کتاب شب های روشن
معرفی کتاب شب های روشن
کتاب شب های روشن؛ داستان پرسوز و گداز (از یادهای رویاپرور) نوشتهٔ فئودور داستایفسکی و ترجمهٔ میرمجید عمرانی و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب شب های روشن
داستانِ شب های روشن از شگفتانگیزترین داستانهایِ دلدادگی همۀ زمانهاست. اینجا گواهِ عشقی هستیم پاک و با دلباختگانگانی آشنا میشویم که کارِ دل برای آنها سراپا راستی و درستی است. تنها مِهر است و راستی و راستکاری. با دلهایی سروکار داریم زیبا، بیآلایش، ساده و یکرنگ و گفتار و رفتاری برخاسته از دل. درست برخاسته از این ویژگیها، این داستان در روزگار ما به افسانه مینماید و خواننده گاه در میان داستان گمان میکند که این آدمها پایشان بر زمین نیست. مگر میشود آدمی پا از راستی کج نکند و دست دلبرِ خود را در دستِ دلستانش بگذارد و خود را تا پایان زندگی در کنجِ تیرهوتاری زندهبهگور کند؟ همۀ اینها در این داستان داستایفسکی شدنی است. بیهوده نیست که او آنها را رؤیاپرور میخواند.
همین شگفتیهاست که دابرالیوباف در جستار آدمهای توسریخور دربارۀ آهها و گلایهها و رؤیاهای پوچ چنین نوشت: «اعتراف میکنم ... همۀ این آقایانی که بزرگیِ روحشان را تا به آنجا میرسانند که از پیش با دلبرِ نامزدِ خود بوسوکنار کنند و پادوی او شوند، هیچ چنگی به دلِ من نمیزنند. آنها یا هیچ عاشق نشدهاند، یا تنها با سرشان عاشق شدهاند...» بااینهمه، امروز بسیاریها شبهای روشن را همچنان میخوانند و پاکی چنین جهانی را آرزو میکنند.
داستانِ شبهای روشن داستایِفسکی نویسندهٔ بزرگِ روس از شگفتانگیزترین داستانهای دلدادگیِ همهٔ زمانهاست. اینجا گواهِ عشقی هستیم پاک از خودخواهی، سودجویی و ریاکاری و اینگونه چیزها. با دلباختگانگانی آشنا میشویم که کارِ دل برای آنها سراپا راستی و درستی است. اینجا نه رشکی در میان است و نه چشموهمچشمیای. تنها مهر است و یاری و راستی و راستکاری. با دلهایی سروکار داریم زیبا، بیآلایش، ساده و یکرنگ، و گفتار و رفتاری برخاسته از دل.
خواننده گاه در میان داستان گمان میکند که این آدمها پایشان بر زمین نیست یا از بیخوبن زمینی نیستند. مگر میشود آدمی با خوبی و مهربانی، راهِ بدبختی خود را هموار کند؟ مگر میشود آدمی پا از راستی کج نکند و دستِ دلبرِ خود را در دستِ دلستانش بگذارد و خود را تا پایانِ زندگی در کنجِ تیرهوتار و کارتنکگرفتهای زندهبهگور کند؟ همهٔ اینها در این داستان داستایِفسکی شدنی است. بیهوده نیست که او آنها را رؤیاپرور میخواند.
داستان با کامرواییِ دو دلداده و ناکامی دیگری پایانِ مییابد. شگفت آنکه ناکامِ داستان که تنها پنج شب در کنارِ دلبرِ نویافتهٔ خود در خیابانهای پتربورگ گام زده، سپاسگزارِ سرنوشتِ خویش است و خود را خوشبخت میداند. او دلبر خود را آزاد میخواهد و تا پایان زندگی سپاسگزارِ عشقِ کوتاهِ خود میماند.
شبهایِ روشن یکی از تابناکترین و شاعرانهترین نوشتههایِ داستایِفسکی است. مرد و زنِ جوانِ پاکدل و بیآلایشِ داستان، بر زمینهٔ شبهایِ روشنِ آبراهههایِ پتربورگ تصویر شدهاند. فضایِ شاعرانهٔ رُمانتیستی و نیز سرودههایِ خانهٔ کالُمنا و سوارِ مِسینِ پوشکین، هم زمینهٔ رویدادهایِ داستان و هم چهرهٔ قهرمانانِ آن را دربر گرفته است. دریافتِ فلسفیتاریخیِ بُنمایهٔ پتربورگ که داستایِفسکی برای نخستین بار در سالنگارِ پتربورگ و شبهایِ روشن آن را پیش کشید، چهرهٔ قهرمانِ روشنفکرِ تنها، که در شهرِ بزرگِ شلوغ، خود را بیگانه و تکافتاده میبیند، رؤیاهایِ ناچیزِ او دربارهٔ کُنجِ خویش، داستانِ زندگیِ ناستِنکا در خانهٔ مادربزرگ، دستیازی به بنمایهٔ شبهایِ روشن برای توصیفِ پتربورگ و آبراهههای آن، همه آکنده از حالوهوای چامهٔ پوشکین است.
خواندن کتاب شب های روشن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای شاهکار عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
درباره فئودور داستایفسکی
فئودور میخائیلوویچ داستایِفسکی، نویسندۀ بزرگ کلاسیک جهان، در یازده نوامبر ۱۸۲۱ در مسکو به جهان آمد. او که سری پرشور و دلی گرم داشت، به انجمن بلینسکی، روزنامهنگار برجسته، روی آورد و از پایان ژانویۀ ۱۸۴۷ به نشستهای پنجشنبههای پتراشِفسکی، اندیشمند و کنشگر اجتماعی نامدار، رفت و پسازآن به گروهی پیوست که در پی زیرورو کردن دمودستگاه شاهی بود، ولی کمی پس از درآمدن داستان شبهایِ روشن، در سپیدهدم ۲۳ آوریل ۱۸۴۹ به همراه بسیاری از پیروانِ پتراشفسکی دستگیر شد. در ۱۳ نوامبر ۱۸۴۹ دادگاه ارتش او را به تیرباران محکوم کرد، ولی این حکم در واپسین دمهای پیش از اجرا دگرگون شد. در اردوگاه کار اجباری به صرع دچار شد.
داستایِفسکی در آغازِ آفرینشِ ادبی خود، بیشتر از فروانی اندیشه در رنج بود تا از کمبود آن. نوشتههای این زمان او از دید ادبی گوناگون بودند. برادران کارامازُف، جنایت و مکافات، ابله، آزردگان و خوارشدگان و دیگر داستانهای او تأثیر بسیاری بر ادبیات جهان نهادند. نویسندگان برجستهای چون توماسمان، هرمان هسه، آندره ژید، ویلیام فالکنر، ارنست همینگوی، آلبر کامو، ژان پل سارتر و هاینریش بُل از نوشتههای او تأثیر پذیرفتهاند. داستایِفسکی در ۹ فوریه ۱۸۸۱ در سنپترزبورگ چشم بر جهان فروبست.
بخشی از کتاب شب های روشن
«شبِ افسونباری بود، خوانندهٔ گرامی، چنان شبی که تنها در جوانیمان میتواند رخ دهد. آسمان چنان پرستاره و چنان روشن بود که آدم با نگاه به آن، ناخواسته از خود میپرسید: راستی میشود زیر چنین آسمانی، رنگووارنگ آدمهای تندخو و دمدمی هم زندگی کنند؟ این هم' پرسش جوانانهای است، خوانندهٔ گرامی، خیلی جوانانه، ولی خدا بیشتر آن را به دلتان بیندازد! ... از آدمهایِ دمدمی و تندخویِ رنگووارنگ، که گفتم، نتوانستم به یادِ رفتارِ شایستهٔ خودم در سراسرِ آن روز نیفتم. دلتنگیِ عجیبی از خودِ صبح گریبانم را گرفت. ناگهان به گمانم رسید همه، از من یکی' روی میگردانند و همه از من دوری میگیرند. پیداست، هرکسی میتواند بپرسد: آخر این «همه» کهاند؟ چون دیگر هشت سال است که در پِتِربورگ زندگی میکنم و بگوییدنگویید یک آشنایی هم نتوانستهام به هم بزنم. ولی آشنایی به چه دردم میخورد؟ بدون آن هم همهٔ پتربورگ برایم آشناست. برای همین، همهٔ پتربورگ که به پا خاست و ناگهان به ییلاق رفت، به گمانم رسید که همه' از من روی میگردانند. تنها ماندن برایم ترسناک شد و سه روزِ آزگار در دلتنگی ژرفی در شهر پرسه میزدم و هیچ سر درنمیآوردم چه دارد به روزم میآید. چه زمانی که در خیابان نِوا راه میرفتم، چه آنگاهکه به گردشگاه میرفتم و چه هنگامیکه در گذرِ کنارِ آبراهه پرسه میزدم، به یکی از چهرههایی هم که خو گرفته بودم همهٔ سال همان ساعت همانجا ببینم، برنخوردم. پیداست، آنها مرا نمیشناسند، ولی من که آنها را میشناسم. خوب هم میشناسم. چهرههایشان را بگوییدنگویید وارسی کردهام. شاد که هستند، از دیدارشان دلشاد میشوم و گرفته که هستند، دلتنگ. کمابیش با پیرمردی که هرروزِ خدا سرِ یک ساعت در فونتانکا میبینم، دوستی به هم زدهام. چهرهاش چه بزرگمنشانه و اندیشناک است! همهاش چیزی زیر لب پچپچ میکند، دستِ چپش را تکان میدهد و عصایِ بلندِ گرهدارِ زریندستهای در دستِ راستش میگیرد. او هم مرا دیده و دلبستگیای به من دارد. اگر پیش آید سرِ ساعت در همان گُلهٔ فونتانکا نباشم، مطمئنم دلتنگی گریبانش را میگیرد. برای همین هم گاهی چیزی نمیماند که کرنشی به هم کنیم، بهویژه زمانی که هر دواِمان دلشادیم. تازگیها که دو روزِ آزگار همدیگر را ندیدیم و روز سوم باهم روبهرو شدیم، دیگر میخواستیم دست به کلاه ببریم که خوشبختانه سرِ بزنگاه به خودمان آمدیم، دستها را پایین بردیم و با همدلی از کنار هم گذشتیم.»
حجم
۸۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۸۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه