کتاب نیستی آرام
معرفی کتاب نیستی آرام
کتاب نیستی آرام نوشتهٔ مرتضی کربلایی لو است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب نیستی آرام
عنوان تمام فصلهای این کتاب، «آرام» است. کتاب نیستی آرام حاوی یک رمان است که در هفت فصل نوشته شده است. این رمان حاوی داستانی با چهار روایت مختلف از پنجرهٔ نگاه چهار زن است. مردی به نام «مصطفی» در مرکز داستان این چهار زن قرار دارد. مصطفی دانشجوی رشتهٔ فلسفه است و در آژانس کار میکند. یکی از چهار زن داستان، همسر او است. هر کدام از راویها، رازها و جنبههای پنهان شخصیتی خود را دارند که مخاطب را مجبور میکند تا به قصهٔ آنها توجه کرده و داستان را برای پیبردن به سرنوشت آنها دنبال کند. مصطفی بیش از همه، نمایندهٔ افکار نویسنده است که خود نیز در رشتهٔ دکترای تخصصی فلسفه تحصیل کرده است. مصطفی در این رمان، نه دانشجوی فلسفه است و نه رانندهٔ آژانس و نه مردی ماجراجو؛ او بهتنهایی هیچکدام از اینها نیست و درعینحال همهٔ آنها است. مرتضی کربلایی لو که در باقی آثارش هم پیروی از علاقهٔ اصلی خود، یعنی جهان فلسفه را سرلوحهٔ کار قرار داده، در این اثر به جستوجوی پاسخ سؤالات مهم فلسفی در قالب داستان و شخصیتها رفته است. ایدههایی نظیر ارتباط میان انسان و غم و اندوه، تلاش او برای حذف ردپای خود از اذهان و خاطرات اطرافیانش و اینکه چه اتفاقی در زندگیاش میافتد که درون او را متحول کرده و او را بهسمت عدم و نیستی سوق میدهد، از پرسشهای این نویسندهٔ ایرانی است. فضایی عشقآلود، پسزمینه و مفهوم کلی رمان «نیستی آرام» از مرتضی کربلاییلو را تشکیل داده است.
خواندن کتاب نیستی آرام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نیستی آرام
«هر وقت بابا و من توی خانهایم و مامان و شایان نیستند من هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم. در اتاق را قفل میکنم. در بالکن را هم قفل میکنم و پرده را میکشم. اتاق من با اتاق بابا یک دیوار و یک قفسه کتاب فاصله دارد. پشت قفسه کتابها او نشسته پشت به من و خم شده روی میزش و مشغول کارش است. روی آن چند کتابی کار میکند که بارها قولش را به مهمانانش داده و هیچکدام کمتر از هزار صفحه نیستند. کتاب کمتر از هزار صفحه را قبول ندارد. مثل زندانیای که تشنه برقراری رابطهای رمزی با زندانی سلول کناری است گوشم را به دیوار میچسبانم. هیچ صدایی نمیآید جز وقتهایی که از روی صندلی بلند میشود برود آشپزخانه یا دستشویی. صدای چرخیدن چرخهای صندلیاش روی پارکت. پدر برای من همین صدای چرخها بود، هر بار که مینشیند پشت میز یا بلند میشود، اگر آن استودیو توی اتاقش نبود. وقتهایی که مامان خانه نیست من و بابا مثل آن درشکهچی و مسافریم که از وسط جنگلی مخوف میگذرند. چنان در حق هم بداندیشاند که کمکم ترسشان از هم بالا میگیرد و هر دو در یک لحظه پا به فرار میگذارند و اسب و درشکه را وسط جنگل رها میکنند. بابا میترسد؟ ولی من میترسم.
زنگ به صدا درمیآید. مثل گربه از روی تخت جست میزنم پایین و نرم به در اتاق نزدیک میشوم و گوش میدهم. از طرز حرف زدن بابا میفهمم آشنا نیست. از او میپرسد کیست و او توضیح طولانیای میدهد. وقتی میگوید: «بفرمایید» و آیفون را میزند روی نوک پا میدوم سمت در بالکن بازش میکنم و پابرهنه میدوم توی بالکن. خوشبختانه در بالکن به اتاق بابا نیمهباز است و میتوانم بیسروصدا بخزم داخل. گربه سر راهم قرار میگیرد. با لگد پرتش میکنم تا کوبیده شود به ردیف سوم قفسه کتاب و بیفتد و فرار کند. وقتی در استودیو جاگیر میشوم و قفلش را میاندازم، تازه مهمان بابا به طبقه ما رسیده و باید کفشهاش را بکند بیاید تو. صدایشان را تا نیایند توی اتاق واضح نمیشنوم. خوشبختانه بابا میآوردش توی اتاق. مهمان تعارف تکهپاره میکند و عذر میخواهد که سرزده و بیاطلاع قبلی جسارت کرده. فقط یک نگاه میتوانم بیندازم. مردی حدوداً چهل وپنجساله به نظر میرسد. یک کیف چرمی دستش گرفته و منتظر است بابا بنشیند پشت میز تا او هم بنشیند.»
حجم
۳۵۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۰۱ صفحه
حجم
۳۵۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۰۱ صفحه