کتاب خون و نفت
معرفی کتاب خون و نفت
کتاب خون و نفت نوشتهٔ منوچهر فرمانفرمائیان و رخسان فرمانفرمائیان و ترجمهٔ مهدی حقیقت خواه است و گروه انتشاراتی ققنوس آن را منتشر کرده است. این کتاب خاطرات یک شاهزادهٔ ایرانی است.
درباره کتاب خون و نفت
کتاب خون و نفت خاطرات کسی است که از یکی از بزرگترین و پرنفوذترین خاندانهای حکومتگر ایران دوره قاجار و پهلوی برخاسته و در نتیجه خاطرات او با مهمترین حوادث این دوره تاریخی به هم آمیخته است. اهمیت این خاطرات بهخاطر نگاهی است که نویسنده، با توجه به تخصص، تجربه، مقام و موقعیت اجتماعی و طبقاتی، و مسئولیتهای مهم اجراییاش، بهویژه در امور نفتی، از درون به نظام حاکم و روابط درونی و بیرونی آن داشته و صحنهها و رخدادهایی را به تصویر کشیده که چه بسا از نگاه پژوهندگان و نگارندگان بیرونی تاریخ پنهان مانده است.
نویسنده خود اذعان دارد که کوشیده آنچه را که دیده، شنیده، یا استنباط کرده بنویسد و چون اسناد و مدارک گردآورده در دوران زندگیاش در ایران را از دست داده، خاطراتش را تنها به مدد حافظهاش به نگارش درآورده است.
البته نویسنده که در خارج از کشور زندگی میکند، به برخی منابع خارجی دسترسی داشته و از آنها در نگارش خاطراتش سود جسته، اما با این حال بار اصلی کتاب بر دوش خاطرات او باقی مانده است و به همین علت، در موارد متعددی به اموری اشاره کرده که از آنها اطلاع دقیقی نداشته و لاجرم در دادن اطلاعات به خطا رفته است.
با توجه به این که نویسنده این کتاب را برای غربیان به نگارش درآورده، کوشیده است به ارائه مطالبی که میتواند برای آنها جذابیت بیشتری داشته باشد، بپردازد.
شیوه نگارش کتاب جابهجا به داستاننویسی معاصر نزدیک میشود و همین به جذابیت آن برای خوانندگان عادی میافزاید.
نویسنده، در عین این که از پیشینه اشرافی خود دفاع میکند و دلبستگی خود را به آن نشان میدهد، سخنانش از شور و شوق میهندوستی خالی نیست. همین امر، همراه با صداقتی که در تصویر رویدادها و بیان دیدگاههای خود نشان میدهد، خواننده را تحت تأثیر قرار میدهد و در سراسر کتاب با خود همراه میسازد.
شاهزاده منوچهر فرمانفرمائیان در سال ۱۲۹۶ در تهران متولد شد. او سیزدهمین فرزند یکی از بزرگان خاندان قاجار بود. در انگلستان، در دانشگاه بیرمنگام، در رشته مهندسی نفت تحصیل کرد. پس از بازگشت به ایران، بعد از جنگ جهانی دوم، مدیر کل اداره نفت، امتیازات و معادن شد. در سال ۱۳۳۷ مدیر فروش شرکت نفت ملی ایران گردید. در ضمن، عضو هیئت مدیره کنسرسیوم بینالمللی نفت که انحصار صادرات نفت ایران را به عهده داشت، نیز بود. او از امضاکنندگان اصلی موافقتنامه قاهره در سال ۱۳۳۸ بود، که به تشکیل اوپک منجر شد. او نخستین سفیرکبیر ایران در ونزوئلا بود.
منوچهر فرمانفرمائیان به گردآوری فرش، سفالینههای قدیمی ایران و سفرنامههای ماجراجویان اروپایی در خاورمیانه، علاقه وافری داشت. او مهمان همیشگی دربار شاه و دوست خواهران و مشاوران شاه بود. او دو پسر و یک دختر دارد و در حال حاضر در کاراکاس، پایتخت ونزوئلا، زندگی میکند.
رخسان فرمانفرمائیان در شهر سالتلیک در استان یوتا (در ایالات متحده) به دنیا آمده، در هلند بزرگ شده و از دانشگاه پرینستون در رشته مطالعات خاورمیانه فارغالتحصیل گردیده است. او درست در بحبوحه انقلاب (امام) خمینی به ایران بازگشت. در دوران آشفتگی اوضاع، هفتهنامه مستقل خبری ایرانیان را راهاندازی کرد. بعد به مسکو رفت و در آنجا در کسوت گزارشگر و عکاس مشغول کار شد و مطالبی درباره نشانههای اولیه انحطاط نظام کمونیستی در تایم و کریستین ساینس مانیتور به چاپ رسانید. در سال ۱۳۶۱ به ایالات متحده بازگشت و با یک رشته مجلات، از جمله اینترویو، ورکینگ وُمن و مک کالز به همکاری پرداخت. در سال ۱۳۷۱ به کاراکاس رفت تا تمام وقت خود را به کار بر روی خاطرات پدرش اختصاص دهد.
رخسان فرمانفرمائیان با شوهرش در سان گرونیمو ولی در مارین غربی در ایالت کالیفرنیا زندگی میکند. در حال حاضر، سردبیر هفتهنامه پابلیشرز ویکلی در وست کوست است.
خواندن کتاب خون و نفت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ زندگینامههای جذاب پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خون و نفت
«خانه حالا دیگر متروک بهنظر میرسید. پشت دیوارهای بلند باغ، پرده پنجرههای طبقاتِ بالا کشیده بود. سایبانِ راه راهِ بالای ستونهای قوسی شکل ایوان، در بالا جمع شده و پارچه سفیدی که از تابش آفتاب به داخل خانه جلوگیری میکرد، نمایان گردیده بود. در زدم و مدت زیادی جلو در منتظر شدم، بیآنکه جرئت کنم دوباره در بزنم. سرانجام در باز شد. باغبان پیر جلو در ظاهر شد و کرنش کرد. چهرهاش را کاویدم تا ببینم هنوز هم وفادار است یا رنگ عوض کرده. لبخند ضعیفش نشان میداد اصلا عوض نشده است. سری تکان دادم و از کنارش گذشتم، اما او با عجله برگشت تا رسیدن مرا خبر دهد.
برادرم خداداد خودش به پیشواز آمد. فرسوده بهنظر میآمد. با چشمهای قرمزش به دقت به من نگاه کرد. اثر بیخوابیهای شبانه در خطوط چهرهاش نمایان بود. یکدیگر را که در آغوش گرفتیم، متوجه شدم، با وجود سردی هوا، کف دستهایش عرق کرده است. خداداد، در میان خانواده، از همه احساسیتر بود. هرچه در دل داشت، در چهرهاش نمایان میشد. موهایش خاکستری شده بود، اما لبخندش هنوز مثل عسل، زنان را مجذوب میساخت. در مدت کوتاه گرفتاریاش در تنگنای زندان، پیر شده بود. پاسداران انقلاب او را به جرم اینکه رئیس سابق بانک مرکزی بود بازداشت کرده بودند.
پیشینه کاری خداداد روشن بود: رئیس بانک مرکزی، بعد رئیس سازمان برنامه، که در آنجا برنامههای اقتصادی ایران را تنظیم میکرد. او کسی بود که در غرب مردم همیشه خبرهایی از او میشنیدند ـ ایرانی خوش اقبالی که چشمهایش به چشمهای آهو میمانست و در کنفرانسی در پرینستون او را دیده یا نام طولانیاش را در نشریات آکادمیک یا گزارشهای بنیاد فورد خوانده بودند. خود من از داشتن چنین برادری احساس غرور میکردم. اما حالا، خوار و ذلیل در برابر من ایستاده بود، دستهایش میلرزید و آرزو داشت هرچه زودتر ایران را ترک کند.
چنان آرام صحبت میکرد که گویی در پشت کاغذ دیواریهای مجلل تالار بزرگ خانه، گوشهایی پنهان است. پارچههای سفید، مبلمان مخملی و طلایی را پوشانده و اتاق را به سالن نگهداری مردهها شبیه ساخته بود. جوانا، همسر آمریکاییاش، ماهها بود که به لندن رفته بود. حالا او مثل یک مرد عَزَب در دو سه اتاق زندگی میکرد. از پنجره کتابخانه به بیرون نگاه کردم. صبح روز جمعه بود و دور و بَر را سکوت فرا گرفته بود. نه صدای اتومبیلی، نه صدای موتورسیکلتی، و نه حتی صدای کودکی به گوش میرسید. مردم همه به مرکز شهر رفته بودند تا در مراسم نمازجمعه به امامت آیتالله منتظری در دانشگاه شرکت کنند و خطبههای او را بشنوند.»
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۷۴ صفحه
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۷۴ صفحه