کتاب این یک فصل دیگر است
معرفی کتاب این یک فصل دیگر است
کتاب این یک فصل دیگر است نوشتهٔ مرجان شیرمحمدی در نشر مرکز چاپ شده است.
درباره کتاب این یک فصل دیگر است
این داستان دربارهٔ مردی میانسال به نام عماد است که در خانهای بزرگ و زیبا و قدیمی بهتنهایی زندگی میکند. او خانهاش را به منظور فیلمبرداری اجاره میدهد. اما خواهرهای او بهزودی به ایران خواهند آمد تا وخانه را بفروشن و سهمشان را بردارند. این اثر در دو زمان حال و گذشته روایت میشود که راوی زمانهای گذشتهٔ آن عماد است.
کتاب این یک فصل دیگر است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
درباره مرجان شیرمحمدی
مرجان شیرمحمدی بازیگر و نویسندهٔ ایرانی و همسر کارگردان ایرانی بهروز افخمی است. او بیست و دوم آذر ماه ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. از ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۱ زیر نظر آیدین آغداشلو نقاشی را فرا گرفت. در ۱۳۷۴ وارد کارگاه آزاد بازیگری شد و سپس به مدرسهٔ تئاتر سمندریان رفت. در ۱۳۷۵ وارد عرصهٔ بازیگری شد. تا کنون دو فیلم بلند سینمایی از داستانهای او ساخته شدهاست. دیشب باباتو دیدم آیدا به کارگردانی رسول صدرعاملی از داستان «بابای نورا» و آذر، شهدخت، پرویز و دیگران از داستانی به همین نام به کارگردانی بهروز افخمی. از او دو رمان و دو مجموعه داستان به چاپ رسیدهاست. شیرمحمدی برای اولین کتاب خود برندهٔ جایزه کتاب سال بنیاد گلشیری شد.
بخشی از کتاب این یک فصل دیگر است
«آن پایین صدا میآمد. در را باز کرده بودند و آمده بودند تو. عماد روی کاناپه دراز کشیده بود. به خودش تکانی داد و چشمش افتاد به سوراخ جورابش. از نصفه شب بدخواب شده بود. شنید یکی گفت «زیرِ حلیمو کم کن!» آنها خودشان کلید داشتند. عماد کلیدِ اضافهٔ درِ ورودی را داده بود بهشان. مثل خانهٔ خودشان کلید میانداختند و میآمدند توی خانهٔ عماد. کلید دستِ پسرِ جوانی بود که موهای حنایی رنگی داشت و صبح قبل از همه میآمد. عماد دلش میخواست توی کاناپه بماند و غلت بزند. گروه با او کاری نداشت. از این گروهِ جدید خوشش میآمد. به نظرش آدمهای خوش مشربی بودند. یک هفتهٔ پیش قرارداد بسته بودند و قرار شد یک ماه بمانند. آدمهای این گروه آشغال سیگار روی زمین نمیانداختند و عماد از این قضیه خوشحال بود. با سیگاریها مشکلی نداشت، به شرطی که ته سیگارشان را روی زمین نیندازند. آن پایین روی دیوارها چند جا روی کاغذهای بزرگِ کاهی نوشته بود «آشغال سیگارتان را روی زمین نیندازید.» ولی مردم اغلب اهمیت نمیدادند و آشغال سیگارشان را روی زمین میانداختند و این کفرِ عماد را در میآورد.
لنگه دمپاییاش را از زیرِ کاناپه کشید بیرون و پایش کرد. پیژامهاش را بالا کشید، کتری را برداشت و از اتاقش بیرون رفت. حمام کنارِ اتاقش بود. کتری را از شیرِ حمام پُر کرد و برگشت توی اتاق. توی اتاق یک یخچالِ کوچک و یک گازِ دو شعلهٔ رومیزی داشت. گاز را گذاشته بود روی یک میز، کنارِ پنجره. تلفن را گذاشته بود روی یخچال. وسطِ اتاق یک میزِ غذاخوری بود با دو تا صندلی و یک رادیو. شبها رادیو را روشن میکرد تا صدایی را که توی سرش میپیچید نشنود. روی کاناپه مینشست و مشروب میخورد، تا جایی که پلکهایش سنگین میشد.»
حجم
۹۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۹۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه