کتاب جمجمه ات را قرض بده برادر
معرفی کتاب جمجمه ات را قرض بده برادر
کتاب جمجمهات را قرض بده برادر نوشتۀ مرتضی کربلاییلو در انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده است. این کتاب دربارۀ گروهی از غواصان ایرانی در دوران دفاع مقدس است که پس از فقدان فرماندهشان، با چالشهای متعددی روبرو میشوند. این اثر در سال ۱۳۹۲ نامزد جایزه قلم زرین و جایزه جلال آلاحمد شده است.
درباره کتاب جمجمهات را قرض بده برادر
رمان در بستر عملیات والفجر هشت روایت میشود و هفت شخصیت اصلی دارد که همگی غواص هستند. داستان با از دست دادن فرمانده گروه آغاز میشود و رزمندگان باید با فرمانده جدید خود کنار بیایند. هر یک از این هفت نفر دیدگاه و تفکر متفاوتی دارند و در موقعیتهای مشابه، واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. روایت داستان به گونهای است که در هر بخش، یکی از شخصیتها به شخصیت اصلی تبدیل میشود و گذشته خود را بازگو میکند.
کتاب جمجمه ات را قرض بده برادر به موضوعاتی مانند کشمکشهای درونی رزمندگان، مسائل روحی و روانی آنها در شرایط جنگ، و چالشهای فردی و گروهی میپردازد. داستان علاوه بر پرداختن به عملیات نظامی و شناسایی، لایههای عمیقتری از زندگی و افکار رزمندگان را نمایان میسازد.
ساختار روایی کتاب به گونهای است که هر شخصیت، بخشی از داستان را از دید خود روایت میکند و این امر باعث میشود خواننده با دیدگاههای مختلف نسبت به یک موقعیت آشنا شود. کتاب همچنین به جنبههای کمتر روایت شده از دفاع مقدس میپردازد و تصویری از زندگی غواصان در آن دوران ارائه میدهد.
کتاب جمجمهات را قرض بده برادر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس و کسانی که میخواهند با زندگی و تجربیات غواصان در دوران جنگ آشنا شوند، مناسب است.
بخشی از کتاب جمجمه ات را قرض بده برادر
«هلال ناگهان دید ساق و سالم در کفشکن جلو چادر نشسته و چند ورق کاغذ دستش است. هوا گرگ و میش بود و صدایی نمیشنید. کسی در محوطه نبود. انگار همه، هرکس که آثار حضورش در گوشه کنار دیده میشد، در خواب بودند. یا انگار صبح فردای عملیات بود و کنار ساحل افتاده بود و از خواب بیدار شده بود و صدای امواج را میشنید و میدید که جنازههای سیاهپوش، برخی طاقباز و برخی دمر، با هر یورش موج تکان میخورند و صدای حبس شدن ناگهانی آب در حفرهای ازشان بلند میشود، اینبار نه حفرهای از صخرهها که شکاف زیربغلها یا میان دو ران. در جبههٔ جنگ همیشه صدای امواج و رنگ گرگ و میش هوا میگفت شدنیها شده و رفتنیها رفته و خونی اگر رفته امواج در تاریکی آن را شستهاند و پیکری باقی گذاشتهاند پریدهرنگ مثل مهتاب.
نگاه در محوطه گرداند. همهچیز یکجور خاص بود. آرایش چادرها و سنگرها آنی نبود که آشناش بود. تجهیزات و تأسیسات خاکگرفتهتر بود و هوا خشکتر. هوا غباری نادیدنی داشت که شدت آفتاب را میکاست. اما پیشتر همهچیز انگار شُسته بود. ناخود دستش روی چشمهاش رفت و دید ماسهای روی پلکهاش نیست. مگر باید این دفعه هم میبود؟ از آن دفعه که در هور عملیات کردند، یادش مانده بود: به هوش که آمد، چشمخانههاش را ماسه پر کرده بود. سر پایین انداخت و نگاه به پوتینها کرد. پوتینها مثل فک و فامیلی فقیر و دیگر پا به سن گذاشته برایش آشنا بودند. گِلی بودند و بندهاشان باز شده بود و سر بندها هم رنگِ خاک گرفته بود. کِی بازشان کرده بود؟ از کِی همینجا نشسته بود؟ این دستش را که کاغذ نداشت، پایین برد و گلها را از کنارههای پوتینها کند. گلها خشک بود. پس خیلی تازه نبود که از یک جای گلآلود گذشته بود. مگر پیاده از کجا گذشته بود که گلمال شده بود؟»
حجم
۲۴۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۲۴۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه