کتاب بعدازظهر نویسنده
معرفی کتاب بعدازظهر نویسنده
کتاب بعدازظهر نویسنده نوشتهٔ پتر هانتکه و ترجمهٔ مسلم بخشایش است. نشر مهرگان خرد این رمان کوتاه غیرکلاسیک را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بعدازظهر نویسنده
کتاب بعدازظهر نویسنده حاوی رمان کوتاهی است و داستان مردی را روایت میکند که اضطرابِ از دست دادن تسلط بر زبان و توانایی نویسندگی، او را به سِیروسفری درونی دعوت میکند. پتر هانتکه، نویسندهٔ برندهٔ جایزهٔ نوبل با ترسیم شخصیتهایی قابلباور، به عمیقترین و پیچیدهترین احساسات انسانی میپردازد. این کتاب مفتخر به دریافت جایزهٔ برمر شده است. داستان از کجا آغاز میشود؟ در یک بعدازظهر ماه دسامبر، غروبهنگام، نویسندهای که پشت میز کارش نشسته، تصمیم میگیرد قدم بزند، در میدانها و کوچهها بچرخد، در حومهٔ شهر گم شود و سپس به خانهٔ تاریکش بازگردد. در طول این سِیر، شکی دوگانه نسبت به دنیای درون و بیرون از خود شکل میگیرد، اما نویسنده گویی همهچیز را برای اولینبار میبیند و وقتی چشمانش را میبندد، حقیقت در خالصترین شکل خود نمود مییابد.
رمان کوتاه و غیرکلاسیک «بعدازظهر نویسنده» را بیانکنندهٔ ترس نویسنده از انفصال از زبان و نویسندگی دانستهاند. این رمان کوتاه در مرکز یک شهر اروپایی آغاز و در طول داستان، به حاشیههای شهر کشیده میشود. میتوان حاشیهها را مرزهای خواب و رؤیا یا مرزهای زبانی قلمداد کرد. نویسنده سؤالات بنیادینی درمورد چیستی و ماهیت نویسندگی در این اثر مطرح میکند؛ سؤالاتی نظیر اینکه نویسندگی در حقیقت چیست و چه جایگاهی در مشاغل مدرن امروزی دارد؟ پیتر هانتکه در این کتاب، در کشمکش بین زبان و زمان، داستانی جذاب از ملاقات نویسنده با مترجمش نقل میکند. نویسنده در جستوجوی پاسخ سؤالهایش بهسراغ مترجمش میرود. مترجمْ پیرمردی است که پیشتر نویسنده بوده و حالا دیگر از این عرصه کنار کشیده است. او نکات مهمی به نویسنده درمورد پیداکردن خویشتنِ حقیقی میگوید و کلید موفقیت در نویسندگی و ماندن در این عرصه را «قطعیت» عنوان میکند؛ عنصری که نویسنده از آن محروم است و این محرومیت در رفتوآمدهای مکررِ او بین مرکز شهر و بیرون از شهر مشهود است.
خواندن کتاب بعدازظهر نویسنده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آلمان و قالب رمان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره پتر هانتکه
پتر هانتکه یا پیتر هاندکه در ۶ دسامبر ۱۹۴۲ در گریفن (کارینتیا) به دنیا آمد. خانوادهٔ مادری او به اقلیت اسلوونیایی در اتریش تعلق دارند. پدرِ آلمانی پیتر هم در نتیجهٔ جنگ جهانی دوم به کارینتیا آمده بود. بین سالهای ۱۹۵۴ و ۱۹۵۹ هاندکه به دبیرستانی در کارینتیا که یک مدرسهٔ شبانهروزی بود، رفت. پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان در سال ۱۹۶۱ در گراتس به تحصیل در رشتهٔ حقوق پرداخت. در مارس ۱۹۶۶، پیتر هاندکه پیش از آخرین امتحان، تحصیلات خود را قطع کرد و اولین رمان او «زنبورها» منتشر شد. در همان سال ۱۹۶۶، نمایشنامهٔ او با عنوان «تماشاگران شرمنده» بهکارگردانی «کلاوس پیمان» در فرانکفورت به روی صحنه رفت. از دیگر آثار او میتوان به این موارد اشاره کرد: «ترس دروازهبان از ضربهٔ پنالتی» (۱۹۷۰)، «بدبختی ناخواسته» (۱۹۷۲)، «نامهای کوتاه برای یک خداحافظی طولانی» (۱۹۷۲)، «زن چپدست» (۱۹۷۶)، رمان کوتاه «بعدازظهر نویسنده» و نمایشنامههای «کاسپار» (نمونهٔ یک نمایشنامه در سبک پستمدرنیسم) و «اهانت به تماشاگر».
بخشی از کتاب بعدازظهر نویسنده
«او در ورودی خانه خم شد و نامهای که پستچی از شکاف در به داخل انداخته بود را برداشت. چیزی که دلش میخواست از آن بستهٔ ضخیم دربیاورد و بخواند، چیزی نبود جز یک کارت پستال مصور. در آن بسته تعدادی بروشور تبلیغاتی، آگهیهای سیاسی، اشانتیونها و دعوتنامهها برای حضور در گالریهای هنری یا جلسات بهاصطلاح شهری وجود داشت؛ اما بیش از نیمی از این کاغذها مربوط به نامههای خاکستری آشنایی بودند که همگی هم از طرف یک شخص ناشناس ارسال میگردید، همان کسی که بیش از ده سال تقریباً هر روز برایش حداقل یک جین از این نامهها را از کشوری تقریباً دوردست میفرستاد. سالها پیش و درست همزمان با دریافت اولین نامه، نویسنده دستخط این فرستندهٔ ناشناس را با دستخط خودش اشتباه گرفته بود و پاسخ موجزی را برایش فرستاده بود؛ اما همین کافی بود تا فرستندهٔ ناشناس از آن بعد با بهکارگیری لحنی مشابه یکی از دوستان دوران کودکیاش و یا یکی از همسایههای حصار باغی قدیمیشان به کارش ادامه بدهد. نامهها همیشه شامل پیامهای ناقص و پراکنده، قاعدهای که البته بیش از یک جمله نمیشد، دربارهٔ زندگی خانوادگی این غریبه و زن و بچهاش بودند: «امروز یه نامهٔ ثبتشده از طرف همسرم داشتم» یا «زنم منو از دیدن بچههام منع کرده» و یا جملات معماگونهای چون: «بهتره بمیرم تا اینکه بخوام یه بلیط هواپیما رو برخلاف ارادهام بخرم» و یا «زنم نمیتونه اینو نادیده بگیره که من بودم دیروز باغ رو وجین کردم» و یا یک سری جملات اعتراضی محض همچون: «امیدوارم بالاخره بتونم منم خوشحال باشم» و یا «منم مستحق یه زندگی جدیدم» - به شکلی که گویی دریافتکنندهٔ نامه تمام داستان زندگی فرستنده را میداند. نویسنده در سالهای ابتدایی تمامی این جملات ناهمگون و حتی تکتک کلمات بیربط و از هم گسیخته را میخواند؛ اما با گذشت زمان و بهویژه در روزهای غیر معمول که در آنها تنها همین نامهها به دستش میرسید، این کاغذ پارهها کمکم باعث افسردگیاش شدند. او در آن روزهای بهخصوص آرزو میکرد که ای کاش فرستنده میتوانست ببیند که با چه عصبانیتی درِ سطل آشغال مملو از نامههای باز نشده را میگذارد. گرچه گهگاهی هم حسی نامتناوب از وظیفهشناسی او را وادار به باز کردن یکی از نامهها میکرد، اما این اتفاق نیز (خیلی زود) با کسب آرامش نسبیاش بابت مشاهدهٔ همان مطالب مشابه قبلی خاتمه مییافت. در واقع این نامهها فریاد کمکخواهی و التماس بودند، حتی اگر کسی هم آنها را نمیشنید اما ظاهراً قابلیت ادامه یافتن برای تمام عمر را داشتند؛ و این همان دلیلی بود که البته بهغیر از تنبلیاش، نویسندهْ این نامهها را پس نمیفرستاد؛ درست مثل اغلب اوقاتی که وسوسه میشد تا نگاهی به آن نامههای مستطیلی شکلی که علائم چندانی هم از وجود یک زندگی در آنها نبود و همهروزه با پست هوایی به دستش میرسیدند، بیندازد. البته او این بار مانند دیروز کپهٔ نامهها را در سبد کاغذ باطلهها انداخت و در آنجا هر نامه را گویی که بخشی از یک اعتراف باشد، دستهبندی کرد. یک کارت پستال مصورِ متعلق به یک دوست موقتی که حالا در آمریکا بود و با حالتی پریشان در این قاره به این طرف و آن طرف میرفت را هم در جیب کتش گذاشت تا موقع بیرون رفتن آن را بخواند.»
حجم
۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
حجم
۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
نظرات کاربران
خیلییییی مسخره بود اصلا پیشنهاد نمیشود😐