کتاب رختکن بزرگ
معرفی کتاب رختکن بزرگ
کتاب رختکن بزرگ داستانی بلند دربارهٔ نوجوانی ۱۴ساله نوشتهٔ رومن گاری و ترجمهٔ میترا مرادی است و انتشارات آده آن را منتشر کرده است. این کتاب که در سال ۱۹۴۹ چاپ شده، ناتوردشتِ فرانسویها محسوب میشود. بنابراین، اگر کتاب ناتوردشت را دوست دارید، این کتاب را هم بخوانید.
درباره کتاب رختکن بزرگ
داستان رختکن بزرگ دربارهٔ پسری به نام لوک مارتن است که در دوران پس از جنگ جهانی دوم با مشکلات و گرفتاریهای زیادی روبهرو میشود. لوک مارتن، یک نوجوان چهاردهساله است که پدرش که معلم بوده، در جنگ جان باخته است. او در دوران هرج و مرج پس از جنگ، با مردی به نام واندرپوت آشنا میشود. واندرپوت از لوک و دو یتیم دیگر به نامهای لئونس و ژوزت که همسن و سال لوک هستند، مراقبت میکند.
لوک با واندرپوت و لئونس و ژوزت شروع به دزدیهای کوچک میکند و از طرفی، به ژوزت هم علاقهمند میشود.
از سوی دیگر مقامات فرانسوی به دنبال کسانی هستند که به فرانسه خیانت کردهاند. واندرپوت در زمانی جاسوس یهودیان بوده؛ باوجوداینکه واندرپوت خیانتی نکرده، میخواهد از دست مقامات فرار کند. لوک مارتن تا آخرین لحظه با او در فرار از دست مقامات فرانسوی در سراسر فرانسه همراهی میکند.
خواندن کتاب رختکن بزرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار رومن گاری پیشنهاد میکنیم.
درباره رومن گاری
رومن گاری جزء نویسندگان موفق جهان است که آثارش با استقبال زیادی رو به رو بوده است. در ایران هم آثار او موفق بوده و بارها تجدید چاپ و ترجمه شدهاند. گاری در طول زندگی هنریاش ۲۱ رمان با نام حقیقی خود و یک رمان با نام مستعار فوسکو سینی بالدی و چهار رمان با نام مستعار امیل آژار نوشت. عدهای معتقدند که رومن گاری چون اعتمادبهنفس کمی داشته از نام مستعار استفاده کرده است. چون دربارهٔ موفقیت کتاب خود مطمئن نبوده است و اگر کتاب خوب از آب درنیاید شهرتی که از رمانهای قبلی کسب کرده بود خدشهدار خواهد شد. عدهای هم او را برای ارتکاب چنین عملی دروغگو میخوانند. گاری در اواخر عمر خود داستان دیگری نوشت. اگرچه این داستان بعد از مرگ او منتشر شد اما گاری یادداشتی با عنوان «زندگی و مرگ امیل آژار» در پشت جلد آن کتاب گذاشت. او در این یادداشت همهچیز را درباره نام مستعار امیل آژار که مثلا نویسندهٔ جوانی بود اعتراف کرد. سمیه نوروزی مترجم دربارهٔ رومن گاری نوشته است: «کتاب زندگی و مرگ امیل آژار پر است از گفتههایی که بر علاقه رومن گاری به ادامه زندگی باقدرت جوانی صحه میگذارد: «از اینکه فقط خودم باشم، خسته شده بودم.» نویسنده تاکید میکند دیگر نمیتواند تصویر رومن گاری را که دودستی به او چسبیده، تحمل کند چرا که با وجود شهرتی که برای خود دست و پا کرده، دیگر قادر نیست با آزادی کامل هرچه دلش میخواهد بنویسد: تولدی دوباره بود. از نو شروع کرده بودم».
رومن گاری تنها کسی است که جایزه گنکور را برخلاف قوانین آن (که به هر نویسنده یک بار این جایزه تعلق میگیرد) دو بار دریافت نموده است! یک بار با اسم خودش و بار دیگر به نام امیل آژار برای کتاب زندگی پیش رو. رومن، سرانجام در سال ۱۹۸۰ با شلیک یک گلوله به زندگی خود پایان داد. در یادداشتی که از خود به جای گذاشته چنین نوشته: «واقعا به من خوش گذشت. متشکرم، دیگر کاری نداشتم. خداحافظ...»
کتاب رختکن بزرگ سومین کتاب گاری است.
بخشی از کتاب رختکن بزرگ
«آقای ژان ـ نحیف و رنگ و رو پریده ـ از بیمارستان مرخص شد. دادگاه نظامی، رسیدگی به پروندهٔ دوران مبارزهٔ وی را موقتاً به تعویق انداخت. اتهاماتی که علیه او مطرح بود، طبیعتاً میتوانستند بهصورتهای مختلف تفسیر شوند. همهٔ اینها هنوز مبهم بود؛ میبایست کمی بیشتر صبر کرد تا معلوم شود چه فکری باید کرد: افق در نهایت گستردهتر خواهد شد و همهچیز دوباره به مقیاس واقعی خود برمیگردد. بااینحال، آقای ژان، معروف به «ماریوس»، را مؤدبانه، اما با قاطعیت خلع سلاح کردند: جنگ رو به پایان بود و این اصلاً شوخی نبود. بهطور کلی اوضاع داشت سروسامان میگرفت. همهچیز از نو ساخته میشد. اولین فیلمهای آمریکایی به دستمان میرسید. ریاست شورا اعلام کرده بود که بالاخره قرار است بر باد رفته را با بازی کلارک گیبل و ویویان لی ببینیم. کمکم نام سوپراستارهای جدیدمان را یاد میگرفتیم: لورن باکال، گریر گارسون، همفری بوگارت. زندانیان بازمیگشتند، بیآنکه شکایت چندانی داشته باشند. نسیم آزادی وزیدن گرفته بود. همهچیز در بازار سیاه گیر میآمد. برای گرامیداشتِ یاد پدرم، پس از مرگش مدال نهضت مقاومت را که دور آن با نوار بهشکل گل تزئین شده بود، [به من] اعطا کردند. بخشدار در میدان گامبتا، آن را به سینهٔ من نصب کرد. او متأثر شده بود و به نام رئیسجمهور موقت، با صدایی سرماخورده صحبت میکرد. او به من گفت که کشور مرا زیر بال و پر خود میگیرد و به این ترتیب دِین خود را به پدرم ادا میکند ... کسی که دین خود را ادا کند، سبُک میشود. قرار شد من از تحصیل رایگان برخوردار شوم و حرفهای یاد بگیرم. او مرا در آغوش گرفت و حرفش را با عبارت «پسر کو ندارد نشان از پدر» به پایان رساند. اما من تحت تأثیر قرار نگرفتم؛ همهچیز باید دوطرفه باشد. یک دست صدا ندارد. سگم رکسان هم در جشن شرکت کرده بود. کنار آقای ژان چمباتمه زده بود. او از مراسم چیزی سر در نمیآورد. شانس آورده بود. فردای آن روز، من و او را سوار قطاری بهمقصد پاریس کردند. آقای ژان ما را تا ایستگاه قطار مشایعت کرد. من یک بازوبند سهرنگ دور بازویم و یک بلیط درجه سه داشتم. آقای ژان برایم توضیح داد که از این پس، من صغیر ملت هستم. در پاریس، در ایستگاه شرق، مأمورینی به دنبال من خواهند آمد. آنها قرار است از من مراقبت کنند. همهچیز از قبل برنامهریزی و پیشبینی شده بود. فقط من نیستم که چنین وضعیتی دارم؛ احتمالاً دوستانی پیدا خواهم کرد. او درحالیکه فین میکرد گفت که من قرار است درس بخوانم و مثل پدرم آدم شایستهای شوم. من نگاهش میکردم. او حالا یک پالتوی خاکستری خیلی شیک پوشیده بود، اما هنوز هم کودن به نظر میرسید.»
حجم
۳۳۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۳۳۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
نظرات کاربران
لفاظیهای بیسروته