دانلود و خرید کتاب نوبت سگ ها سروش چیت ساز
تصویر جلد کتاب نوبت سگ ها

کتاب نوبت سگ ها

نویسنده:سروش چیت ساز
انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نوبت سگ ها

کتاب نوبت سگ ها مجموعه‌داستانی از سروش چیت ساز است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. این کتابْ مجموعه‌داستان برگزیدهٔ هفدهمین و هجدهمین دوره‌ٔ جایزه‌ٔ مهرگان ادب در سال ۱۳۹۴ انتخاب شد.

درباره کتاب نوبت سگ ها

نوبت سگ ها مجموع ۱۳ داستان کوتاه از سروش چیت ساز است. یکی از ویژگی‌های این مجموعه، ایده‌های متفاوت و پرداختن به سوژه‌های مختلف از زاویهٔ دید گوناگون و همچنین به‌کارگرفتن تخیل در داستان‌هاست. ویژگی تخیل در این مجموعه روی اجزای داستان‌ها تأثیر گذاشته است و نویسنده توانسته شخصیت‌های منحصر‌به‌فردی در داستان‌ها بسازد: یک پیرمرد متولی بقعه‌ای متبرک که مانند خرچنگ راه می‌رود. یکوری و کج‌کج و با دست‌های چنگال‌مانندش بچه‌ها را با چوب می‌راند. مامور قطار تک‌چشم که با چشم دیگرش مسافران را به آخرین ایستگاه راهنمایی می‌کند. وقتی نام زنِ مرغی روی یکی از شخصیت‌ها گذاشته می‌شود از آن مرغ‌های حنایی، دیگر تا انتهای داستان تخیل و ذهنیت خواننده بقیه اجزا و رفتار زن را می‌سازد. درواقع سروش چیت‌ ساز با دادن نشانه‌ای کوچک از تخیل خویش، تخیل خواننده را تا انتهای هر داستان فعال نگاه می‌دارد. شخصیت دیگر شخصیت «مان شهین» است؛ پیر‌زن موحنایی که از همه خشمگین است، صبح‌های پشت هم، با زنبیل از قطر بیابان می‌گذرد تا سهمیه سیگار همه خانواده را بگیرد. پیرزنی که مرتب از خودش تکثیر می‌کند و هنگامی که جن‌ها محاصره‌اش می‌کنند آن‌ها را با آینه‌ای سیاه از خود دور می‌کند. شخصیت پسر‌بچه‌ای که خود را «دیگری» خطاب می‌کند یا پیرمرد یک‌پای عنق، همه تلنگرهای کوتاهی به ذهن خواننده است که موجب می‌شود خواننده با داستان و شخصیت‌ها همراهی کند و به شخصیت‌ها در ذهن خود شکل و عمق ببخشد. درحقیقت تخیل در داستان‌های رئال این مجموعه تاثیر منفی ندارد و گاهی خودی نشان می‌دهند.

چیت‌ ساز در داستان «شاپرک» داستان می‌بافد و خیال می‌پردازد از ناکجاآبادی به‌نام «کاوه» داستان را می‌کشاند به کاوه آهنگر و از جنگ با بهرام چوبینه می‌گوید. با ورود زن جوان باردار به خانهٔ اسفندیار نبید، مردِ ناشناس و مرموز خوف به جان خواننده می‌اندازد و با دادن تصاویر لحظه‌به‌لحظه و فضاسازی‌هایی در سایه‌روشن، خواننده را درگیر فضای رازآلود داستان می‌کند. انتخاب زاویه‌دید سوم‌شخص به چیت‌ ساز این امکان را داده تا بتواند از موقعیت‌های تکراری و قوانین رایج داستان‌نویسی دوری نماید و بتواند داستان‌هایی همچون «شاپرک» و «سرمد» را خلق کند. در آستان متبرک میرزاآقا، چیت‌ ساز موقعیتی می‌سازد حول محور گورستان اطراف امامزاده‌ای در ناکجاآباد که در برخی از فرازونشیب‌های داستان می‌پنداری که اصلا امامزاده‌ای در کار نبوده. حکایت سواران فراوان که میرزاآقای یکه‌وتنها را احاطه کرده‌اند. سر بریده میرزاآقا که جدای از بدن به حرف و واگویه درمی‌آید و حکایت پیشنهاد فرشته و اجنه برای کمک‌رساندن به میرزاآقا و ردکردن این مساعدت. 

در این داستان و در چند داستان دیگر از این مجموعه، زبان نوشتار به دلیل شیوه‌های فرمی به‌کارگرفته‌شده در داستان‌ها و پس‌وپیش‌شدن اجزای جمله، خوانش را دشوار کرده و این به‌هم‌ریختگی تا حدودی مزاحم روان‌بودن نثر در داستان‌ها شده است. موقعیت‌هایی که سروش چیت‌ ساز در داستان «جن‌زدگان» پیش چشم خواننده می‌سازد و به تصویر می‌کشد درخشان و زنده هستند. آنچه در این داستان توجه خواننده را به خود جلب می‌کند، تغییر ناگهانی و پی‌درپی زاویه دید است. این تغییر آنقدر شدید و مشهود است که ناگهان یک موقعیت داستانی را به یک روایت تبدیل می‌کند. اکنون و حال قصه در این داستان گم شده است و زبان دائما در حال تغییر، و همین تغییرات ممکن است در میانهٔ راه خیال خوانندگان را مشوش کند. در داستان «دندان‌درد» تخیل نویسنده به اوج خود می‌رسد. مادری که با وجود مرگ همچنان با پسرش در خواب و رویا رابطه دارد و درمورد وقایع روزانه و اتفاقات آن اظهارنظر می‌کند. در بیشتر داستان‌ها پایان‌بندی‌ها با تصاویری نامفهوم بسته می‌شود. انگار داستانی ادامه‌دار خوانده شده و باید منتظر شد تا قسمت بعدی داستان به دست خواننده برسد.

نام داستان‌های این مجموعه از این قرار است:

کوچ

آستان متبرک میرزاآقا

جن‌زدگان

جنگ و صلح

شاپرک

دندان‌درد

به آسانی

رگ درخت

سرمد

وضعیت نهایی

پراید سفید

چرخ‌فلک

باباجان

خواندن کتاب نوبت سگ ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه فارسی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره سروش چیت‌ ساز

سروش چیت‌ ساز متولد ۱۳۵۷ در آبادان و دانش‌آموخته‌ٔ کارشناسی‌ارشد مهندسی هوافضا از دانشگاه امیرکبیر است. او فعالیت خود را در زمینه‌ٔ داستان‌نویسی از سال ۱۳۹۰ و با حضور در کارگاه‌های داستان‌نویسی فرهاد فیروزی جدی‌تر کرده است. کتاب نوبت سگ‌ها مقام دوم جایزه‌ٔ ادبی سیلک و مقام برگزیده‌ٔ بهترین مجموعه داستان در دوره‌ٔ هفدهم و هجدهم جایزه‌ٔ ادبی مهرگان را به دست آورد.

بخشی از کتاب نوبت سگ ها

«مشدی کجی از جا پرید. نیمه‌شب بود. شعلهٔ علاءالدین را کشید بالا، دست‌کشان روی زیلو عینکش را پیدا کرد و توی نور فتیله دستهٔ کِش تنبانی را انداخت پس سرش و پا کشید دو قدم تا دم مشمع‌های پنجره. بخار را با کف دست پاک کرد و زل زد به سایه‌هایی که جلوی صحن میرزاآقا، پشت به فانوس برقی پرنوری، آهن کلفتی می‌کوبیدند به سنگ. زمین با هر ضرب می‌لرزید و مشدی کجی که از ترسِ زلزله پریده بود، حالا که آن دو نکیر و منکر را بالای قبرها دید، داشت پس می‌افتاد. تف می‌فرستاد به گور پدر حاجی‌مستقیمی که خرج دوا درمان را داده بود و نگذاشته بود همان سالِ زلزله بمیرد و برود تنگ گورگور درهٔ پایینِ ده، بخوابد پیش بَلَدی. مشدی با هر ضرب پتک از جا می‌پرید و وقتی دید دل ندارد برود سروقت آنها، کج‌کجکی برگشت سمت تشکش و لحاف را با دست چنگال‌مانده‌اش کشید تا زیر دماغ و فتیله را، آن‌قدری که مبادا نورش کپر را لو بدهد، پایین کشید. می‌ترسید کارشان که وارست، بیایند سروقتش. صدای قلبش را می‌شنید و یاد حرف مستقیمی افتاد که می‌گفت وقت زلزله مشدی از ترس مردن سکته کرده بوده، وگرنه فرغونی که از بام کپر آوار شده بود روی مخش، هر قدر هم ضرب داشته و هرقدر گوشهٔ مغز را لَوَردیده، باز هم نمی‌شده مشدی را به این روز در بیاورد که دست راستش چنگال بماند و گردنش رو به شانهٔ چپش قفل بشود و وقت راه‌رفتن عین خرچنگ، دقیقا همین را می‌گفت، خرچنگ، کج‌کجکی روی پهلو راه برود و هر جا که قصدش باشد یک کمان بزند تا برسد. حالا، باز هم نزدیک بود سکته کند. انفاختوس بیشترین چیزی بود که مشدی توی زندگی از آن می‌ترسید. پیدا بود که مأمور جهنم است. دیگر مهم نبود که بار پیشین فرغون بوده که به این روزش انداخته یا چی. انفاختوس یا هر چی، نصیبش این بود که زنده بماند تا این موکلین دَرَک بیایند، سیاهِ شب، خفتش کنند و بیندازند توی هاویه. گُرمبه‌ها که بُرید، مشدی فقط صدای خس‌خس سینهٔ خود را می‌شنید زیر لحاف و همان‌طور که گوش خوابانده بود تا صدای پاها سر برسد، گرما از ساق‌هاش خزید بالا تا زیر پلکش و دیگر چیزی نشنید.

سحرنزده که بیدار شد، یاد خواب بدش افتاد. درد دوید روی ستون مهره‌هاش و تا روشنی همان‌طور زیر لحاف ماند. شاشش را که کرد، خودش را کشاند به سَلّهٔ مرغ‌ها، هر چه لای خاک‌اره‌ها پیدا کرد چید توی سطل ماستی و یکی را که به نظرش از همه درشت‌تر بود شکاند توی ماهی‌تابه و وقت شکاندن و بعدش، وقتی با نصف بربری سق زد، باز شک کرد یک تخم شکانده یا دوتا. خاطرش نبود. نگاه کرده بود توی ماهی‌تابه. زرده‌ها یکی می‌شدند و بعد دوباره یک زرده می‌شد دو تا. پوستهٔ تخم هم کم و زیاد بود. از وقتی فرغون افتاده بود، گاهی یک چیزهایی را دو تا می‌دید و گاهی دو چیز را یکی. حواس هم نمانده بود براش. بعد که خورده بود هم نفهمید زیادی سیر شده یا کم. روزی یکی بیشتر نباید می‌خورد. مستقیمی گفته بود همین پرخوری انفاختوس را خبر می‌کند.

تابه را که شست و خرده‌نان‌ها را که برای مرغ‌ها ریخت، دیگر آفتاب در آمده بود و مشدی، با همان مسیر کمانی، خرچنگی تاب زد تا در بقعه و تازه آن‌وقت بود که ماجرای دیشب یادش آمد و قلبش ریخت. راه‌باریکه‌ای که قبل از کجی، از دم کپر، روی آن راست دماغش را می‌گرفت تا از بین شمشادها برسد به بقعه، جلوی صحن از کنار چهار تا قبر ساب‌رفته می‌گذشت که حالا یکی‌شان، همانی که تا دیروز نوشته‌هاش را کمی می‌شد خواند، پکیده بود. جایی که پیش‌تر سنگ بود حالا خرده‌ریگ بود و بس. تاپ‌تاپ نبضش که توی شقیقه شروع کرد به زدن، حسنی از دور پیدایش شد. گاری را که چهارتای هیکلش بود از روی مانعی که برای موتورها گذاشته بودند رد کرد و از در آن سوی پارک خِرکش آورد سمتش. مشدی که فهمیده بود قُلتشن‌ها را خواب ندیده بوده، از دیدن بچه که تنها جنبندهٔ پارک بود دلش گرم شد و رفت در حرم میرزاآقا را وا کند. شب هم که رفت بخوابد شعله را آن‌قدری کشید پایین که ذره‌ای نور درز نکند. اما خبری از سایه‌ها نشد.

حاجی‌مستقیمی، چند روز بعدش که آمده بود وجوهات را بردارد، زد روی شانه‌اش و گفت: «ما خادم میرزاییم مشدی. یادت باشد نان تو را همین میرزا می‌رساند. کارت به باقی اهل خسران نباشد.» مشدی زنده‌ماندنش را مدیون میرزایی بود که خودش جوان‌مرگ شده بود. عاشق میرزا بود. شب‌های جمعه مثل یک پدر می‌نشست برایش گریه می‌کرد و بعد از ماجرای زلزله حالا می‌دانست نظرکردهٔ آقاست. توی دلش دیگر دردی نداشت جز غم غربت آقا و رنگ چشم‌های بلدی. البت اگر مستقیمی مساعده می‌دادش و می‌توانست چهار تا آجر بگذارد و آلونکی علم کند، از شر کپری که سی سال پیش با مشمع و حلبی و بشکه ساخته بود و بعدِ زلزله همه‌جاش آب پس می‌داد راحت می‌شد....»


ميثم صدیق
۱۴۰۱/۰۵/۰۴

یکی از بهترین اثار ادبیات داستانی معاصر فارسی. سروش چیت‌ساز بارها در داستان‌های خود نشان داده که هم قصه گویی خوبی‌ست هم تسلط مثال‌زدنی بر نثر فارسی دارد. هم شناختش از اسطوره و افسانه به قدری هست که راهش را

- بیشتر

حجم

۱۴۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۴۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان