کتاب دعواهای کیوتزا و نوکر دو ارباب
معرفی کتاب دعواهای کیوتزا و نوکر دو ارباب
کتاب دعواهای کیوتزا و نوکر دو ارباب دو نمایشنامهٔ کلاسیک و مشهور نوشتهٔ کارلو گلدونی و ترجمهٔ عباس علی عزتی و ویراستهٔ بهرنگ رجبی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دعواهای کیوتزا و نوکر دو ارباب
کتاب دعواهای کیوتزا و نوکر دو ارباب دو نمایشنامهٔ کمدی از کارلو گولدونی، درامنویس سرشناس ایتالیایی است که از این قرارند: دعواهای کیوتزا و نوکر دو ارباب.
کمدی دعواهای کیوتزا دربارهٔ اختلافات اهالی روستای کیوتزا با یکدیگر است. اهالی کیوتزا مردمی ساده هستند. مردانشان با ماهیگیری و قایقرانی نان خود را درمیآورند و زنهایشان با کارهای دستی روزگار میگذرانند. دعوای سادهای که میان زنها درمیگیرد، مردان روستا را نیز درگیر خود میکند.
کمدی نوکر دو ارباب که مشهورترین کار کارلو گولدونی است و در ایران با نام یک نوکر و دو ارباب نیز مشهور شده، ماجرای نوکری است که خیلی اتفاقی مجبور میشود همزمان به استخدام دو نفر درآید و همزمان به هر دو خدمت کند. دو ارباب این نوکر عاشق و معشوقی هستند که تقدیر از یکدیگر دورشان کرده است.
خواندن کتاب دعواهای کیوتزا و نوکر دو ارباب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای کلاسیک پیشنهاد میکنیم.
درباره کارلو گلدونی
کارلو گولدونی (۱۷۰۷–۱۷۹۳) نمایشنامهنویس مشهور ایتالیایی است که امروزه منتقدان هنری او را یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان اروپا به شمار میآورند. تعدادی از آثار او در زمره بهترین و محبوبترین کمدیهای جهان قرار دارد که مشهورترینشان کمدی «نوکر دو ارباب» است.
گولدونی از کودکی به تئاتر علاقه داشت؛ اسباببازیهایش عروسکها بودند و کتابهای مورد علاقهاش، نمایشنامهها. پدر گولدونی او را در جوانی به ریمینی نزد کالدینی فیلسوف فرستاد تا فلسفه بیاموزد، اما گولدونی با یک گروه تئاتری دورهگرد همراه شد و به ونیز بازگشت. در ۱۷۲۳ پدر گولدونی او را در مدرسهای در پاویا ثبت نام کرد که با مقررات سختگیرانه مذهبی و رهبانی اداره میشد. گولدونی که در این سالها نوشتن را آغاز کرده بود، دو سال بعد از واردشدن به این مدرسه، هجویهای نوشت که در آن به استهزای دختران پاویا پرداخته بود. او به دلیل نوشتن این هجویه از مدرسه اخراج و مجبور شد شهر را ترک کند (۱۷۲۵). به اودینه رفت و در آنجا به تحصیل در رشته حقوق پرداخت و سرانجام در مودنا فارغالتحصیل شد.
گولدونی سرانجام به ونیز برگشت و بر خلاف انتظار همه، به جای اینکه در رشته تحصیلیاش حقوق کار کند، به تئاتر رو آورد و به نوشتن نمایشنامه پرداخت. در ۱۷۳۱ پدرش از دنیا رفت و در ۱۷۳۲ از ازدواجی تحمیلی چشمپوشی کرد و به میلان رفت. ورود رسمی گولدونی به تئاتر ایتالیا با تراژدی آمالاسونتا بود که در گیشه شکست خورد و با استقبال منتقدان هم روبهرو نشد. او سپس به ورونا رفت. در ورونا به کمک جوزپه ایمر به عنوان کمدینویس به کار پرداخت و با همسر آیندهاش نیکولتا کونیو آشنا شد و پس از ازدواج به ونیز بازگشت. در ونیز به کار تئاتر ادامه داد و به اصلاح به کمدی مهارت (کمدیا دلارته) پرداخت. گولدونی که بسیار پرکار بود، با آثارش خشم سنتگرایان را برانگیخت و انتقادهای تند و تیز آنان را متوجه خود کرد. مباحثههای تئوریک و مخالفت شدید کارلو گوتزی با اصلاحات گولدونی موجب رنجش خاطر او شد و آزرده از قدرنشناسی مردم ونیز، شهر و دیار خود را ترک کرد و به پاریس رفت و در آنجا زندگیاش را در فقر و تنگدستی به پایان رساند.
بخشی از کتاب دعواهای کیوتزا و نوکر دو ارباب
«لوچیتا: از وضع هوا چه خبر دخترها؟
ارستا: فکر میکنین باد بیاد یا نه؟
لوچیتا: نمیدونم. هی زنداداش، فکر میکنی باد بیاد یا نه؟
پاسکوا: [به ارستا] مگه نمیبینی، باد گرم میآد.
ارستا: تو باد گرم شنا میچسبه.
پاسکوا: آره، آره، کاش مردهامون خونه بودن.
لیبرا: امروز فردا باید بیان.
ککا: اوه، باید دست بجنبونیم؛ دوست دارم وقتی میآن این توری تموم شده باشه.
لوچیتا: تو چهقدر مونده تموم کنی ککا؟
ککا: هنوز یه قلاجش مونده.
لیبرا: [به ککا] تو خیلی کم کار میکنی دختر.
ککا: اِه! چند وقته این توری دستمه؟
لیبرا: یه هفتهس.
ککا: چرا یه هفته؟
لیبرا: اگه دامن میخوای مجبوری دست بجنبونی.
لوچیتا: هی ککا، چهجور دامنی میخوای؟
ککا: یه دامن ابریشم نو.
لوچیتا: برا جهیزیه؟ داری جهیزیهتو جور میکنی؟
ککا: جهیزیه؟ من اصلاً نمیدونم جهیزیه چی هست.
ارستا: حرف مفت نزن! تو بهتر از من میدونی وقتی دختر بزرگ میشه براش جهیزیه جور میکنن، وقتی هم جهیزیهش آماده شد شوهرش میدن.
ککا: [به لیبرا] خواهرجون؟
لیبرا: جونم.
ککا: میخواین منو شوهر بدین؟
لیبرا: صبر کن شوهرم بیاد.
ککا: خانم پاسکوا، شوهرخواهرم فورتوناتو هم با آقای تونی رفته ماهیگیری؟
پاسکوا: آره خب، مگه نمیدونی فورتوناتو پیش شوهرم و برادرش بِپّو کار میکنه.
ککا: تیتانانه هم همراهشونه؟
لوچیتا: [به ککا] خب آره، به تو چه؟ چیکار به کار تیتانانه داری؟
ککا: من؟ هیچی.
لوچیتا: [به ککا] نمیدونی دو ساله به من قول ازدواج داده؟ گفته همین که پاشو به خشکی بذاره برام حلقه میآره.
ککا: [با خودش] خلوچل! میخواد همهچیو برداره برا خودش.
ارستا: نترس لوچیتا، از دستت نمیپره. اولاً که من خواهر بزرگتر ککام و قبلِ اون باید شوهر کنم. برادرت بپو پاشو که بذاره تو خشکی میخواد باهام ازدواج کنه. اگه تیتانانه تو رو بخواد شما هم میتونین ازدواج کنین، نگران نباش. برا خواهرم هنوز زوده.
ککا: [به ارستا] چیه خواهرجون، مثل اینکه خوشت نمیآد من سروسامون بگیرم.
لیبرا: بسه دیگه، کارتو بکن.
ککا: اگه مامانجونم زنده بود...»
حجم
۱۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۱۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه