کتاب زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود
معرفی کتاب زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود
کتاب زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود و داستانهای دیگر نوشتهٔ امیرحسین خورشیدفر است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود
داستان کوتاه یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
داستانهای مجموعهٔ کتاب زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود از این قرار هستند:
رنگهای گرم
فراموشی
روح
همسایه
خارق العاده
یک تکه ابر واقعی
زندگی مطابق خواستهٔ تو پیش میرود
دوقلوها
علفزارهای آسمانی
عشق آقای جنود
خواندن کتاب زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود
«کسی که عاشقش شد، پیر دختر بلند بالا و لاغری بود، نه استخوانی، معقول. اسمش شکوفه بود که از آن خوشش نمیآمد. اما از اینکه به اسم دیگری صدایش کند، بیشتر بدش میآمد. فقط رضایت داد شکوفا صدایش کند. آن هم به خاطر طنین بم صدای جنود و لهجهای شبیه ایتالیاییها. مثل فرانچسکا گفتن.
شکوفه در سیوهفت یا هشت سالگی (این خیلی باعث خندهشان میشد. شکوفه همیشه دربارهٔ سنش میگفت توی سیوهفت سالگیام یا میروم توی سیوهشت سالگی. جنود تذکر میداد شکوفه در رفت و آمد بین سالهاست) موهایی سیاه و صاف و لخت داشت. لبهایش انگار از منخرین گشادش آویزان بود. دماغی عقابی و بزرگ داشت. هیچ وقت دلفریب نبود. حتا در عکس دورهٔ دبیرستان که سر خمانده بود تا آبشار شبق گونهٔ موهایش فرو بریزد. ولی شکوفه زیبا بود. جنود این را وقتی کشف کرد که در خیال سیر میکرد. روزی که سعی کرد اجزای پراکندهٔ صورت شکوفه را در ذهن کنار هم بچیند، هر بار که قطعهای به دیگری وصل نمیشد، تلالوی ظرافت پنهانی را درصورتش بیاد میآورد. به ویژه، یادآوری شیوهٔ خیره شدنش، آن انحنایی بود که جزییات طرح یک نقاش را پیوسته میکند و از ترکیب خطوطی کژ و کوژ، تصویری کامل میسازد. در آن شیوهٔ خیره شدن، جنود تشخیصی شاعرانه میدید. چنان که یکبار، وقتی شکوفه نخی را از سوراخ سوزن رد میکرد جنود پنداشت بیش از آن که بخواهد نخ را از سوراخ سوزن رد کند، از کمر خم کردن مستمر نخ، حظی وافر میبرد.
شکوفه آرایش نمیکرد. آرایش کردن بلد نبود. صبحها، پریدهرنگ و خواب زده، موهای ژولیدهاش را زیر مقنعه فرو میکرد به آینه نزدیک میشد تا نظم ابروهایش را بسنجد. عصرهایی که جنود را میدید، رژ لب سرخی را ناشیانه به لبهایش میمالید. پشت چشمهایش را سیاه میکرد و طرهای از موهایش را از زیر روسری بیرون میداد، به اندازهٔ یک زبانهٔ کوچک مشکی که قرینگی پیشانی وسیع و سختش را به هم میزد. با این حال همیشه از آرایش مختصرش راضی بود. مطمئن بود فوت و فنهای نهان، رازهای فاش نشده و حیلههای درگوشی بسیاری وجود دارد که همه جز او از آن با خبرند، حتا دخترهای خیلی جوان. نه این که آن شیوهٔ مخفی از او دریغ شده باشد، بلکه بیدست و پایی خودش را عامل بیخبری میدانست. دیر میرسید، حواسش پرت میشد، هیچ اشارهٔ ظریفی (چشم و ابرو آمدنی) را ملتفت نمیشد. به همین خاطر کمکم از قافله عقبمانده بود. آن همه پودرهای رنگی، قلمموها و کرمهایی که در مغازهها بود، آن مردهای اطواری که با انگشتهای باریک نوشتههای روی بستهها را برای زنها میخواندند، به همان کارهایی میآمد که او یاد نگرفته بود. به درد شفاف کردن چشمها، درخشان شدن نگاهها، صیقلی شدن صورتها، تیرگی پوست و نروییدن بیموقع یک جوش چرکی در پیشانی یا روی گونه یا چیدن یک تار موی کلفت سیاه.»
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه