا حدود سه چهارم از کتاب کند و بدون هیجان پیش میره و باعث شد چندین بار تصمیم بگیرم از خوندنش دست بکشم اما حدود یک چهارم آخر کتاب که رازها یکی یکی برملا میشه جالب بود و رازهایی پی