دانلود و خرید کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود کاترین لیسی ترجمه ملیحه بهارلو
تصویر جلد کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود

کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود

نویسنده:کاترین لیسی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۲.۳از ۱۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود

کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود نوشتهٔ کاترین لیسی و ترجمهٔ ملیحه بهارلو است. نشر چشمه این رمان معاصر آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود

کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود رمانی است که در ۴۰ فصل نوشته شده است. این اثر نخستین رمانِ کاترین لیسی است. راوی این رمان، ناگهان زندگی‌اش را در نیویورک رها می‌کند تا به سفری بی‌برنامه برود. او بدون آنکه به کسی چیزی بگوید، بلیتی یک‌طرفه به نیوزیلند می‌خرد و با گرفتن سواری مفتی و خوابیدن توی پارک‌ها و جنگل‌ها خودش را به خانهٔ مرد غریبه‌ای می‌رساند که او را به عمرش تنها یک‌بار دیده است. «الیریا»، شخصیت اصلی رمان حاضر است که در رویارویی با عشق، مرگ، خطر و خودشناسی سردرگم است؛ گاه کاملاً بی‌حس می‌شود و گاه بیمارگونه درگیر دغدغه‌های ذهنی خودش می‌شود. این رمان همچون آثار هاروکی موراکامی و آملیا گرِی، سرشار از طنزی گزنده و بینشی غریب است.

خواندن کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره کاترین لیسی

کاترین لیسی در ۹ آوریل ۱۹۸۵ در شهر توپلوِ ایالت می‌سی‌سی‌پی به دنیا آمد. او نویسنده‌ای آمریکایی است که چند رمان منتشر کرده است. «هیچ‌کس هرگز گم نمی‌شود» نخستین رمان او است که در سال ۲۰۱۴ نوشته شد و در فهرست بهترین کتاب‌های سال ۲۰۱۴ نیویورکر قرار گرفت. لیسی رمان دومش، «پاسخ‌ها» را در ۲۰۱۷، سومین رمانش «نیمکت» را در ۲۰۲۱ و رمان دیگرش «بیوگرافی خانم اِکس» را در ۲۰۲۳ میلادی نوشته است. افزون بر این‌ها یک مجموعه داستان و چند اثر غیرداستانی هم در کارنامهٔ خود دارد. مجلهٔ ادبی گرانتا در سال ۲۰۱۷ لیسی را در زمرهٔ برترین رما‌ن‌نویسان جوان آمریکا معرفی کرد. «جیمز وود»، نویسنده و منتقد ادبی در مقاله‌ای در مجلهٔ نیویورکر به بررسی کارهای لیسی پرداخته و گفته است که شخصیت‌های داستان‌های لیسی همه با ازخودبیگانگی‌شان در پی رمزگشایی از واقعیتند و در نهایت به این نتیجه می‌رسند که واقعیتی وجود ندارد. داستان‌های کاترین لیسی به‌گونه‌ای‌اند که گویی شخصیت‌هایشان از داستان‌های ساموئل بکت رها شده‌اند و در فضایی آشنا و حتی رئالیستی سرگردانند. دنیای آثار این نویسنده کاملاً قرص‌ومحکم است، اما قهرمان‌هایش شبح‌مانند هستند.

بخشی از کتاب هیچ کس هرگز گم نمی شود

«زنی پشت دستگاه قدیمی بِژرنگی نشسته بود و صدای یکنواخت بوق آزاد تلفن می‌آمد که سپس سوت کشید و بیب‌بیب کرد و تبدیل شد به پارازیت. نگاهم کرد و لبخند زد. موسیقی پاپ آشنایی با صدایی نامفهوم پخش می‌شد، زنی هیجان‌زده و دیوانه‌وار می‌خواند؛ یک دیوانه‌ی هیجان‌زده درباره‌ی چیزی هیجان‌انگیز می‌خواند، درباره‌ی این‌که چه‌قدر همه‌چیز خوب است، چه‌قدر همه‌چیز همیشه خوب خواهد بود. زن همراه آهنگ زمزمه می‌کرد و به نظر می‌رسید از صدای پارازیت که هنوز پخش می‌شد، خیلی راضی است، از این‌که هیچ اتفاقی نمی‌افتد. میزان شکیبایی در این کشور حیرت‌انگیز است؛ مدت‌زمانی که آدم‌ها می‌توانند با خوشحالی منتظر بمانند. شاید دلیل آمدنم به این‌جا همین بوده؛ نه برای تنها بودن، بلکه چون این‌جا جایی است که آدم‌ها می‌توانند با خوشحالی هیچ کاری انجام ندهند. این‌جا بزرگ‌ترین اتاق انتظار دنیاست.

چند لحظه‌ای طول کشید تا به خاطر بیاورم چگونه باید وارد ایمیلم بشوم یا حتی به یاد بیاورم اصلاً ایمیل چیست و هر کدام از واژه‌های روی صفحه چه معنایی دارند. نام رئیسم چندبار روی صفحه ظاهر شد که برایم اهمیتی نداشت چون می‌دانستم دیگر برایش کار نمی‌کنم. چند ایمیل از همسرم داشتم: برای کاری که انجام داده بود پوزش خواسته بود. خواسته بود من هم بابت کاری که کرده‌ام عذرخواهی کنم. عذرخواهی کرده بود که خواسته ازش عذرخواهی کنم. سپس درخواست‌هایی که شامل همه‌چیز می‌شد: خواسته بود چیزی را که به‌اش بدهکار بوده‌ام بپردازم. بدهی‌ام را با زمان و زندگی‌ام بپردازم. آسیبی را که با دزدکی رفتنم به‌اش وارد کرده‌ام جبران کنم. می‌گفت من مال او هستم، به او تعلق دارم، به ما، به آینده‌مان. و مگر این چیزها حالی‌ام نبود؟ چه‌طور نمی‌فهمیدم؟ چه بلایی سر درک‌وفهمم آمده بود؟

آخرین ایمیل چند دقیقه پیش فرستاده شده بود.

«الیریا، می‌دانم که خانه‌ی مادرت نیستی. نمی‌خواستم این کار را بکنم ولی ایمیل‌هایت را چک کردم، به این امید که از چیزی سر دربیاورم و خب، نمی‌دانم چه بگویم. به‌ام زنگ بزن، هر ساعتی که هست. اصلاً خوابم نمی‌برد، پس نگران نباش بیدارم می‌کنی…»

و یک یادداشت دوکلمه‌ای از مادر: «همه‌چی روبه‌راهه؟»»

/
۱۴۰۳/۰۱/۰۴

داستان روان و کم‌ افت‌و‌خیزی‌ست؛ بر تصمیمی استوار است که خیال انجام دادنش معمولا به سرمان می‌زند. بلاتکلیفی شخصیت و نارضایتی نامعلومش از گذشته، همدلی‌برانگیز است. سراسر داستان انباشته از جزئیات ذهنی‌ست که دلنشین‌اند اما سرانجام واقعی به‌نظر نمی‌رسند و

- بیشتر
کاربر ۴۶۸۷۱۴۲
۱۴۰۳/۰۲/۲۳

شاید می تونست کتاب بهتری شود خیلی خسته کننده با تم خودشناسی و توضیحات بیش از اندازه و در اخر بلاتکلیف

Thr
۱۴۰۳/۰۶/۰۹

کتاب ایده خوبی داره ولی میتونست روایت جذاب تری داشته باشه توضیحات زیادی داشت که برای من کسل کننده بود و پایان بندی خوبی هم نداشت

ایزد
۱۴۰۳/۰۶/۲۹

بسیار خسته کننده

ویران شدن‌های گاه‌وبی‌گاه بخشی ضروری و ناگزیر از تجربه‌های انسانی است.
زهرا غفاری
هر دو می‌دانستیم بیش‌ترِ زنان به احتمال زیاد قربانی سوءاستفاده یا تجاوز یا آزار جنسی یا چیزی شبیه این‌ها هستند و هر زنی که هنوز مورد سوءاستفاده یا خشونت یا آزار جنسی یا از این‌دست چیزها قرار نگرفته می‌بایست فقط منتظرش بماند.
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
هر کدام‌مان می‌خواهیم دیگری سخت نیازمندش باشد، آن‌قدر که اگر خودمان را از آن شخصی که به‌شدت نیازمندمان است دریغ کنیم چنان احساس خلأ کند که رابطه‌اش با دنیا قطع شود و دیگر نتواند به شیوه‌ای طبیعی، کارآمد، خوب و روبه‌جلو ادامه بدهد.
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
هنوز نمی‌فهمم چرا از آن لحظه‌هایی که می‌خواستیم درون‌شان بمانیم جدا شدیم و چرا لحظه‌هایی که می‌خواستیم فراموش‌شان کنیم هنوز دست از سرمان برنداشته‌اند.
زهرا غفاری
بعضی از آدم‌ها نمی‌توانند زندگی کردن در جهانی را تاب بیاورند که آدم‌هایش گاهی انتخاب می‌کنند خودشان را از آن بکشند بیرون
زهرا غفاری
نکند این تنهایی دارد حالم را خراب می‌کند، نکند دارم تبدیل می‌شوم به انسانی مضحک و بی‌معنی
زهرا غفاری
به یاد آوردم که از میان جسم او به این دنیا لغزیده‌ام و این موضوع چه‌قدر معنا داشت، چه‌قدر مهم بود. چه چیزها که نمی‌گفت درباره‌ی انواع اتفاق‌هایی که قرار بود برایم بیفتد چون سرآغاز هر چه داشتم فقط او بود.
Qazal Azady
به گمانم هر آدمی دلش می‌خواهد احساس کند قادر است بخش کوچک ـ تا ـ متوسط ـ تا ـ بزرگ کسی را که دوستش دارد نابود کند، گرچه همه نمی‌توانند آن خواسته‌ی زشت را ببینند که زیر پوششی از عشق‌وعلاقه خوابیده.
Qazal Azady
یادم می‌آید شاهد لحظه‌ای بودم که دخترک فهمید هیچ‌کس (حتی پدرش) نمی‌داند چه بلایی قرار است سر او یا هر کس دیگری بیاید و این نامش «تنش دراماتیک» است و نامش «تعلیق زندگی» است و نامش «زنده بودن» است.
Qazal Azady
چگونه ممکن است غریبه‌ای از راه برسد و نگاهت کند و باعث شود احساس کنی برای خودت و دنیا معنای بیش‌تری داری، حتی اگر چنین احساسی به‌شدت شکننده باشد و فقط گاهی پیدا شود و آماده‌ی پریشانی و ناپدید شدن باشد. مهم این است که گاهی حسی بین دو نفر شکل می‌گیرد؛ نمی‌دانم تصادفی‌ است یا منطقی دارد، نمی‌دانم چه ترکیبی از آدم‌ها برای این منظور در کارند و چرا و چگونه آن‌ها را پیدا می‌کنیم و در کنارمان نگه‌شان می‌داریم، و نمی‌دانم همه‌ی این‌ها بر پایه‌ی نظم است یا آشفتگی ولی احساس می‌کنم آشفتگی است بنابراین فرض می‌کنم همین است که هست.
Qazal Azady
می‌دانستم ممکن است برایم خیلی مناسب نباشد ولی این را هم می‌دانستم که به‌هرحال هیچ‌کس احتمالاً برای من مناسب نخواهد بود و به‌خودی‌خود هیچ‌کس برای هیچ‌کس مناسب نیست.
Qazal Azady
و آن لحظه‌هایی که آرزو داری کِش بیایند و گسترده شوند، همچون ننویی که بتوانی رویش دراز بکشی، خب، آن لحظه‌ها از همه زودتر می‌گریزند و همه‌ی چیزهای خوب را هم با خودشان می‌برند، آن راهزنان کوچک، آن لحظه‌ها، آن ساعت‌ها، آن روزهایی که بیش‌تر از همه‌ی روزهای دیگر دوست‌شان داشتی.
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
فقط می‌خواستم در مسیر جایی باشم، تا ابد در راه باشم بی‌آن‌که اصلاً به جایی برسم، چون شاید تنها دلم می‌خواست بروم و بروم و به رفتن ادامه بدهم و رها کنم و رها کنم و بروم و رها کنم و پیوسته در رفتن باشم و هرگز نرسم.
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
من در بدن خودم به دام افتاده بودم
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
چگونه ممکن است غریبه‌ای از راه برسد و نگاهت کند و باعث شود احساس کنی برای خودت و دنیا معنای بیش‌تری داری، حتی اگر چنین احساسی به‌شدت شکننده باشد و فقط گاهی پیدا شود و آماده‌ی پریشانی و ناپدید شدن باشد.
بهار
مغزْ ماشینی است که داده‌ها را به احساسات تبدیل می‌کند و احساسات را به تصمیمات،
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
بعضی از آدم‌ها نمی‌توانند زندگی کردن در جهانی را تاب بیاورند که آدم‌هایش گاهی انتخاب می‌کنند خودشان را از آن بکشند بیرون و بعضی از آدم‌ها نیاز دارند در دنیایی زندگی کنند که در آن خودکشی‌ها همه نوعی سوءتفاهم است،
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
گمان می‌کنم این خصوصیتِ دنیای فکروخیال باشد؛ مدت کوتاهی زندگی‌شان می‌کنی ولی باید فراموش‌شان کنی، گاهی باید کاملاً فراموش‌شان کنی تا بتوانی به زندگی‌ات ادامه بدهی.
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
موضوع این است: آدم‌ها نمی‌توانند آدم‌ها را رهایی بخشند و نمی‌دانم چه چیزی آدم‌ها را رهایی می‌بخشد، چه چیزی حال آدم‌ها را خوب می‌کند و چه چیزی آدم‌ها را در بخش معنادارِ انسان بودن نگه می‌دارد
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴
مدتی طولانی درباره‌ی اراده‌ی آزاد و امکانش، که هیچ‌کدام‌مان نداشتیم، استدلال‌های چندگانه‌ای مطرح کرد.
کاربر ۷۳۲۵۴۹۴

حجم

۲۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۵ صفحه

حجم

۲۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۵ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۵۰%
تومان