کتاب قمارباز
معرفی کتاب قمارباز
کتاب قمارباز نوشتهٔ فیودور داستایفسکی و ترجمهٔ حمیدرضا آتش بر آب است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان کوتاه کلاسیک روس بههمراه نُه تفسیر از آن.
درباره کتاب قمارباز
کتاب قمارباز دربردارندهٔ رمانی کوتاه از نویسندهٔ بزرگ ادبیات روس، فئودور داستایفسکی است. این اثر در سال ۱۸۶۶ منتشر شده است. داستایفسکی در این رمان کوتاه داستان «الکسی ایوانوویچ»، معلمی جوان را روایت کرده که در خانوادهٔ یک ژنرال روسی کار میکند. الکسی سعی میکند از دیوار نظم مستقر در روسیه عبور کند، اما در عوض در مارپیچ رو به پایین بیپایان شرطبندی و باخت غرق میشود. اعتیاد شدید و اجتنابناپذیر او با رابطهٔ او با خواهرزادهٔ مرموز و درعینحال ماهر ژنرال، «پولینا» برجسته میشود.
این کتاب به نوعی اتوبیوگرافی داستایفسکی نیز است و خود او الهامبخش این داستان است چرا که او از سال ۱۸۶۳ تا چند سال پس از نگارش رمان قمارباز (سال ۱۸۷۱) به قمار مشغول بوده است. داستایفسکی در قمارباز، علاوهبر روایت داستان الکسی، به جنون سیریناپذیر انسان برای دستیابی به منافع مادی زندگی پرداخته و همچون اغلب آثارش با زبردستی شخصیتهای چندبعدی داستانش را به لحاظ روانشناختی کالبدشکافی کرده است.
داستایفسکی بهدلیل بدهیهایش به ناشر روسی «استلوفسکی»، قراردادی را بست که بتواند یک رمان را در ۳۰ روز به پایان برساند یا حق انتشار همهٔ آثار گذشته و آیندهاش را از دست بدهد. در این قرارداد داستایفسکی متعهد شده بود که اگر او تا تاریخ یک نوامبر ۱۸۶۶ رمانی را تحویل ندهد، استلوفسکی حق انتشار آثارش را به مدت ۹ سال، تا یک نوامبر ۱۸۷۵، بدون هیچگونه جبرانی به دست آورد. بهخاطر همین قرارداد داستایفسکی رمان «قمارباز» را در ۲۶ روز نوشته است.
خواندن کتاب قمارباز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات کلاسیک روسیه و علاقهمندان به قالب رمان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره فئودور داستایفسکی
فیودور میخایلوویچ داستایوسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. او نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربهفرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری او را بزرگترین نویسندۀ روانشناختی جهان به شمار میآورند. فئودور داستایوفسکی ابتدا برای امرار معاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد؛ سپس به نگارش داستان و رمان پرداخت. بیشتر داستانهای داستایفسکی، سرگذشت مردمی عصیانزده و بیمار و روانپریش است. در بیشترِ داستانهای او، مثلث عشقی دیده میشود؛ به این معنی که زنی در میان عشق دو مرد یا مردی در میان عشق دو زن قرار میگیرد. در این گرهافکنیها است که بسیاری از مسائل روانشناسانه (که امروز تحتعنوان روانکاوی معرفی میشود) بیان شده است. منتقدان، این شخصیتهای زنده و طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آنها را ستایش کردهاند.
رمانها و رمانهای کوتاه این نویسنده عبارتند از: (۱۸۴۶) بیچارگان (یا «مردمان فرودست»)، (۱۸۴۶) همزاد، (۱۸۴۷) خانم صاحبخانه/ بانوی میزبان، (۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)، (۱۸۵۹) رؤیای عمو، (۱۸۵۹) روستای استپان چیکو، (۱۸۶۱) آزردگان/ تحقیر/ توهینشدگان، (۱۸۶۲) خاطرات خانهٔ اموات، (۱۸۶۴) یادداشتهای زیرزمینی، (۱۸۶۶) جنایت و مکافات، (۱۸۶۷) قمارباز، (۱۸۶۹) ابله، (۱۸۷۰) همیشه شوهر، (۱۸۷۲) جنزدگان، (۱۸۷۵) جوان خام، (۱۸۸۰) برادران کارامازوف.
