دانلود و خرید کتاب واتسلاو اسلاومیر مروژک ترجمه داود دانشور
تصویر جلد کتاب واتسلاو

کتاب واتسلاو

انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب واتسلاو

«واتسلاو» نوشته اسلاومیر مروژک(-۱۹۳۰)، نمایشنامه‌نویس لهستانی است. همچنین نوشتاری به نام «مروژک و تئاتر معاصر لهستان» نوشته منصور براهیمی، پیوست این کتاب است که به بررسی شکل‌گیری و رشد تئاتر در لهستان معاصر و نقش مروژک در آن می‌پردازد. در بریده‌ای از کتاب می‌خوانیم: «چندسالی قبل از آنکه شکل جدید نمایش ِ معاصر لهستان ظهور یابد، یعنی قبل از آنکه اسلاومیر مروژک، تادئوش روژه‌ویچ وزبیگنیو هربرت کار خود را به‌عنوان نمایشنامه‌نویس آغاز کنند، تئاترهای دانشجویی لهستان مهد لطایف سیاسی بود؛ متخصص در گروتسکی تلخ و زهرآگین، یعنی همه آن عناصری که نمایش معاصر لهستان را رقم می‌زند. دلقکی که می‌داند دلقک است، واقعا دلقک نیست؛ او فقط تظاهر می‌کند که دلقک است. دلقک واقعی هویت خود را به رسمیت نمی‌شناسد؛ او از دیگران دلقک می‌سازد. این همان نقشی است که دلقک‌های شکسپیری بازی می‌کنند؛ آن‌ها جز حقیقت هیچ نمی‌گویند، فقط زبانشان دلقک‌وار است.» در بریده‌ای از نمایشنامه واتسلاو می‌خوانیم: «واتسلاو: من برده بودم، اما حالا کشتی‌شکسته‌ام. یک برده بی‌خانمان و حالا یک کشتی‌شکسته. من محکوم به بردگی بودم، اما با غرق کشتی آزاد شدم. حالا که همه‌چیز از میان رفته، آزادی‌ام را به دست آورده‌ام... شاید برای لذت‌بردن از آزادی‌ام خیلی دیر شده باشد. کمی استراحت می‌چسبد.[ می‌نشیند.] در طوفان امروز، یک کشتی حامل برده در نزدیکی ساحل غرق شد. من این ساحل را نمی‌شناسم. حتما خیلی از کشور من دور است. با زحمت زیاد تا ساحل شنا کردم. خب، حقیقت را بگویم، امواج من را به ساحل آورد. بقیه سرنشینان کشتی غرق شدند. صدای مرد:[ از سمت راست ]کمک! واتسلاو: پیداست همه‌شان غرق نشده‌اند! هی! تو زنده‌ای؟ صدا: دارم غرق می‌شوم! واتسلاو: درست همان‌طور که گفتم، او هم مثل بقیه دارد غرق می‌شود. من نجات پیدا کردم. بنا به اراده تقدیر. اگر تقدیری در کار باشد. باید باشد، چون اگر فرض کنیم تقدیری وجود دارد، باید از جایی ناشی بشود... بگذریم. چیزی که مهم است، واقعیات است و واقعیت این است که من غرق نشده‌ام. صدا: دارم غرق می‌شوم...
M.M. SAFI
۱۳۹۸/۰۴/۱۰

من را یاد (در انتظار گودو) انداخت👌🏻

راهنما: نه، نمی‌توانم جلوتر بیایم. نابغه: چرا؟ راهنما: چون حدود مرز تا نوک تپه است. آن‌طرف آن‌ها قوانینی دارند که طبق آن شترها را اخته می‌کنند. نابغه: اما تو که شتر نیستی! راهنما: معلوم است تو اهل این‌طرف‌ها نیستی. آن‌ها اول اخته می‌کنند بعد وارسی می‌کنند ببینند طرف شتر است یا نه. نابغه: برای چه این‌طور قانونی وضع شد؟ راهنما: چون بریدن متعلقات آسان‌تر از برقرارکردن آن‌هاست.
علی
دلقکی که می‌داند دلقک است، واقعا دلقک نیست؛ او فقط تظاهر می‌کند که دلقک است. دلقک واقعی هویت خود را به رسمیت نمی‌شناسد؛ او از دیگران دلقک می‌سازد.
علی
استهزا به هیچ‌کس و هیچ‌چیز رحم نمی‌کند؛ هم حماقتِ غاصبانِ قدرت را به ریشخند می‌گیرد و هم قهرمان‌پرستیِ قربانیانشان را.
علی
ژنرال: من که می‌گویم تو شتری. بابی: من کوهان دارم؟ ژنرال: من از کجا بدانم؟ شاید نداشته باشی. شاید هم داشته باشی. اگر کوهان داشته باشی، حتما مخفی‌اش کرده‌ای، چون آن را نمی‌بینم که در این صورت داری اولیاء امور را فریب می‌دهی و اگر کوهان نداشته باشی... از کجا معلوم اگر داشته باشی مخفی‌اش نکرده‌ای؟ در هر دو حال تو مقصری، چون حالا همه دارند اولیاء امور را فریب می‌دهند... یا سعی می‌کنند این‌کار را بکنند. پس برای جلوگیری از پیش‌آمدن هر نوع اشتباهی ما تو را شتر به حساب می‌آوریم.
علی
در هرحال بی‌عدالتی وجود دارد. فقط یک پسر خوب از یک پدرومادر خوب یا یک پسر شرور از یک پدرومادر شرور می‌تواند نیاز عدالت را برآورده کند.
علی
آنکه حافظه خوبی دارد، آسان‌تر می‌تواند از یاد ببرد.
علی
فقط مرده است که دوباره زنده می‌شود؛ برای زنده این‌کار مشکل است.
علی
بی‌سوادها باید دیکته کنند. شب‌هنگام برای کمک فریاد نزنید؛ ممکن است همسایه‌ها را بیدار کنید. دارزدن عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی آسان است. طناب‌ها از قبل آماده‌اند. اسم اعظم دست به کار شو؛ می‌خواهم بگریزم. به جای تابلوی «ورود ممنوع» ، تابلوی «خروج ممنوع» را پیشنهاد می‌کنم.
علی
بابی: چرا می‌غری؟[ واتسلاو بلندتر می‌غرد. ]جایی‌ات درد می‌کند؟[ واتسلاو بلندتر می‌غرد. ]حالت خوب نیست؟ واتسلاو:[ صورتک را برمی‌دارد. ]هی دماغ فسقلی، نمی‌بینی من خرسم؟ بابی: واقعا؟ خیلی بد شد. پس بفرمایید بغرید.
علی
اگر تقدیری در کار باشد و بخواهد که من آن بیچاره را نجات بدهم، کمکش می‌کنم، اما به نظر نمی‌آید که این‌طور باشد. برعکس، مثل اینکه اراده تقدیر بر این است که او غرق بشود و من که هستم که بخواهم در اراده تقدیر دخالت بیجا بکنم. البته داریم فرض می‌کنیم که تقدیری وجود دارد و در این‌حال من شرط می‌بندم که وجود دارد.
علی
موضوع خرس و پوستش چیز خنده‌داری است. او همیشه در پوستش نیست. ببینید، گاهی پوست خرس یک‌جاست، خود خرس جای دیگر.
M.M. SAFI
بابی: می‌فهمم. تو می‌خواهی یک بنای یادبود برای خفّت و تنزل مقام خودت بسازی... واتسلاو: در مقابلش زانو بزن. بابی: که از ضعفْ فضیلت به‌وجود بیاوری... واتسلاو: برایش دعا کن. بابی: که در احساس ِ حقارتْ زیبایی پیدا کنی...
☆Nostalgia☆

حجم

۱۴۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

حجم

۱۴۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
۴۳,۴۰۰
۳۰%
تومان