دانلود و خرید کتاب شب های تهران غزاله علیزاده
تصویر جلد کتاب شب های تهران

کتاب شب های تهران

انتشارات:انتشارات توس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شب های تهران

کتاب شب های تهران نوشتهٔ غزاله علیزاده است. این کتاب در انتشارات توس منتشر شده است. این اثر رمانی عاشقانه است که در دههٔ ۶۰ نوشته شده است. 

درباره کتاب شب های تهران

غزاله علیزاده در رمان شب های تهران، به شرح حالات درونی و افکار افراد متفاوتی از طبقهٔ خرده‌مالکان و بورژوا می‌پردازد. ۳ قهرمان داستان یک مرد و ۲ زن هستند که سرنوشت و زندگی‌شان به‌هم گره خورده است.

بهزاد نقاش جوانی روشنفکر و عضو یک خانواده‌ٔ اشرافی است. او عاشق دختری به نام آسیه می‌شود. دختری که آشفته است و نمی‌تواند آن چیزی را که در وجودش می‌خواهد، پیدا کند. هرچند رابطه‌ای بین او و بهزاد آغاز می‌شود اما مدتی بعد آسیه تصمیم دیگری می‌گیرد. او می‌خواهد مسیر دیگری برود و نسترن پس از مدتی وارد داستان می‌شود.

شب های تهران فقط یک داستان عاشقانه نیست؛ این کتاب فضای روشنفکری و افکار جوانان دههٔ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ شمسی را به تصویر کشیده است و فضای متفاوتی را بازگو می‌کند.

خواندن کتاب شب های تهران را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره غزاله علیزاده

فاطمه «غزاله» علیزاده ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ در مشهد به دنیا آمد. او نویسندهٔ ایرانی است که به‌دلیل نوشتن رمان ۲جلدی خانهٔ ادریسی‌ها مشهور شده است. او که دختر منیرالسادات سیدی (شاعر و نویسنده) بود، کار ادبی خود را از دهه ۱۳۴۰ (خورشیدی) و با انتشار داستان‌های کوتاه در مشهد آغاز کرد. در کنکور در رشته‌های ادبیات فارسی در مشهد و حقوق و فلسفه در تهران قبول شد اما به‌دلیل خواست مادرش، حقوق را انتخاب کرد. او بعد از اینکه مدرک کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه تهران را گرفت برای تحصیل در رشتهٔ فلسفه و سینما در دانشگاه سوربن به فرانسه رفت. در ابتدا قرار بود دکترای حقوق بگیرد اما با زحمت و تلاش توانست رشته‌اش را به فلسفهٔ اشراق تغییر دهد. پایان‌نامه‌ای هم که قرار بود دربارهٔ مولوی بنویسد، با مرگ پدرش نیمه‌تمام ماند.

از غزاله علیزاده تا به حال رمان‌های خانهٔ ادریسی‌ها، دو منظره، شب‌های تهران و ملک آسیاب و مجموعه داستان‌های سفر ناگذشتنی، چهارراه و تالارها منتشر شده است. او جایزهٔ بیست‌سال داستان‌نویسی را برای کتاب خانهٔ ادریسی‌ها و جایزهٔ قلم طلاییِ مجله ادبی گردون را برای داستان کوتاه «جزیره» در سال ۱۹۹۹ میلادی از آن خود کرده است. او به بیماری سرطان دچار شده بود. ۲ بار خودکشی ناموفق داشت تا در نهایت در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ در جواهرده رامسر خود را از درختی حلق‌آویز کرد و زندگی را بدرود گفت. آرامگاه او در امام‌زاده طاهر کرج قرار دارد.

بخشی از کتاب شب های تهران

«جوان‌ها تنها ماندند و محض شروع گفتگو دنبال مطلبی در ذهن خود می‌گشتند، اما نمی‌یافتند. بهزاد بزرگ‌تر بود و آداب و تربیت دیگری داشت، برایش کسالت‌آور بود فضای نیمه‌تاریک، بوی ماندهٔ غذای ظهر، اثاث قهوه‌یی تیره و استوانهٔ نوری که از پشت پردهٔ توری زرد و اریب می‌تابید و ذرات خاک و حلقه‌های دود در آن شناور بودند. بهزاد به پیشنهاد گفت در باغ مهمانخانه گردش بکنند. فرزین و نسترن با شوق بلند شدند.

میان جادهٔ شن‌پوشی که با ردیفی از شمشادهای براق و سبز، گل‌خوشه‌های براق و درختچه‌های لیمو تا ساحل می‌رفت قدم زدند. نسیم گرم بهاری موهای دخترک را آشفته می‌کرد و پوست لطیف او چون انگور رسیده شفاف و روشن بود. رشته مویی را دور انگشت می‌پیچید و ول می‌کرد یا لحظه‌یی میان لب‌ها نگه می‌داشت.

مرد جوان با سرخوشی آه کشید:

«عجب هوای خوبی! بهار هیچ جا شبیه اینجا نیست.»

خم شد و بر سبزه‌ها دستی کشید، گل پنیرکی را چید و به دختر داد. فرزین جلو می‌رفت و سنگی را با نوک پا می‌زد، دختر گل کوچک را گرفت و بویید و چشمان خود را بست:

«گل‌های وحشی بوی عجیبی دارند.»

«یک کم گس و تلخ، بوی تکی دارند.»

«من برایشان می‌میرم، یک چیز دیگر هم هست، حدس می‌زنید؟»

بهزاد به فکر فرو رفت:

«نه، خودتان بگویید.»

دختر چشم بست:

«از آنهایی که در جنگل‌ها، وسط علف‌ها، توی تاریکی‌اند، از کفشان حباب‌ها آرام بالا می‌آیند.»

بهزاد تبسمی کرد:

«در شهر آرل، جایی که قبلاً بودم، چشمهٔ کوچکی بود از توی سنگ می‌جوشید.»

چشمان او درخشید. فرزین در نیزار بالا و پایین می‌رفت، پیش پای او مرغان آبی می‌پریدند:

«یک نی‌لبک بسازم؟»

«با چی بسازی؟»

«قلم‌تراش دارم.»

«یکی بساز ببینم.»

مرد جوان و دختر رو به ساحل رفتند، نزدیک آب نشستند و امواج ریز و کوتاه با تاج‌هایی از کف تا پایشان رسید و قطره‌های آب را بر چهره و اندامشان پاشید، خندیدند، بهزاد صورت را خشک کرد:

«سواحل اینجا قشنگ‌تر است.»

«قشنگ‌تر از فرانسه؟»

«من بیشتر می‌پسندم، چون ساکت و خلوت است.»

«ولی من از شلوغی بیشتر خوشم می‌آید- صورت‌های ناشناس، بوتیک‌ها و کافه‌ها، چترهای آفتابی.»

پسر جوان پس از سکوت کوتاهی گفت:

«جایی که من دوست داشتم یک باغ ساحلی بود، مردهای پیر در سایهٔ درخت‌ها روزنامه می‌خواندند، بچه‌ها روی چمن‌ها بازی می‌کردند، پر از کبوتر بود (آهی کشید) جای قشنگی بود.»

دختر مشتی شن برداشت، از کف دست‌هایش آهسته پایین ریخت:

«شما شاعرید؟»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
«مثل اینکه دخترها از گذشته مستقل‌ترند؟» خانم نجم دستی به موهای دودی اطراف گوش کشید و آفتاب از نگین پر قیراط سوزن‌هایی نورانی ساخت: «تا منظورت از استقلال چی باشد، من که آنها را سرگشته‌تر می‌بینم، زمان ما تمام هم و غم دختران گشتن پی شوهر نبود، دست کم گاهی گلدوزی هم می‌کردیم، کتابی هم می‌خواندیم و بی‌دلهره می‌نشستیم تا آدم مناسبی پیدا شود.»
طلا در مس
با ادبی اغراق‌شده که خاص مردم شهرستان است
سعید سعیدی

حجم

۵۶۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

حجم

۵۶۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

قیمت:
۱۷۰,۰۰۰
تومان