کتاب تعمید
معرفی کتاب تعمید
کتاب الکترونیکی «تعمید» نوشتهٔ مسعود ریاحی در نشر نیماژ چاپ شده است.
درباره کتاب تعمید
این کتاب از ۹ داستان کوتاه به شرح زیر تشکیل شده است:
«تعمید»، «علیمردون تفنگتو بردار بریم طهرون»، «آنجا که مروی به ناصرخسرو میرسد»، «آنجا که برجهای آجرپزی است»، «رودهی کوچک»، «رودهی بزرگ»، «دستگاه گوارش»، «یک روز آقای ناظری در رودخانه غرق شد» و «پخشِ زنده»
مجموعهداستان تعمید روایت انسانهایی است که هر روز در کوچه و خیابان میبینیمشان. عنصر پیوند دهندهٔ این ۹ داستان به یکدیگر، حرکت دایرهواری است از تراژدی به کمدی و یا بالعکس.
کتاب تعمید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر به علاقهمندان به داستانهای کوتاه ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب تعمید
«چند روزی روال همین است و پدرم بیهیچ حرکت و رفتار اضافهای کارش را تکرار میکند تا تقریباً همهٔ عابرانِ ثابتی که مجبورند هر روز از جلوی در خانهمان بگذرند، حداقل یکیدو بار شاهد باشند و بهمحض اینکه همهچیز تکراری شد پدرم با تغییر کوچکی کارش را ادامه میدهد. مثلاً طوری میپرد که بیفتد روی شاخههای درختهای چنارِ کنارِ ساختمان، تا هم صدای شکستن بعضی شاخهها، سرهای بیشتری را به این سمت بچرخاند و هم تنوعی باشد. وقتی این کار را میکند، حتی بعضی کاسبها که در آن ساعت مغازههایشان را باز کردهاند، بیرون میآیند و نگاه میکنند و تعدادیشان کمی جلو میآیند و اگر چیزی تهِ جیبشان باشد میاندازند روی پدرم یا کنارش.
بعضی وقتها هم به همان دلیلِ تنوعدادن، وقتی پایین میافتد، بلافاصله بلند میشود و داخل میآید و باز میپرد همان جایی که افتاده بود. اینطور میشود که حتی عابرانی که چند بار از آنجا گذشتهاند تقریباً چیزهای متفاوتی میبینند و همین است که معمولاً کاهش و افزایشِ چندانی در پولهایی که میاندازند دیده نمیشود.
من و برادرهایم وقتی از مدرسه برمیگردیم، میبینیم که پدرمان درازبهدراز افتاده جلوی در خانهمان و کمی پولِ خُرد کنارش افتاده. برشان میداریم و میبریم داخل خانه. پدرم اما هنوز میماند همان جا تا نزدیکیهای تاریکی هوا و بعد سروکلّهاش پیدا میشود، با لباسی که تقریباً همهاش را خونِ خشکیده پوشانده. لباسها را که کند، میریزدشان توی تشت. مادرم جارو و آفتابهای برمیدارد و میرود که موزاییکهای جلوی ساختمان را بشوید و بعد میآید سراغ لباسهای پدرم که تا فردا صبحش خشک شده باشند. پدرم سروصورتش را میشوید و بعد از آمدنِ مادرم، شامش را میخورد و میخوابد. فردایش، باز همینها اتفاق میافتد؛ تقریباً بیکموکاست. در هر خانهای هم که برویم، همینها با همین ترتیب رخ میدهد و پدرم، تقریباً به همین شکل و شمایل، کارهایش را تکرار میکند و تا بیاید و این قضیه برای عابران و بعضی همسایهها خستهکننده شود، دیگر از آنجا رفتهایم.
اینجا اما کمی فرق میکند. دوسه روزی است آدمهایی که لباسِ فرم پوشیدهاند، با ماشینِ باریای دمِ عصرها میآیند و پدرم را از روی زمین بلند میکنند. بعد صدای دادوبیدادی بلند میشود و همسایهها از پنجرهها نگاه میکنند به آنها که پول خُردهها را شوت میکنند و میخواهند پدرم را از آن جایی که دراز کشیده بوده، دور کنند.
امروز وقتی پدرم داخل خانه آمد، گفت: «برِ خیابونه اینجا.»
و بعد دست کشید به پیشانی و شقیقهاش که هنوز خونش خشک و لخته نشده بود و ادامه داد: «میگن فقط صبح تا ظهر.» »
حجم
۷۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۷۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
چیزی که برای من مهمه از خوندن یه مجموعه داستان، داشتن ایدههای خلاقه در هر داستانه، که فکر میکنم حداقل در 6 داستان از 9 داستان، این ویژگی وجود داره که برای من بسیار بسیار قابل احترام میکنه این کتاب
این مجموعه داستان، بهشکل دقیقی اون کاستیهای معمول داستان ایرانی را جبران کرده؛ یعنی قصهپردازی و داشتن پیرنگی مستحکم و استوار، به دور از زیادهگوییهای مرسوم و بازیهای غیرکاربردی زبانی. خواندن این کتاب را نه تنها به داستان نویسان که
مجموعه داستانی کاملا داستانی به معنای کامل نشان بده نگو واقعیت های نهفته درهرداستان بدون شعار دادن منتقل می شود . وسرود غمناکی که درهرداستان لمس می شود