داستانهای کوتاه و بلند او نیز عبارتند از: در پانسیون اعیان، (۱۸۴۶) آقای پروخارچین، (۱۸۴۷) رمان در نُه نامه، (۱۸۴۸) شوهر حسود، (۱۸۴۸) همسر مردی دیگر، (۱۸۴۸) همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از ۲ داستان قبلی)، (۱۸۴۸) پولزونکوف، (۱۸۴۸) دزد شرافتمند، (۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج، (۱۸۴۸) شبهای روشن، (۱۸۴۹) قهرمان کوچولو، (۱۸۶۲) یک داستان کثیف/ یک اتفاق مسخره، (۱۸۶۵) کروکدیل، (۱۸۷۳) بوبوک، (۱۸۷۶) درخت کریسمس بچههای فقیر، (۱۸۷۶) نازنین، (۱۸۷۶) ماریِ دهقان، (۱۸۷۷) رؤیای آدم مضحک، دلاور خردسال، قلب ضعیف (۱۸۴۸)، بوبوک (۱۸۷۳).
مقالههای او عبارتند از: Winter Notes on Summer Impressions (۱۸۶۳) و یادداشتهای روزانهٔ یک نویسنده (۱۸۷۳–۱۸۸۱)،
ترجمههای او عبارتند از: (۱۸۴۳) اوژنی گرانده (انوره دو بالزاک)، (۱۸۴۳) La dernière Aldini (ژرژ ساند)، (۱۸۴۳) Mary Stuart (فریدریش شیلر) و (۱۸۴۳) Boris Godunov (الکساندر پوشکین)،
فئودور داستایفسکی نامههای شخصی و نوشتههایی را که پس از مرگش منتشر شده، در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد. او در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.
بخشی از کتاب قمارباز
«البته این اتفاق کاملاً مبتنی بر قوانین ریاضی بوده، بااینحال، برای من، هنوز که هنوز است، معجزه محسوب میشود. چرا این اطمینان، چنان عمیق و از مدتها پیش در من ریشه دواندهبود؟ بله، درست است که به آن فکر میکردم ــ دوباره دارم همان را برایتان تکرار میکنم ــ اما آن را به شکل احتمالی میان دیگر احتمالات، که ممکن است رخ دهد یا خیر، نمیدیدم، بلکه آن را اتفاقی محتوم میدانستم!
دهوربع وارد کازینو شدم، با دلی پرامید و در اضطرابی طاقتسوز که هنوز مانند آن را تجربه نکردهام. جمعیت سالنها، نصف صبح بود، اما هنوز هم بهقدرکافی شلوغ نشان میداد.
حوالی یازده دیگر فقط قماربازهای واقعی و قهار پشت میز ماندهاند. آنهایی که از گلگشتها فقط کازینو را میبینند و تنها برای آن آمدهاند، قماربازهایی که بهسختی متوجه میشوند اطرافشان چه میگذرد و در تمام فصل گشتوگذار هیچچیز دیگری توجهشان را جلب نمیکند. فقط از صبح تا شب بازی میکنند و اگر میشد حاضر بودند شب تا صبح را هم به بازی بگذرانند. همیشه هم وقتی ساعت یازده دارند کازینو را میبندند، باحسرت از آنجا دل میکنند. وقتی متصدی ارشد، نزدیک ساعت تعطیلی داد میزند: سهدور آخر است، آقایان! حاضرند هرچه ته جیبشان مانده، در آن سهدور آخر خالی کنند روی میز و داو بگذارند. اغلب هم هرچه دارند میبازند.
رفتم نزدیک همان میزی که مادربزرگ پشتش بازی میکرد. آنقدرها شلوغ نبود، طوری که خیلیزود کنار میز جایی پیدا کردم و ایستادم. درست جلویم، یکی کلمهٔ پاس را روی پارچهای سبز نوشتهبود. پاس سلسلهٔ اعداد از نوزده تا سیوشش را میگویند. از یک تا هجده را هم میگویند مانک. اما من کاری به این کارها نداشتم. حسابوکتاب نمیکردم و حتی نشنیدم آخرین دور چه عددی آمد. وقتی هم بازی را شروع میکردم، در این مورد چیزی نپرسیدم، کاری که هر قمارباز حسابگری باید بکند. تمام دویستگلدنی که داشتم روی پاس گذاشتم.»
حجم
۸۲۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۳۰ صفحه
حجم
۸۲۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۳۰ صفحه