کتاب یکشنبه های پاریسی
معرفی کتاب یکشنبه های پاریسی
کتاب یکشنبههای پاریسی نوشتۀ گی دو موپاسان با ترجمۀ محمود گودرزی در نشر افق به چاپ رسیده است. داستان کتاب دربارۀ کارمند دولتی به نام پاتیسو است که پس از دریافت نسخهای از پزشک که در آن احتمال سکتۀ مغزی را برایش پیشبینی کرده بود تصمیم گرفت هر یکشنبه اطراف پاریس یا قسمتهایی از آن را که تا به حال ندیده بود پیادهروی کند.
درباره کتاب یکشنبه های پاریسی
داستان یکشنبههای پاریسی، دربارۀ کارمند دولتی به نام پاتیسو است. او پس از آنکه تحصیلاتش را نیمهتمام رها کرد بهواسطۀ خالهاش وارد یکی از وزارتخانههای فرانسه شد. پاتیسو بهلطف قابلیت تقلید میمونواری که داشت توانست در هر دو دورۀ امپراتوری و جمهوری در فرانسه خود را با دولت و جامعه وفق دهد، گرچه این نوع از عقل و شعور، رفتار او را به حماقت نزدیک میکرد و اسباب تمسخر دیگران میشد. او در ۵۲سالگی نسخهای از پزشکش دریافت کرد که در آن احتمال حملۀ مغزی را برایش پیشبینی کرده و به او ورزش را توصیه کرده بود.
پاتیسو تصمیم گرفت تجهیزات لازم برای سفر تهیه کند، تبدیل به یک گردشگر شود و هر یکشنبه در اطراف پاریس و مناطق ناآشنا و دور از پایتخت پیادهروی کند. قصهٔ پیشرفت او شاید برای خیلی از کارمندان سودمند باشد، همانطور که حکایت گردشهایش بیشک به درد پاریسیهای بیشماری خواهد خورد که از مسیرهای او در گردشگریهای خود استفاده خواهند کرد و با بهرهگیری از این الگو خواهند توانست از برخی بلاهایی که بر سر او آمده، اجتناب کنند!
خواندن کتاب یکشنبه های پاریسی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به همۀ دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
درباره گی دو موپاسان
آنری رنه آلبر گی دو موپاسان ۵ آگوست ۱۸۵۰ در نورماندی به دنیا آمد. او را در کنار استاندال، انوره دو بالزاک، گوستاو فلوبر و امیل زولا از بزرگترین داستاننویسان قرن نوزدهم فرانسه میدانند. گی دو موپاسان عمر کوتاهی داشت؛ اما آثار بسیاری خلق کرد. از جمله داستان کوتاه تپلی که از شاهکارهای دنیای داستان کوتاه به حساب میآید. او ۶ رمان، ۳ سفرنامه و ۳۰۰ داستان کوتاه از خود به جا گذاشت. داستانهایی آنچنان جذاب که سامرست موآم را واداشت تا دربارهاش اینطور بگوید: میتوانید آن را پشت میز شام یا در اتاق استراحت کشتی نقل کنید و توجه شنوندگان خود را جلب نمایید. دو موپاسان در ۶ ژوئیه ۱۸۹۳ در پاریس چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب یکشنبه های پاریسی
«پاتیسو همه جا کار میکرد، اما نمیتوانست آن را ارزشمند جلوه دهد. در ضمن، خودش میگفت غرورش اجازه نمیدهد و مانع از این میشود که حقیرانه و متملقانه به مافوقهایش سلام کند، همان شیوهای که به عقیدهٔ او برخی همکارانش که نمیخواست از آنها نام ببرد هنگام سلام کردن به کار میبردند. علاوه بر این، میگفت صراحتش مردم را معذب میکند، چون او هم مثل خیلیها مخالف آشنابازی، بیعدالتی و الطافی بود که به غریبهها و کسانی میشد که با بوروکراسی بیگانه بودند، اما صدای خشمآلودِ او هرگز از اتاقکی که در آن به قول خودش جان میکَند بیرون نمیرفت: «من جان میکَنم... به هر دو معنا، آقا.»
ابتدا به عنوان کارمند، بعد در قالب مردی فرانسوی و در نهایت در جایگاه انسانی منضبط، بهطبع از هر دولتی که مستقر بود حمایت میکرد، چون نسبت به قدرت تعصب میورزید... قدرتی جز قدرت رؤسایش.
هر بار که فرصت مییافت خود را در مسیر امپراتور قرار میداد تا مفتخر به برداشتن کلاه خود شود و مغرور از اینکه توانسته به رئیس دولت سلام کند، راهش را میگرفت و میرفت.
پاتیسو از بس به امپراتور نگریسته بود، مانند دیگران عمل کرد: از شیوهٔ تراشیدن ریش و شانه زدن موها، از شکل کت رسمی، نوع قدم برداشتن و حرکات امپراتور تقلید میکرد ـ در هر کشور بسیارند افرادی که گویی تصویری از حاکماند! ـ پاتیسو شاید شباهتی ناملموس با ناپلئون سوم داشت، اما موهای ناپلئون سیاه بود ـ پس پاتیسو هم رنگشان کرد. آنگاه شباهتشان کامل شد؛ وقتی در خیابان با مردی مواجه میشد که او هم نمایندهٔ چهرهٔ امپراتوری بود، حسادتش گل میکرد و به حالتی تحقیرآمیز به او مینگریست. این نیاز به تقلید اندکی بعد دغدغهٔ دائمش شد و وقتی شنید یکی از دربانان باغ توئیلری صدای امپراتور را تقلید میکند، او هم همان زیر و بم و متانت حسابشده را به صدایش داد.
به این ترتیب، چنان به الگویش شبیه شد که ممکن بود آن دو را با هم اشتباه بگیرند و اعضای وزارتخانه و کارمندان ارشد زیر لب نجوا میکردند و معتقد بودند که این کاری ناشایست و حتی زشت است؛ با وزیر در این باره حرف زدند و او هم کارمندش را احضار کرد، اما با دیدنش زد زیر خنده و دو سه بار گفت: «خندهدار است، خیلی خندهدار است!»
حجم
۶۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب عالی بود، درباب حماقت بعضی، درباب اجتماع وجامعه ودرباب سیاست سخن گفت وچه زیبا بیانشان کرد، مخصوصن بخش آخرکتاب.
به عنوان یک فرد طبیعت گرد با شخصیت داستان همزاد پنداری میکنم