دانلود و خرید کتاب هستی شناسی هستی اجتماعی (بخش مارکس) جرج لوکاچ ترجمه کمال خسروی
تصویر جلد کتاب هستی شناسی هستی اجتماعی (بخش مارکس)

کتاب هستی شناسی هستی اجتماعی (بخش مارکس)

نویسنده:جرج لوکاچ
انتشارات:نشر چرخ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هستی شناسی هستی اجتماعی (بخش مارکس)

کتاب هستی شناسی هستی اجتماعی (بخش مارکس) نوشتهٔ جرج لوکاچ و ترجمهٔ کمال خسروی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتابْ اصول هستی‌شناختی بنیادین مارکس را دربر می‌گیرد.

درباره کتاب هستی شناسی هستی اجتماعی (بخش مارکس)

جُرج لوکاچ در ژوئن ۱۹۷۱ دیده از جهان فروبست. او در گفت‌وگویی کوتاه و بسیار خواندنی که در شمارهٔ ژوئیه ـ اوت نشریهٔ انگلیسی نیو لفت ریویو انتشار یافت، مجموعهٔ گران‌قدری را که پس از درگذشتش زیر عنوان پیرامون هستی‌شناسیِ هستی اجتماعی منتشر شد، تلاش برای طرح درست پرسشی توصیف می‌کند که، به زعم او، در اثر ارزشمند و مشهورش تاریخ و آگاهی طبقاتی (۱۹۲۳) «کاملاً به‌نادرستی طرح شده» بود. می‌گوید: در سال‌های دههٔ بیست سدهٔ بیستم، کارل کُرش، آنتونیو گرامشی و من کوشیدیم معضل «ضرورت تاریخی و تأویل مکانیستی از آن را، که مُرده‌ریگ بین‌الملل دوم بود، حل کنیم.» اما هیچ‌یک از ما در این‌کار کامیاب نشدیم، «حتی گرامشی که شاید بهترینِ ما بود.»

برنامهٔ لوکاچ در پیرامون هستی‌شناسیِ هستی اجتماعی، به گفتهٔ او، نگاهی دیگر و دیگرگون به رابطهٔ «ضرورت و آزادی» یا، به تأکید او، رابطهٔ بین «غایت‌شناسی و علیت» است؛ و به‌راستی نیز مسئلهٔ سرشت غایت‌شناختیِ «کار» نقشی بسیار تعیین‌کننده در این اثر عظیم ایفا می‌کند. در تلاش و کنکاش لوکاچ پیرامون مقولهٔ کار است که می‌توان کلنجار توان‌فرسای او در حل تناقض پای‌بند ماندن به نام و میراث و پیامدهای مقولهٔ هستی‌شناسی از یک سو و تهی‌کردن آن تا آخرین لحظه و هجا از معنای سنتی‌اش و گنجانیدن هویتی تازه در آن، از سوی دیگر را آشکارا دید؛ هویتی که بتوان بی‌هراس و پروا هستی‌شناسی مارکسی‌اش نامید.

در این گفت‌وگو، لوکاچ به نکته‌ای ظاهراً ساده اشاره می‌کند که در حقیقت سرشت‌نمای پیرامون هستی‌شناسی هستی اجتماعی است؛ می‌گوید: عنوان اثر من هستی‌شناسی هستی اجتماعی نیست، بلکه پیرامون هستی‌شناسی هستی اجتماعی است. تأکید او بر واژهٔ پیرامون یا «دربارهٔ» یا «به سوی» یا «رو به» است. با همین اشارهٔ ساده، لوکاچ پافشاری‌اش را بر سرشت و جایگاه این اثر عظیم تکرار می‌کند: قصد او آفرینش هستی‌شناسی‌ای تازه، دستگاهی فراآراسته، فراگیر، فراتاریخی، مستقل از زمان و مکان و مهم‌تر از هر چیز، مستقل از هستی اجتماعی انسان اجتماعی ـ تاریخی نیست. معضل اما این است که «هستی‌شناسی» نام دیگر «فلسفه» در معنای سنتی، شناخته‌شده و پذیرفته‌شدهٔ آن است. «هستی‌شناسی»، یعنی شناختِ هستی به مثابهٔ هستی، مستقل از زمان و مکان و شکل و شیوهٔ پدیدارشدن هستی و هستنده و تعامل آن با هستنده‌ای که عامل و فاعل این شناخت است. بیهوده نیست که لوکاچ در این اثر بار دیگر درگیر مفهوم و مقولهٔ «جوهر» می‌شود و می‌کوشد معنای تازه‌ای برای آن ارائه دهد.

معضل این است که چگونه می‌توان در شناخت سرشت اجتماعی و تاریخی هستی اجتماعی، عینک معرفت‌شناسی و روش‌شناسی را کنار نهاد. لوکاچ در مقدمهٔ بسیار مهم و مشهورش به چاپ تازهٔ کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی در ۱۹۶۷، ۴۴ سال پس از نخستین انتشار آن، می‌گوید: با عینک روش‌شناختی زیمل و وبر به مارکس نگاه می‌کردم. «تاریخ و آگاهی طبقاتی، خواسته یا ناخواسته، ریشهٔ هستی‌شناسی مارکسیسم را می‌زد.»

پرسش اما این است که چگونه می‌توان و باید، به تعبیر و دلالت «هستی‌شناسی» پای‌بند ماند، اما داعیهٔ عامیت‌بخشش را رها کرد. چگونه می‌توان از تاریخچه‌اش گسست، اما تاریخی‌اش کرد. «در نقد فلسفی و فرهنگی بورژوازی ــ همین بس که هایدگر را در نظر آوریم ــ بسیار طبیعی بود که نقد اجتماعی تا حد نقدی صرفاً فلسفی متعالی شود و ازخودبیگانگی ذاتاً اجتماعی به ازخودبیگانگی ازلی و ابدی مربوط به "سرنوشت و جبر زندگی بشر" بدل گردد.» پرسش این است که چگونه می‌توان از «هستی‌شناسی» سخن گفت، اما نه کانت بود، نه هگل، نه هایدگر یا هوسرل و سارتر، نه حتی، اینجا و آنجا، انگلس؟ 

قصد لوکاچ نه دستگاه‌سازی است و نه دستگاهمندسازی. پیرامون هستی‌شناسی… و شرح‌وبسط دادن و مستدل ساختن آن جان‌مایهٔ شگفت و بدیعی است که او نزد مارکس کشف کرده است و نام «هستی‌شناسی اجتماعی» بر آن می‌گذارد. از دید لوکاچ، این هستی‌شناسی نزد مارکس، نه در این یا آن اثر ویژه یا در این و آن اشارهٔ پراکنده، بلکه در سراسر آثار او، ستونی است که مهره‌های اندیشهٔ مارکس را از دست‌نوشته‌های اقتصادی ـ فلسفی ۱۸۴۴ گرفته تا گروندریسه و نظریه‌های ارزش اضافی و سرمایه به هم پیوند می‌زند و قامت سرفراز اندیشهٔ مارکسی را راست، استوار و برافراشته نگه می‌دارد. 

خواندن کتاب هستی شناسی هستی اجتماعی (بخش مارکس) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به پژوهشگران رشتهٔ فلسفه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب هستی شناسی هستی اجتماعی (بخش مارکس)

«تلاش برای جمع‌بندی هستی‌شناسیِ مارکس به لحاظ نظری به وضعیتی کمابیش پارادخش [پارادوکس] گونه دچار می‌آید. از یک سو هر خوانندهٔ بری از پیش‌داوری‌ای باید دریابد که همهٔ گزاره‌های مشخص مارکس ــ اگر برکنار از پیش‌داوری‌های مُد روز به‌درستی فهمیده شوند ــ در تحلیل نهایی گزاره‌هایی مستقیم‌اند دربارهٔ یک هستی، و همانا معنا و منظوری صرفاً هستی‌شناختی دارند. از سوی دیگر، نزد مارکس هیچ بررسی مستقلی پیرامون معضلات هستی‌شناختی نمی‌توان یافت؛ در هیچ جای آثار او اقدامی برای یک موضع‌گیری دستگاهمند یا دستگاهمندسازنده پیرامون تعریف و تعیین جایگاه هستی‌شناسی در اندیشه‌ورزی، مرزبندی‌اش با شناخت‌شناسی، منطق و غیره مشاهده نمی‌شود. بی‌گمان این دوسویگیِ به لحاظ درونی به‌هم‌پیوسته مرتبط است با عزیمتِ شاخص، اما از همان آغازْ نقادانهٔ، مارکس از فلسفهٔ هگل. در فلسفهٔ هگل، به پیروی از اندیشه‌ورزیِ دستگاه‌محور، وحدتی معین موجود است بین هستی‌شناسی، منطق و شناخت‌شناسی؛ مقولهٔ هگلی دیالکتیک، هم‌هنگام و متناظر با [لحظهٔ] وضعِ خود، واجد چنین اتحادی تا سرحد گرایش به ذوب شدن و درهم‌آمیختگی متقابل آن‌ها [هستی‌شناسی، منطق و شناخت‌شناسی] در یکدیگر است. بنابراین، طبیعی است که مارکس جوان، در نخستین نوشتارهایی که هنوز زیر سیطرهٔ هگل بودند، نتوانسته باشد مستقیماً و آگاهانه به طرح معضلات هستی‌شناختی بپردازد. به باور ما، این گرایشِ منفی به واسطهٔ همان ایهامی در ایده‌آلیسم عینی هگل تقویت می‌شود که نخست در زمانی بسیار پسین‌تر به‌ویژه از سوی انگلس و لنین پدیدار و آشکار شد. به عبارت دیگر، درحالی‌که هم مارکس و هم انگلس به هنگام گسست آگاهانه از هگل، کاملاً و به‌درستی تقابل عریان و انکارناپذیر ایده‌آلیسم هگل با ماتریالیسمی را که از سوی آن دو نوسازی شده بود به نحوی ایجابی و جدلی مرکز و محور این ماتریالیسم قرار داده بودند، سال‌ها بعد گرایش‌های ماتریالیستیِ مؤثر و نهفته در ایده‌آلیسم عینی را اکیداً برجسته کردند. به عنوان نمونه، انگلس در [کتاب پیرامون] فوئرباخ از «ماتریالیسم روی‌سرایستادهٔ هگل» سخن می‌گوید و لنین مکرراً پیرامون خیز برداشتن‌هایی به سوی ماتریالیسم در «منطقِ» او. همچنین باید به طور قطع تصریح کرد که مارکس در تندترین جدل‌ها علیه هگلی‌های چپ، همچون برونو باوئر و اشتیرنر، ایده‌آلیسم آن‌ها را هرگز با ایده‌آلیسم هگلی یکی و یگانه ندانست.»


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۷۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۲۹ صفحه

حجم

۴۷۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۲۹ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان