دانلود و خرید کتاب گرسنه کنوت هامسون ترجمه احمد گلشیری

معرفی کتاب گرسنه

«گرسنه» نوشته کنوت هامسون(۱۹۵۲-۱۸۵۹)، نویسنده نروژی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۲۰ است. این کتاب درباره نویسنده‌ای نروژی است که در اوج تنگدستی در اسلو پرسه می‌زند و با فقری که دست به گریبانش است مبارزه می‌کند. در بریده‌ای از کتاب می‌خوانیم: یه بار دیگه هم قسر در رفته بودم. هر روز غذا داشتم بخورم، روحیه پیدا کرده بودم و می‌نشستم یه‌ریز کار می‌کردم. روی سه چهار مقاله کار می‌کردم و احساس می‌کردم هر جرقه‌ای، هر فکری که به نظرم می‌رسه نیروی دماغی منو تحلیل می‌بره. در عین حال، به نظرم می‌رسید که دستم از هر وقت دیگه روان‌تر شده. اون مقاله‌ای رو که اون همه به خاطرش رنج برده بودم و امید بهش بسته بودم، سردبیر برگردوند. من هم، بدون این‌که دوباره بخونمش، با احساس خشم و توهین، بی‌درنگ پاره پاره‌اش کردم. قصد داشتم در آینده یه روزنامه دیگه رو هم زیر سر بذارم تا دستم بازتر باشه. در صورتی که تموم درها به روم بسته می‌شد، به عنوان آخرین چاره، کار توی کشتی رو برای روز مبادا کنار گذاشته بودم. کشتی راهبه کنار بارانداز لنگر انداخته بود و آماده حرکت بود. بنابرین، می‌تونستم تو اون‌جا استخدام بشم و راه بیفتم برم آرخانگل یا هر جای دیگه که کشتی در اون لحظه می‌خواست راه بیفته بره. این بود که به خودم گفتم که تموم راه‌ها هم مسدود نیست. بلاهایی که به سرم اومده بود اثر خودشونو گذاشته بودن؛ خیلی از موهام داشت می‌ریخت. سردردها هم ناراحتی‌های زیادی برام درست می‌کرد، به‌خصوص صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شدم. ناراحتی عصبی هم که از سابق داشتم سر جای خودش بود. روزها می‌نشستم و با دست‌های کهنه‌پیچ می‌نوشتم؛ چون انقدر حساس شده بودن که نفسم به‌شون می‌خورد احساس درد می‌کردم. وقتی ینس اولای تو طبقه پایین درها رو به هم می‌کوفت، یا سگ از دَرِ پشت وارد حیاط می‌شد و پارس می‌کرد، سر و صدا مثل سوزن تا اعماق استخوون‌هام فرو می‌رفت و تموم بدنم درد می‌گرفت. خلاصه، وضعم خیلی زار بود.
Mohammad
۱۴۰۱/۰۶/۱۱

(۶-۱۱-[۱۲۱]) داستان در مورد نویسنده ای بی نام و نشانه که طبق معمول با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم میکنه، اگر قبلا توو چنین موقعیتی قرار گرفته باشید خیلی راحت تر میتونید با کتاب ارتباط برقرار کنید؛ کتاب "

- بیشتر
عباس
۱۴۰۰/۰۳/۰۷

بعد از خواندن این کتاب خیلی ترسیدم .همش می رفتم داخل یخچال را نگاه می کردم تا ببینم چیزی برای خوردن داریم یا نه . با خودم فکر می کردم با فروش وسایل خانه تا چند ماه میتونم خودم را

- بیشتر
Kimia
۱۳۹۷/۰۸/۲۰

این کتاب عالیه. خوندنش برام تجربه خاصی بود. از بقیه کتابای کنوت هامسون هم یه سر و گردن بالاتره. حیف که نسبتا گمنامه :/

vahid
۱۳۹۸/۰۱/۱۱

حقیقت شاید تلخ باشه ،اما منفی نیست .فضای منفی تعبیر صحیحی برای این کتاب زیبا نیست

سجاد احمدی
۱۳۹۹/۱۲/۱۲

مثل شخصیت داستان، حوادث و رویدادها هم انگار بی‌خانمان هستن؛ هنوز اتفاقی تموم نشده، در دل یک رویداد دیگه هستیم و چقدر توصیف‌های دقیق و زیبایی از هر یک از این رویدادها داده شده. شرح گرسنگی کشیدنی که چنان واقعی

- بیشتر
Maryam M
۱۳۹۸/۰۴/۲۷

کتاب خوبی بود . من دوس داشتم

bookishgirl
۱۳۹۶/۱۰/۰۲

چاپیش رو خوندم، خیلی جالبه

Hamed Habibi
۱۳۹۹/۱۰/۱۷

معرکه است

Danial H
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

کتاب زیبایی بود شاید اگر کمی کوتاه تر بود بهتر تاثیر می‌گذاشت اما خوندنش لذت بخش بود.

A.Mtq
۱۳۹۷/۰۱/۰۵

خیلی دردناکه😢

احساس می‌کردم هیچ تعلقی به دور و اطرافم ندارم و خوشحال بودم که از انظار مردم پنهانم.
Mohammad
اصولا دیدن حیوون توی قفس چیزی نیست که علاقه منو جلب کنه.
AS4438
تردیدهای ابلهانه و ملاحظات اخلاقی رو کنار بذار، یعنی باید کنار بذارم، من بالاتر از این چیزهام. با این شرّ و ورّهای ابلهانه خداحافظی کنم. من نه قهرمانم و نه برده اخلاق. ازین به بعد مطابق عقلم رفتار می‌کنم....
mina3062
حاضر بودم تموم زندگی‌مو بدم تا یه لحظه خوشبختی رو بچشم. سرتاسر زندگیم پیشکشِ یه بشقاب آش! فقط همین یه خواسته منو اجابت کن!
mina3062
یه کتاب نداشتم وقتی نومیدی به سراغم می‌اومد مونسم باشه.
mina3062
اینه اون چیزی که من اسم‌شو رفتار درست می‌ذارم. حرفی نزن، حتی چیزی پشت پاکت ننویس، فقط اونو توی مشتت مچاله کن و صاف پرتابش کن تو صورت دشمنت! این نمونه رفتار آدم بزرگواره
mina3062
مدتی بود که زندگی عرصه رو به من تنگ کرده بود؛ اسباب و اثاث زندگی‌مو، یکی پس از دیگری، برده بودم پیش «عمو» تو مغازه کارگشایی گرو گذاشته بودم، هر روز عصبی‌تر و تندخوتر می‌شدم، خیلی از روزها بود که وقتی چشم باز می‌کردم چنان سرگیجه‌ای داشتم که ناچار می‌شدم همون‌طور تا شب توی رختخواب بمونم
Saieh
می‌نوشتم و بدون لحظه‌ای درنگ برگ‌ها رو پر می‌کردم. افکارم طوری شتاب‌آلود بیرون می‌ریختن و چنان سیلاب‌وار جاری می‌شدن که تعدادی‌شونو نتونستم به‌سرعت یادداشت کنم و از ذهنم گریختن، هر چند تموم نیرومو به کار گرفتم. جمله‌ها تهاجم خودشونو به من ادامه دادن؛ و من طوری غرق نوشتن بودم که انگار از جایی به‌م الهام می‌شد.
mina3062
کردم. قطره اشکی تو چشم‌هام نبود، نه احساسی داشتم و نه فکری توی سرم بود.
mina3062
حس می‌کردم که گرسنگی توی سینه‌مو بیرحمانه می‌خوره و با حالی آروم و عجیب پیش می‌ره. حال اینو داشت که ده دوازده‌تایی جانور سرهاشونو یه طرف می‌ذارن و مدتی شروع به خوردن می‌کنن، بعد سرهاشونو بلند می‌کنن جای دیگه می‌ذارن و شروع به خوردن می‌کنن، بعد یه مدتی ساکت می‌شن و باز کارشونو از سر می‌گیرن
mina3062

حجم

۲۰۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۹ صفحه

حجم

۲۰۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۹ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان