کتاب گرسنه
معرفی کتاب گرسنه
کتاب گرسنه نوشتهٔ کنوت هامسون و ترجمهٔ غلامعلی سیار است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان از ادبیات نروژ.
درباره کتاب گرسنه
کتاب گرسنه نوشتهٔ کنوت هامسون است. این اثر در قالب رمان نوشته شده و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات بوده است. این رمان برای اولین بار در سال ۱۸۹۰ منتشر شد. بسیاری کنوت هامسون را یکی از مهمترین و جنجالبرانگیزترین نویسندگان قرن بیستم میدانند. او با خلق این داستان خودزندگینامهای به موضوعاتی همچون فقر، گرسنگی و استیصال نویسندهای جوان پرداخته که در تلاش برای دستیابی به خودشناسی و ذوق هنری است. نویسنده در این رمان به تأثیرات ذهنیِ مفهوم بیگانگی و وسواسهای فکری پرداخته و تصویری فراموشنشدنی از مردی در آستانهٔ خودتخریبگری، ارائه کرده است. هامسون، بر بسیاری از نویسندگان مشهور قرن بیستم مثل «فرانتس کافکا»، «جویس» و «هنری میلر» تأثیرگذار بوده است. رمان «گرسنه»، اثری مشهور است که به شکافهای روح آدمی پرداخته است.
خواندن کتاب گرسنه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نروژ و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره کنوت هامسون
کنوت هامسون (Knut Hamsun) نویسندهٔ اهل نروژ است که جایزهٔ نوبل ادبیات سال ۱۹۲۰ میلادی را از آن خود کرد. کنوت هامسون با نگارش رمان «گرسنه» در سال ۱۸۹۰، اولین کتاب از مجموعه رمانهایی را عرضه کرد که قبلاز وجود مضامین پوچ و رعبانگیز «فرانتس کافکا»، رنج و ملالت اگزیستانسیالیستها و حتی کاوشهای خودزندگینامهای نویسنده و شاعر آلمانی- آمریکایی، «چارلز بوکوفسکی» را به چالش کشید. کنوت هامسون در آثار خود به لایههای زیرین ذهن شخصیتهای داستانهایش میپردازد؛ موضوعی که در رمان «گرسنه» بسیار مشهود است. هامسونِ جوان پس از نوشتن این کتاب با شور مبالغهآمیز همیشگی آن دوران خود مدعی شد که در نویسندگی از «فئودور داستایفسکی» پیشی گرفته و رئالیسم اجتماعیِ «هنریک ایبسن» را نیز نابود کرده است.
«ایزاک باشویس سینگر»، نویسندهٔ لهستانی کنوت هامسون را «پدر ادبیات مدرن» نامید و بر این عقیده بود که تمامی مکتبهای داستانسرایی در قرن بیستم، ریشه در آثار هامسون دارد. با همهٔ این درخششها، کنوت هامسون نویسندهای است که امروزه توسط بخش قابلتوجهی از نهادهای ادبی مورد تأیید قرار نمی گیرد؛ نه بهخاطر این که آثارش، ارزش و درخشش خود را از دست دادهاند، بلکه بهخاطر عقاید سیاسی راستگرایانهٔ افراطی او که در خلال جنگ جهانی دوم با حمایت آشکار از آدولف هیتلر و دولت دستنشاندهٔ نازیها در نروژِ پس از اشغال به اوج خود رسید. بسیاری عقیده دارند که هامسون در زمان جنگ، به کشور و انسانیت خیانت کرد و لایق همهٔ بازخوردهای بدی بود که پس از آن دریافت کرد.
بخشی از کتاب گرسنه
«مداد را بیهیچ دردسر پس گرفتم. مردک خودش جلیقه را آورد و جیبها را یکبهیک وارسی کردم. ضمناً چند عدد قبض هم در آنها بود که برداشتم و از لطف و محبت صاحب دکان تشکر کردم. شیفتۀ اخلاق و کردار این مرد شده بودم و ناگهان به خاطرم رسید که چهبهتر میبود خود را به او، آدم معتبر و حسابی معرفی میکردم. هنوز چند قدم به طرف در نرفته بودم که دوباره مانند اینکه چیزی را فراموش کرده باشم، برگشتم. لازم بود حتماً چند کلمه با او صحبت کنم و توضیحی بدهم. به همین جهت، برای متوجهساختن او زیر لب زمزمه آغاز کردم. سپس مدادی را که در دست داشتم، در هوا چرخاندم و گفتم: <خیال نکنید برای خاطر یک مداد معمولی این راه دورودراز را آمدهام. این مداد که میبینید، داستانی دارد و نمیدانید چرا مرا واداشت که اینجا برگردم. اعتبار و شهرتی که من فعلاً دارم، مدیون همین مداد کوچک و بیقدر و قیمت است. خلاصۀ کلام، مقامی که در زندگی پیدا کردهام، از برکت همین مداد است.> بیشتر از این حرفی نزدم. مردک به میز پیشدستی نزدیک شد و با کنجکاوی گفت: <عجب!> سپس خیلی بیاعتنا دنبالۀ صحبتم را گرفتم و گفتم: <بله، هر سه جلد کتاب معرفت فلسفی را با همین مداد نوشتهام.> چطور میشد او اسم این کتاب را نشنیده باشد؟ مردک جداً تصور میکرد که عنوان کتاب به گوشش آشناست و من نیز از فرصت استفاده کردم و گفتم: <آری، این کتاب را بنده تألیف کردهام! از این قرار، دلبستگی من به این مداد هیچگونه تعجبی ندارد. این مداد حالا دیگر برایم تقریباً حکم موجود زندهای را دارد و یک دنیا میارزد. درهرحال هیچوقت محبت و لطف این مداد را از یاد نخواهم برد و از او صمیمانه سپاسگزار خواهم بود... البته خاطرهای به این اهمیت را نمیتوان فراموش کرد. قول من هم مردانه است. اخلاق من که این است هیچ، البته چنین مدادی هم شایستۀ تکریم و احترام است... درهرحال خداحافظ!
وقتی از در بیرون رفتم، درست حالت شخص متنفذ و معتبری را داشتم که درصدد است شغل مهمی برای کسی درنظر بگیرد و همانطور که دور میشدم، رباخوار محترم دو بار دربرابرم کرنش کرد. من از روی بندهنوازی برگشتم و باز با او خداحافظی کردم.
در پلهها به زنی برخوردم که چمدانی کوچک در دست داشت. او نیز همینکه قیافۀ متین و مغرورانۀ مرا دید، با بیم و خضوع کنار رفت و راه را برایم باز کرد. برای اینکه خود را از تکوتا نینداخته باشم، بیاختیار دست در جیب کردم که به او چیزی بدهم؛ اما بسیار بور شدم، زیرا یک غاز نداشتم و سرافکنده از برابرش گذشتم. اندکی بعد صدای کوفتن در دکان رباخوار بلند شد. معلوم شد زنک هم به آنجا میرفت.»
حجم
۲۵۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
حجم
۲۵۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه