کتاب شاهنامه ابومنصوری
معرفی کتاب شاهنامه ابومنصوری
کتاب شاهنامه ابومنصوری (عصر ساسانی) پژوهش و تصحیح محمد دهقانی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. آنچه از شاهنامه امیر ابومنصور عبدالرزّاق بر جای مانده کهنترین نوشتهٔ منثور فارسی و از این حیث درخور کمال توجه است. واژگان و سبک نوشتار آن هم نشاندهنده کهنگی و قدمت فراوان متن است.
درباره کتاب شاهنامه ابومنصوری
با ورود اسلام به ایران و اتمام دودمان ساسانی، درخت فرهنگ دیرینه و پرشکوه عصر ساسانی تناورتر و ریشهورتر از آن بود که سیل سهمگین سلطه عرب بتواند آن را به یکباره از پای دراندازد. بسیاری از ایرانیان یاد نیاکان خود را همچنان گرامی میداشتند و میکوشیدند که عناصر مهم فرهنگ مادری خود را حفظ کنند و در برابر اعراب از هویتی متمایز برخوردار باشند. یکی از متونی که سعی در احیای آن داشتند «شاهنامه» بود. یکی از قدیمیترین شاهنامههایی که از آن دوره بر جای مانده، شاهنامه ابومنصوری است.
از شاهنامه ابومنصوری آنچه برجای مانده فقط مقدّمهای چندصفحهای است که اینک کهنترین نمونه نثر فارسی بهشمار میرود. بانی آن ابومنصور محمد بن عبدالرزّاق، یکی از سپاهسالاران سامانی، بود که به گفته گردیزی، مورخ قرن پنجم هجری، «مردی پاکیزه بود و رسمدان و نیکوعشرت و اندر او فعلهای نیکو فراوان بود».
آنچه درباره ابومنصور عبدالرزّاق میدانیم این است که او ظاهراً در حدود سال ۳۳۴ ق از جانب ابوعلی احمد بن محتاج چغانی حاکم نیشابور بود و در شورشی که این ابوعلی بر ضد نوح بن منصور سامانی برانگیخت او را یاری کرد. ولی از سامانیان شکست خورد و به ری و آذربایجان گریخت. سرانجام با پادشاه سامانی عبدالملک بن نوح از در دوستی درآمد و به طوس بازگشت و در سال ۳۴۹ ق به سپاهسالاری خراسان رسید. لیکن چندان در آن مقام نپایید زیرا امیر سامانی اندکی بعد او را برکنار کرد و فرمانده ترک الپتگین را به جای او برگماشت.
ابومنصور دیگربار از سامانیان کناره گرفت و به آلبویه پناهنده شد. وشمگیر زیاری، حاکم گرگان، که در آن زمان متحد سامانیان بود، توطئهای تدارک دید و هزار دینار برای پزشکی به نام یوحنّا فرستاد و این پزشک در سال ۳۵۰ ق به ابن عبدالرزّاق زهر خوراند و او را کشت.
بنا بر گزارشی که در مقدّمه شاهنامه بایسنقری، لابد به استناد همین مقدمه شاهنامه ابومنصوری، آمده است، ابومنصور در سال ۳۴۶ ق که حاکم طوس و بهاصطلاح «معتمدالملک» بود به وزیر خود ابومنصور مَعمَری فرمان داد تا به یاری چهار تن از زرتشتیان خراسان و سیستان شاهنامه را که پیش از آن به زبان پهلوی تدوین شده بود به فارسی برگرداند. انگیزه اصلی محمد ابن عبدالرزّاق برای صدور چنین فرمانی به احتمال زیاد این بود که میخواست بر مشروعیت سیاسی خود بیفزاید و جای پای خود را در خراسان محکم کند و احیاناً حکومتی مستقل در آن سامان پدید آورد. آنچه این نظر را تأیید میکند نسبنامهای طولانی است که در مقدّمه شاهنامه ابومنصوری آمده است و سلسله نسب ابومنصور را به پهلوانان و پادشاهان ساسانی و سرانجام به خود جمشید میرساند.
انگیزه دیگری که ابومنصور عبدالرزّاق را به گردآوری شاهنامه واداشت این بود که میخواست نام و یاد خود را در میان مردم زنده نگاه دارد. این نیز خود نشان میدهد که در خراسان آن روزگار علاقه عموم به شاهنامه و سیرت پادشاهان پیش از اسلام بهحدی بوده است که هر کوششی برای احیای نام و یاد آنان موجب نیکنامی کوشندگان میشده و این امید را در آنها برمیانگیخته که نام و یاد خودشان هم جاودانه شود.
سومین انگیزه ابومنصور، که باز در خود مقدّمه به آن اشاره شده است، نوعی رقابت و همچشمی با پادشاه بزرگ سامانی، نصر بن احمد، بود که به وزیر خود، ابوالفضل بلعمی، دستور داد تا کلیله و دمنه ابن مقفّع را از عربی به فارسی ترجمه کند و سپس از رودکی خواست که آن را به نظم درآورد و، به این ترتیب، «کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او {نصر سامانی} بذین زنده گشت و این نامه از او یادگاری بماند». ابومنصور که رواج و محبوبیت کلیله و دمنه منظوم رودکی و نیکنامی بانی آن را در میان مردم میدید تصمیم گرفت که کاری همانند پادشاه سامانی انجام دهد و با گردآوری و تدوین شاهنامه نام خود را در جهان ماندگار کند.
از اشاره فردوسی در شاهنامه منظوم خودش میتوان پی برد که منبع اصلی او به احتمال قوی همین شاهنامه ابومنصوری بوده است. پس میشود حدس زد که مطالب شاهنامه محمد بن عبدالرزّاق عمدتاً شامل همان داستانهایی میشده است که گزارش کاملشان را در شاهنامه فردوسی میخوانیم.
خواندن کتاب شاهنامه ابومنصوری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران زبان و ادبیات فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شاهنامه ابومنصوری
«هر کجا آرامگاه مردمان بوذ به چهارسوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیذند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند. نخستین را اَرزه خواندند؛ دوم را سوت خواندند؛ سوم را فرددفش خواندند؛ چهارم را ویددفش خواندند؛ پنجم ووربرست خواندند؛ ششم را وورجرست خواندند؛ هفتم را که میان جهان است خنرسِ بامی خواندند و خنرسِ بامی این است که ما بذو اندریم و شاهان او را ایرانشهر خواندندی. و گوشه را امست خوانند و آن چین و ماچین است و هندوستان و بربر و روم و خزر و روس و سقلاب و سمندر و بُرطاس و آنکه بیرون از اوست سکه خواندند و آفتاب برآمذن را باختر و فروشذن را خاور خواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را سورستان خواندند. و ایرانشهر از روذ آموی است تا روذ مصر، و این کشورهای دیگر پیرامون اویند. و از این هفت کشور ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنری. و آنکه از سوی باختر است چینیان دارند و آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سوی چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند و از چپِ روم خاوریان دارند و مازندریان دارند و مصر گویند از مازندران است و این دگر همه ایرانزمین است از بهر آنکه ایران بیشتر این است که یاذ کردیم.
و بدان که اندر آغاز این کتاب مردم فراوان سخن گویند و ما یاذ کنیم گفتار هر گروهی تا دانسته شوذ. آن را که خواهذ برسذ و آن راهی که خوشتر آیذش بر آن بروذ. و اندر نامه پسرِ مقفّع و حمزه اصفهانی و مانندگان ایذون شنیذیم که از گاه آدمِ صفی صلواتالله و سلامُه علیه فراز تا بذینگاه که آغاز این نامه کردند پنج هزار و هفتصذ سال است. و نخستین مردی که اندر زمین پدیذ آمذ آدم بوذ.»
حجم
۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
حجم
۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
نظرات کاربران
برای آشنایی با نثر بر جای مانده از گذشتگان بسیار مفید و جالب بود.نکته ای که نظرم را جلب کرد این بود که حتا در محتوای متون بسیار معتبر نیز امکان خطا وجود دارد، پذیرش و بیان آنها نشانه ای
عالی بود