بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گرسنه | طاقچه
تصویر جلد کتاب گرسنه

بریده‌هایی از کتاب گرسنه

۳٫۸
(۳۸)
اگه تو دنیا یه کاری باشه که من با تموم وجود ازش متنفرم اینه که پیش از ساعت دوازده شب برم توی تختخواب.
Mohammad
احساس می‌کردم هیچ تعلقی به دور و اطرافم ندارم و خوشحال بودم که از انظار مردم پنهانم.
Mohammad
وقتی آدم گرسنه باشه غلیان احساسات چه حالت‌های عجیبی براش به وجود می‌آره!
Mohammad
اصولا دیدن حیوون توی قفس چیزی نیست که علاقه منو جلب کنه.
AS4438
حاضر بودم تموم زندگی‌مو بدم تا یه لحظه خوشبختی رو بچشم. سرتاسر زندگیم پیشکشِ یه بشقاب آش! فقط همین یه خواسته منو اجابت کن!
mina3062
تردیدهای ابلهانه و ملاحظات اخلاقی رو کنار بذار، یعنی باید کنار بذارم، من بالاتر از این چیزهام. با این شرّ و ورّهای ابلهانه خداحافظی کنم. من نه قهرمانم و نه برده اخلاق. ازین به بعد مطابق عقلم رفتار می‌کنم....
mina3062
مدتی بود که زندگی عرصه رو به من تنگ کرده بود؛ اسباب و اثاث زندگی‌مو، یکی پس از دیگری، برده بودم پیش «عمو» تو مغازه کارگشایی گرو گذاشته بودم، هر روز عصبی‌تر و تندخوتر می‌شدم، خیلی از روزها بود که وقتی چشم باز می‌کردم چنان سرگیجه‌ای داشتم که ناچار می‌شدم همون‌طور تا شب توی رختخواب بمونم
Saieh
اینه اون چیزی که من اسم‌شو رفتار درست می‌ذارم. حرفی نزن، حتی چیزی پشت پاکت ننویس، فقط اونو توی مشتت مچاله کن و صاف پرتابش کن تو صورت دشمنت! این نمونه رفتار آدم بزرگواره
mina3062
یه کتاب نداشتم وقتی نومیدی به سراغم می‌اومد مونسم باشه.
mina3062
من هر بار بیش‌تر فرو رفته‌م، تا زانو، تا کمر، تا سر توی خفت و خواری فرو رفته‌م و هیچ‌وقت نمی‌توم بیرون بیام، هیچ‌وقت!
mina3062
من که از این خانم و جذابیتش دست شسته‌م و کاری به کارش ندارم. سعی کردم با تصورِ بدترین چیزهای ممکن درباره اون خودمو تسلی بدم، و از این‌که اونو به لجن بکشم لذت می‌بردم.
mina3062
حس می‌کردم که گرسنگی توی سینه‌مو بیرحمانه می‌خوره و با حالی آروم و عجیب پیش می‌ره. حال اینو داشت که ده دوازده‌تایی جانور سرهاشونو یه طرف می‌ذارن و مدتی شروع به خوردن می‌کنن، بعد سرهاشونو بلند می‌کنن جای دیگه می‌ذارن و شروع به خوردن می‌کنن، بعد یه مدتی ساکت می‌شن و باز کارشونو از سر می‌گیرن
mina3062
کردم. قطره اشکی تو چشم‌هام نبود، نه احساسی داشتم و نه فکری توی سرم بود.
mina3062
می‌نوشتم و بدون لحظه‌ای درنگ برگ‌ها رو پر می‌کردم. افکارم طوری شتاب‌آلود بیرون می‌ریختن و چنان سیلاب‌وار جاری می‌شدن که تعدادی‌شونو نتونستم به‌سرعت یادداشت کنم و از ذهنم گریختن، هر چند تموم نیرومو به کار گرفتم. جمله‌ها تهاجم خودشونو به من ادامه دادن؛ و من طوری غرق نوشتن بودم که انگار از جایی به‌م الهام می‌شد.
mina3062
آدمِ دست به دهانِ باهوش هر قدمی که برمی‌داره دور و اطراف‌شو خوب نگاه می‌کنه و هر حرفی رو که می‌شنوه با تردید به‌ش فکر می‌کنه، برای اون ساده‌ترین کارها موانع و مشکلاتی رو به دنبال داره. حواسش تند و تیزه و خلاصه آکنده از احساسه. چیزهای دردناک زیادی رو تجربه کرده و روحش داغ‌ها دیده و آبدیده شده
کاربر نیوشک
تو چشم هیچ کدوم‌شون غمی دیده نمی‌شد، رو شونه هیچ‌کس بار اندوهی نبود، تو آسمون اون ذهن‌های خوشبخت لکه ابر تشویشی سایه ننداخته بود و حتی یه درد جزئی نداشتن که وجودشونو آزرده کنه.
کاربر نیوشک
حس می‌کردم که گرسنگی توی سینه‌مو بیرحمانه می‌خوره و با حالی آروم و عجیب پیش می‌ره.
محمد
آدم‌هایی که تو خیابون‌ها به‌شون بر می‌خوردم چه شاد و سبکبال سر به هر طرف می‌گردوندن و مثل این‌که تو مجلس رقص باشن خرامان خرامان راه می‌رفتن! تو چشم هیچ کدوم‌شون غمی دیده نمی‌شد، رو شونه هیچ‌کس بار اندوهی نبود، تو آسمون اون ذهن‌های خوشبخت لکه ابر تشویشی سایه ننداخته بود و حتی یه درد جزئی نداشتن که وجودشونو آزرده کنه. اون‌جا قدم می‌زدم، کنار این موجودات، تو اوان جوونی، بدون این‌که گلی از باغ زندگی چیده باشم، بدون این‌که رنگ خوشبختی رو دیده باشم... این افکار دست از جونم بر نمی‌داشتن،
محمد
به جای دشوار مقاله رسیده بودم، به چند جمله رابط نیاز داشتم تا چیزهایی رو که نوشته بودم به قسمت بعد پیوند بدم و به بخش پایانی برسم، به یه قطعه آروم و نسبتآ طویل که دست آخر به اوجی ختم بشه که بسیار ناگهانی و تکون‌دهنده باشه و حکم انفجار گلوله یا از هم پاشیدن یه کوهو داشته باشه و بعد هم تموم.
mina3062
گفتم: «شما حتمآ می‌دونین که نخست‌وزیر بودن تو ایران چه مفهومی داره؟ از شاه این‌جا مقامش بالاتره.
mina3062

حجم

۲۰۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۹ صفحه

حجم

۲۰۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۹ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
۳۰,۱۰۰
۳۰%
تومان