کتاب آمده بودم با دخترم چای بخورم
معرفی کتاب آمده بودم با دخترم چای بخورم
کتاب آمده بودم با دخترم چای بخورم نوشتهٔ شیوا ارسطویی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آمده بودم با دخترم چای بخورم
کتاب آمده بودم با دخترم چای بخورم مجموعه داستانهای کوتاه شیوا ارسطویی است که اسامی آنها از این قرار است:
آمده بودم با دخترم چای بخورم
عصر
نابغهها
صف
همه انجیرهای دنیا
روز آخر اردو
گربه امروز مرد
در این داستانها، با نویسندهٔ متفاوتی سروکار داریم که با نگاه و زبانی نو و با ذهنی آزاد از کلیشههای مرسوم، به تماشای جهانی ملموس و آشنا و مناسباتی به دیرینگی زمان نشسته است. با دریچهٔ تازهای که از یک زاویهٔ غریب و بکر باز میکند، به آنچه در زیر غبار تلخی از روزمرگی فرومانده است، تحرک و شیرینی تازه ای میبخشد و به آن چهرهٔ زنانهٔ بیشکل و بیجان ماندهای که در پسزمینهٔ معرکه درجا میزنند، مجال و امکانی میدهد تا به میان اجرا بیایند و تشخص و هویت ازدسترفتهٔ خود را پیدا کنند.
خواندن کتاب آمده بودم با دخترم چای بخورم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره شیوا ارسطویی
شیوا ارسطویی اردیبهشت ۱۳۴۰ در تهران به دنیا آمد. شیوا داستاننویس، مترجم و شاعر ایرانی است. مجموعه داستانهای «آمده بودم با دخترم چای بخورم»، «آفتاب مهتاب» و «من دختر نیستم» و رمانهای «بیبی شهرزاد» و «افیون» از آثار اوست.
بخشی از کتاب آمده بودم با دخترم چای بخورم
«دو سال بعد از طلاق بود. نشسته بودیم توی دفتر مهران، مهران پشت میزش و من روی مبل، و من داشتم به او میگفتم «تو که میگفتی من بازیگر خوبی نیستم.» فیلمنامه روی میز بود. تا آن موقع، مهران را در دفتر کارش ندیده بودم. توی خانه، با زیرشلواری دراز میکشید روی کاناپه، دستها را میگذاشت زیر سرش و تا من از آشپزخانه برسم به او، خوابش میبرد. خودمانیم، بد هم نمیگفت. من بازیگر خوبی نبودم. اگر نه، میگذاشتم همانطوری تا صبح بکپد. اگر بازیگر خوبی بودم، نمیرفتم کلّهٔ طاسش را آن قدر ناز کنم، بالش بیاورم بگذارم زیر سرش، پتو بیندازم رویش و غذا را توی فر گرم نگه دارم تا هر موقع زد به سرش و بیدار شد و گفت گرسنهام، غذا را بچینم جلوش و او کوفت کند و بنشیند به نوشتن فیلمنامههای صد تا یک غازش. گفت «تو فقط توی نقش لیلی موفقی.» گفتم «کات! برای کدوم مجنون؟ دل خوشی داری تو هم!»
جوری نگاهم کرد که انگار مجنون را پیدا کرده. لابد به او هم گفته بود که فقط در نقش مجنون موفّق است. خواستم بگویم اگر فکر میکند من لیلی خوبی هستم، پس چرا ولم کرد؟ لیلی را که ول نمیکنند. انگار از نگاهم فهمید که چه میخواهم بگویم. مثل همیشه. شروع کرد که «مردهای زیادی هستند که از زنهای لیلی لذّت میبرند. من این طوری نیستم.» گفتم «زنهای زیادی هستند که از مرد فیلسوف لذت میبرند. من هم این طوری نیستم.» گفت «فیلسوف بودن وجود میخواد.» گفتم «مجنون بودن نمیخواد؟» گفت «تو فقط وجود لیلی بودن را داری.» ــ که یعنی او وجود فیلسوف بودن را در کنار مجنون بودن و صد تا بودنِ دیگر دارد؟»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
مسخره! نه زبانِ رواییِ خوبی داشت نه شفافیت داشت نه اصلا تکنیکِ داستانداشت!!! ارزش خوندن نداره.
عالی