دانلود و خرید کتاب به سوی آزادی نیکوس کازانتزاکیس ترجمه محمد دهقانی
تصویر جلد کتاب به سوی آزادی

کتاب به سوی آزادی

انتشارات:نشر مد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب به سوی آزادی

کتاب به سوی آزادی نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس و ترجمهٔ محمد دهقانی است و نشر مد آن را منتشر کرده است. داستان این کتاب درباره‌ٔ شاهزاده تسئوس، پسر پادشاه آتن است که رویای آزادی کشورش را در سر می‌پروراند.

درباره کتاب به سوی آزادی

نیکوس کازانتزاکیس، زاده‌ٔ ۱۸ فوریه‌ٔ ۱۸۸۳ و درگذشته‌ٔ ۲۶ اکتبر ۱۹۵۷، نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی بود. کازانتزاکیس در شهر هراکلیون در جزیره‌ٔ کرت به دنیا آمد. این جزیره در آن زمان تحت تسلط حکومت عثمانی بود و نیکوس در فضای شورش و طغیان مردم کرت بر ضد عثمانیان رشد کرد. او مدتی را در مدرسه‌ٔ فرانسویان در جزیره ناکسوس که توسط راهبان کاتولیک اداره می‌‌شد، تحصیل کرد. کازانتزاکیس پس از تمام‌شدن دورهٔ دبیرستان، در سال ۱۹۰۲ در رشتهٔ حقوق دانشگاه آتن ثبت‌‌نام کرد و در سال ۱۹۰۶ میلادی مدرک دکترای خود را گرفت. او در سال ۱۹۰۷ به پاریس رفت و شاگرد هانری برگسون، فیلسوف نامدار فرانسوی، شد. کازانتزاکیس در جنگ بالکان به ارتش یونان پیوست و پس از جنگ، شغل مدیریت کل را در وزارت امور اجتماعی پذیرفت و مدتی نیز نماینده‌ٔ یونسکو در پاریس بود. او در سال ۱۹۴۷ یونان را به مقصد آنتیب ترک کرد تا به فعالیت‌‌های ادبی خود ادامه دهد. کازانتزاکیس با نگارش کتاب‌‌های «مسیح بازمصلوب» یا «رنج‌ های یونانی»، کلیسای کاتولیک و ارتدکس‌ها را به انتقاد گرفت. در سال ۱۹۵۴، کتاب «مسیح بازمصلوب» در فهرست کتاب‌های ممنوعه قرار گرفت؛ اتفاقی که باعث شهرت او در جهان شد. کازانتزاکیس در ۲۸ ژوئن ۱۹۵۶ در وین، جایزه‌ٔ بین‌المللی صلح را دریافت کرد و پس از یک مسافرت کوتاه به چین، در اثر بیماری سرطان خون به بیمارستان فرایبورگ منتقل شد و در همان جا درگذشت.

داستان اصلی کتاب به سوی آزادی دربارهٔ نابودی پادشاهی فاسد و تمامیت‌خواهی است که توسط یک تمدن جدید و جوان از بین می‌رود. عشق به آزادی در دل همه آدم‌های باشرف رمان دیده می‌شود و هر کدام از آن‌ها تا پای جان برای آزادی آتن در دل خطر پیشروی می‌کنند. کارانتزاکیس در به سوی آزادی افسانه‌های یونان باستان و تاریخ را در هم آمیخته است. داستان درباره‌ٔ شاهزاده تسئوس، پسر پادشاه آتن است که رویای آزادی کشورش را در سر می‌پروراند. آتن زیر سلطه کرت و پادشاه پیر آن، یعنی مینوس است که علاوه بر همه مالیات‌هایی که باید بپردازند هر سال نیز باید افرادی را برای قربانی کردن به کرت بفرستند. هفت پسر و هفت دختری که هر سال از آتن می‌آیند در هزارتویی رها می‌شوند که مینوتور، هیولای ترسناک در آنجاست.

قدرت عمده پادشاهی کرت از سلاح‌های آهنی‌اش است که به‌شدت از راز صنعتگری آن حفاظت می‌کند. اما با این حال شاهزاده تسئوس مصمم است که آتن را آزاد کند. تسئوس پشتوانهٔ خود را آتنا، الهه خرد و مقدس، می‌داند و با واردشدن به کاخ مینوس می‌تواند با یکی از صنعتگران که اسیر است به آتن برگردد و… .

از نظر او، تنها با «آزادی»، آزادی جسم و جان، است که آدمی می‌تواند از حد جانوران فراتر رود و نان و سنگ و آهن را به هنر و زیبایی و معنویت بدل کند. این رمان توصیف شگفت‌انگیز دیگری است از تقلای توانفرسای انسان برای رسیدن به آزادی.

خواندن کتاب به سوی آزادی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر از علاقه‌مندان «زوربای یونانی»، «مسیح بازمصلوب» و «آزادی یا مرگ» هستید «به سوی آزادی» را نیز دوست خواهید داشت؛ نمونه‌ای مستقل و قابل بررسی از رمان‌های تاریخی. 

بخشی از کتاب به سوی آزادی

«ظهر تابستان است. آفتاب تموز بر فراز کنوسوس خیمه زده است و بر کاخ آن که آوازه‌اش در جهان پیچیده می‌تابد. تبرهای مفرغین دوسر، باغ‌های پهناور و بام‌های رنگارنگ در پرتوهای سوزان آفتاب می‌درخشند.

خرزهره‌ها بر کناره‌های رود غرق در گُل‌اند. رود آرام بر بستر خود می‌غلتد. مردم در دو کنارهٔ رود نشسته‌اند و زیر سایهٔ برساحل‌گستردهٔ درختان سرو و انجیر و زیتون غذا می‌خورند.

آن‌سوتر، از دشت بخار برمی‌خیزد. برداشت محصول سرانجام به پایان رسیده و کشتزارها پر است از غله و گندم زرین، آن دانهٔ بهشتی و قوت غالب آدمیان. دهقانان زیر درختان زیتون دراز کشیده‌اند و در سکوت نان خشک و زیتون می‌جوند و خسته و بیزار به پشته‌های گندمی می‌نگرند که هنوز باید آن‌ها را باد دهند و غربال کنند.

صدایی بلند، همچون وزوز کندویی عظیم، از کاخ به گوش می‌رسد. بردگان از سرداب‌های کاخ بیرون می‌خزند و در راهروها همهمه می‌کنند. آن‌ها، مانند زنبورهای کارگر سختکوش، شتابان به تالارهای دراز و باریک سرازیر می‌شوند، از پلکان‌های مرمرین بالا می‌روند و برای اربابان غذا می‌آورند.

درِ مفرغینِ روبه‌روی صحن بزرگ باز می‌شود و مردی بیرون می‌آید، مردی نحیف و خاکستری‌موی با طبلی کوچک در دست. با گام‌های استوار به میانهٔ صحن می‌رود و می‌ایستد. آن‌گاه، با قیافه‌ای خشک و رسمی، دستش را بالا می‌برد و با چوبهٔ طبل به‌تندی چند ضربه بر آن می‌کوبد: دارا رام‌رام. مرد با صدایی تیز و بلند فریاد می‌کشد: «همه خاموش. شاهدخت‌ها استراحت می‌کنند.» سپس دو گام موزون دیگر برمی‌دارد، می‌ایستد، ضربه‌ای دیگر بر طبل می‌زند و باز تندوتیز فریاد سر می‌دهد: «همه خاموش. ارباب‌ها استراحت می‌کنند.»

ناگهان بانگ و فریاد فرومی‌نشیند و درها بسته می‌شوند. بردگان لب فرومی‌بندند و کاخ در سکوت فرومی‌رود.

در اتاق‌های سلطنتی، زنان خدمتکار آهسته می‌آیند و می‌روند و بسترها را بی‌صدا زیر پنجره‌ها پهن می‌کنند تا دو شاهدخت بر آن‌ها بیارامند.

فایدرا، شاهدخت بزرگ‌تر، بلندبالا و سبزه‌روست، با گیسوانی انبوه و تابدار و صدایی ژرف و پرطنین.»

reader
۱۴۰۳/۰۹/۰۲

شاید این کتاب رو تموم کرده باشم ولی گوشه ای از احساسات و قلب من تا ابد با تسئوس، هریس، کرینو، آریادنه و... خواهد ماند. کتاب دوست داشتنی و داستانی جذاب و گیرا

soofi_book
۱۴۰۳/۰۵/۲۰

فوق العاده اس مرسی از طاقچه بینهایت 😍

با آمدن مرد بالدار، در آتن هنگامه‌ای به پا شد. برخی می‌گفتند او یکی از خدایان است و اینک به یاری تسئوس آمده. عده‌ای دیگر می‌گفتند که او غیبگوست و برخی مدعی بودند که پرنده‌ای عجیب است و به پیرمردی می‌ماند. هریس به‌عبث کوشید به آن‌ها بفهماند که آن مرد همان معمار بزرگ، دایدالوس، است و به نیروی عقل خود برای آدمیان بال ساخته است. اما هیچ‌کس حاضر نبود حرف او را باور کند. مثل همیشه، در این‌جا نیز مردم افسانه را به حقیقت ترجیح می‌دادند.
muhammad shirkhodaei
شاه در انتهای اتاق بر تختی بلند نشسته بود. نزدیک پاهایش، دو مجمر مفرغین بزرگ قرار داشت که بخوری معطر در آن‌ها می‌سوخت. شاه چشمانش را بسته بود و خسته به نظر می‌رسید. اگر کسی می‌توانست ذهن او را بخواند، درمی‌یافت که افکارش به همین خستگی مربوط می‌شوند: او از این بازی‌ها خسته شده بود، خسته از این‌که خود را به کوه‌ها و غارها بکشاند تا با پیرزنی موذی سخن بگوید، عجوزه‌ای که هرقدر هم به او طلا می‌داد راضی نمی‌شد. این‌همه رفت وآمد پرزحمت او را خسته کرده بود. اما چه می‌توانست بکند؟ چاره‌ای جز تظاهر نداشت. مجبور بود مردم را متقاعد کند که با خدایان سخن گفته است، وگرنه چطور می‌توانست آن‌ها را همچنان به فرمانبرداری از خود وادارد.
muhammad shirkhodaei
مالیس با احتیاط پاسخ داد: «جناب شاه، فقط یک مسئلهٔ جزئی پیش آمد. مردم شورش کردند. نمی‌خواستند همهٔ گندم را بدهند، اما من سربازها را فرستادم و ادبشان کردم.» شاه گفت: «باید چند نفرشان را می‌کشتی تا عبرت بگیرند.» غله مال او بود. زمین مال او بود. مردم مال او بودند. آن‌ها کار می‌کردند و او، شاه، هرچه خودش می‌خواست به آن‌ها می‌داد. قانون همین بود. او این قانون را از نیاکانش آموخته بود و باید آن را به همین شکل حفظ می‌کرد...
muhammad shirkhodaei

حجم

۳۱۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۳۱۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان