
کتاب باغ واژگون
معرفی کتاب باغ واژگون
کتاب الکترونیکی «باغ واژگون» نوشتهٔ سروش چیتساز را نشر ثالث منتشر کرده است. این اثر در قالب داستان بلند یا رمان، روایتی چندلایه و پرجزئیات از زندگی شخصیتهایی را ارائه میدهد که با مسائل هویتی، تفاوت، و مواجهه با جامعه دستوپنجه نرم میکنند. داستان با نگاهی به زندگی فردی که دچار اختلال شنوایی خاصی است آغاز میشود و به تدریج به روایت زندگی شخصیتی دیگر با تجربهای عجیب و فراواقعی میپردازد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب باغ واژگون
«باغ واژگون» اثری داستانی است که در قالب رمان یا داستان بلند نوشته شده و ساختاری چندپاره و اپیزودیک دارد. سروش چیتساز در این کتاب، با بهرهگیری از روایت اولشخص و سومشخص، به زندگی شخصیتهایی میپردازد که هر یک با نوعی تفاوت یا حاشیهنشینی در جامعه روبهرو هستند. روایتها در بستر زمان و مکانهای مختلف، از روستایی خیالی به نام «نخلموش» تا شهرهای بزرگ و حتی خارج از کشور، حرکت میکنند و دغدغههایی چون هویت، طردشدگی، مهاجرت، و تلاش برای پذیرفتهشدن را به تصویر میکشند. کتاب با زبانی جزئینگر و توصیفاتی دقیق، فضای ذهنی و عاطفی شخصیتها را بهخوبی ترسیم کرده است. ساختار کتاب به گونهای است که هر بخش، داستان یا تجربهای مستقل اما مرتبط با دیگر بخشها را روایت میکند و در مجموع تصویری چندوجهی از انسان معاصر و چالشهایش ارائه میدهد. «باغ واژگون» با پرداختن به موضوعاتی چون تفاوتهای جسمی و روانی، مناسبات خانوادگی، و تأثیر جامعه بر فرد، اثری تأملبرانگیز در ادبیات معاصر فارسی بهشمار میآید.
خلاصه داستان باغ واژگون
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «باغ واژگون» با روایت زندگی مردی آغاز میشود که در کودکی به دلیل حادثهای در روستای پدریاش، دچار اختلال شنوایی نادری میشود؛ او دیگر قادر به شنیدن صدای انسانها نیست اما صداهای طبیعت و موسیقی را بهخوبی میشنود. این تجربه، او را به فردی منزوی و گوشهگیر بدل میکند که ارتباطش با دیگران عمدتاً از طریق لبخوانی و اشاره است. او شغل نصاب دوربینهای کنترل سرعت را انتخاب کرده و بیشتر عمرش را در جادهها و بیابانها میگذراند. روایت با جزئیات فراوان به گذشته و خانوادهٔ او، بهویژه رابطهاش با پدر و مادر و زندگی در روستای «نخلموش» میپردازد؛ روستایی که در آن تفاوت و بیگانگی، همواره با طرد و تمسخر همراه است. در بخش دیگری از کتاب، داستان مردی به نام «خلیل» روایت میشود که ناگهان متوجه رشد یک دست سوم بر پشتش میشود؛ دستی عضلانی و بیمو که یادآور دست یک شامپانزه است. این اتفاق عجیب، زندگی خلیل را دگرگون میکند. ابتدا وحشت و انزوا، سپس تلاش برای پنهانکردن تفاوتش و در نهایت، پذیرش و استفاده از این ویژگی برای ساختن هویتی تازه، مسیر زندگی او را شکل میدهد. رابطهٔ خلیل با همسر سابقش «بیتا» و نقش او در تبدیل این تفاوت به فرصتی برای ابراز وجود و موفقیت اجتماعی، بخش مهمی از روایت را تشکیل میدهد. داستان با نمایش چالشهای خلیل در جامعه، مواجهه با قضاوت دیگران، و تلاش برای یافتن جایگاه خود در جهانی که تفاوت را بهسختی میپذیرد، پیش میرود. در نهایت، «باغ واژگون» با ترکیب عناصر واقعگرایانه و فراواقعی، تصویری از انسان معاصر ارائه میدهد که میان رنج تفاوت و امید به پذیرش، در نوسان است.
چرا باید کتاب باغ واژگون را بخوانیم؟
این کتاب با روایتی چندلایه و شخصیتپردازی دقیق، به موضوعاتی چون هویت، تفاوت، طردشدگی و تلاش برای پذیرفتهشدن در جامعه میپردازد. «باغ واژگون» تجربههایی را به تصویر میکشد که کمتر در ادبیات فارسی به این شکل بازتاب یافتهاند؛ از اختلالات نادر جسمی و روانی تا مواجهه با قضاوتهای اجتماعی و ساختن هویتی تازه. روایتهای کتاب، همزمان که به مسائل فردی و درونی شخصیتها میپردازند، تصویری از جامعه و مناسبات انسانی معاصر نیز ارائه میدهند. خواندن این اثر فرصتی است برای تأمل در مرزهای هویت، پذیرش تفاوت و معنای واقعی زیستن در دنیای امروز.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای معاصر فارسی، کسانی که دغدغهٔ هویت، تفاوت، مهاجرت و مناسبات اجتماعی دارند، و همچنین افرادی که به روایتهای چندلایه و شخصیتمحور علاقهمندند، مناسب است. «باغ واژگون» میتواند برای کسانی که با احساس طردشدگی یا تفاوت در جامعه مواجهاند، تجربهای همدلانه و تأملبرانگیز باشد.
بخشی از کتاب باغ واژگون
«حرف بزن میکاسا، حرف بزن! در همۀ زمینهای تخت و بیعلف روستای پدری، توی تمام لیگهای گلف بیابانی که با سوراخهای موشهای صحرایی بازی میشد، من هیچ پُخی نبودم. از آفتابخیز تا آسمانسرخی با چماقهای آهنکوبِ سرکُلنگی، گردو را که کرورکرور کِشِ ماست دورش گلوله شده بود، شلیک میکردند سمت چوبدستهایی که نشان سوراخها بود و منِ بچهشهری وسط بچههای قد و نیمقد روستا، که حالشان از من به هم میخورد، نهایت هنرم این بود که سایۀ گوی را، آن هم فقط گاهی، با سر چماق باد بزنم؛ بهعکس پدرم که در کودکی یکهبزن همین گلف خشکزار بود و از جنم ناقص پسرش در ورزش آبایی در شرم. پدر برای خدمت به اهالی روستایش برگشته بود دِه. ما را هم خِرکش کرده بود. در همان دهدوازدهسالگی که آدم باید وقتش را بگذارد تا دوستیهای عهد عتیق را شکل بدهد، روزی نبود که من با چشمهای گِلکرده و دهانِ غارشده به خانهمان، که دو اتاق پشتی درمانگاهِ پدر بود، برنگردم و سرم را در دامان مادر یا شاید، اگر نبود، بالش پَر قوی نازنینم فرو نکنم. پدرم میگفت اینطوری لوسش میکنی. باید عادت کند با همولایتیهایش کنار بیاید و مادر شیفتهوار تأییدش میکرد. از آن روزگار به اینسو، هیچگاه به آن روستا قدم نگذاشتهام و هرگز، یکبار هم، به کباب لب نزدهام.»
حجم
۱۷۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۷۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه