
کتاب دلبند
معرفی کتاب دلبند
رمان دلبند با عنوان اصلی Beloved نوشتهی تونی موریسون، نویسندهی اهل آمریکا و برندهی جایزهی نوبل ادبیات است. این رمان تاریخی و روانشناختی با سبک واقعگرایی جادویی در دورهی پس از جنگ داخلی آمریکا روایت میشود و داستان خانوادهای ازهمپاشیده از بردگان سابق است که با زخمهای گذشتهشان دستبهگریبان هستند و روحی عذابدهنده خانهی آنها را تسخیر کرده است. کتاب را شیریندخت دقیقیان به فارسی برگردانده و نشر چشمه منتشر کرده است. نسخهی الکترونیکی آن را میتوانید از طاقچه خریداری و دانلود نمایید.
درباره کتاب دلبند
رمان دلبند در ۱۹۸۷ منتشر شد. داستان با الهام از زندگی مارگارت گارنر نوشته شده است که بردهای در ایالت بردهدار کنتاکی بود و در سال ۱۸۵۶ با فرزندانش از آنجا گریخت و به ایالت آزاد اوهایو رفت. گارنر طبق قانون بردگان فراری تحت تعقیب بود و وقتی محاصره شد کوچکترین دخترش را کشت و تلاش کرد فرزندان دیگر را نیز بکشد تا آنگونه که نقل کردهاند، آنها را از بردگی نجات دهد. این سرگذشت الهامبخش موریسون برای خلق دلبند بود. کتاب دربارهی مضامینی چون خانواده، زخمهای روانی، خاطره و سرکوب حافظه است.
شخصیت اصلی داستان زنی به نام ست است که قبلاً در مزرعهای برده بوده و از آنجا فرار کرده است. او در حین فرار تلاش میکند فرزندانش را بکشد که فقط دختر دو سالهاش میمیرد. فرزندی که روی سنگ قبرش تنها یک کلمه حک شده است: دلبند. ست تحت تأثیر آسیبهایی است که تلاش کرده آنها را سرکوب کند. او با این خاطرات آسیبزا و فراموشنشدنی دستوپنجه نرم میکند. آغاز رمان در سال ۱۸۷۳ است. ست در خانهای به نام ۱۲۴ با دختر هجده سالهاش به نام دنور زندگی میکند. این خانه توسط روحی تسخیر شده است. دنور منزوی و خانهنشین است و دو پسر ست نیز در سیزدهسالگی از خانه فرار کردهاند.
هیچکدام از این وقایع، خطی روایت نمیشوند و هربار با فلاشبک بخشی از گذشته آشکار میشود. روایت داستان، صداهای مختلف دارد و دائماً در گذشته، حال و در بیداری و رؤیا جابهجا میشود.
این کتاب بعد از انتشار در مدارس برخی ایالتهای آمریکا بهدلیل موضوعاتی چون قتل نوزاد، تجاوز، نژادپرستی و بردهداری ممنوع شد. در اعطای جایزهی نوبل به موریسون بر نقش اساسی این کتاب تأکید شده است. باراک اوباما Beloved را در فهرست کتابهای مهمش قرار داد و خود موریسون عنوان نویسندهی تأثیرگذار قرن بیستم آمریکا گرفته است.
خلاصه رمان دلبند
ست و دخترش دنور زندگی توأم با طرد اجتماعی دارند. به نظر میرسد روحی خانهی آنها را تسخیر کرده و آرامش را از زندگی آنها گرفته است. با ورود مردی به نام پاول دی که او نیز در گذشته برده بوده وضعیت مشوش خانه تا مدتی تسکین مییابد. پاول دی تلاش میکند آرامش را به زندگی ست برگرداند و گذشته را دفن کند؛ اما با ورود دختری ناشناس به خانهی آنها این آرامش پایان مییابد. دختری مرموز و زیبا به نام دلبند که هویت دقیق او مشخص نیست اما اغواگر است و موفق میشود دنور و ست را مجذوب خود کند. پاول دی که قصد تشکیل خانواده با ست را داشت وقتی توسط اطرافیان از گذشتهی ست و قتل فرزندش باخبر میشود او را ترک میکند. بهتدریج روشن میشود که دلبند روح یا نماد جسمانی همان دختر کشتهشده است؛ زیرا چیزهایی میداند که گواهی بر این موضوع است. دختر در عین اینکه وابستگی شدیدی به خود ایجاد میکند انرژی زیادی از ست میگیرد و او را وامیدارد بارها و بارها به جنایت گذشتهی خود فکر کند. ست هم که کمکم پذیرفته او همان دختری است که کشته بود خوشحال و امیدوار است پسران فراریاش بازمیگردند و همگی با هم خانوادهای تشکیل میدهند. او از روی احساس گناه تمام پول و وقت خود را صرف دلبند میکند تا او را راضی کند و در نتیجه شغلش را از دست میدهد. دلبند اما هرچه میگذرد عصبانی و پرتوقع میشود و تمام زندگی ست را به خود مشغول میکند.
(هشدار افشای داستان!)
او بزرگ میشود تا اینکه به شمایل زنی باردار درمیآید. این وضعیت دنور را که ابتدا از وجود دلبند خوشحال بود، نگران میکند. او بعد از سالها انزوا با احساس خطر از خانه بیرون میرود تا از جامعهی سیاهپوستان کمک بخواهد.
دربارهی تونی موریسون؛ نویسنده این کتاب
کلوئی آنتونی وفورد با نام ادبی تونی موریسون، نویسنده و فمینیست، ۱۸ فوریه ۱۹۳۱ در ایالت اوهایو به دنیا آمد. تحصیلات او در رشتهی ادبیات انگلیسی بود. او کارش را بهعنوان ویراستار در رندوم هاوس آغاز کرد. اولین رمانش به نام آبیترین چشمها (۱۹۷۰) با استقبال چندانی مواجه نشد. موریسون بهویژه بعد از رمان دلبند تبدیل به یکی از نویسندگان تأثیرگذار آمریکا شد. او از ۱۹۸۹ تا ۲۰۰۶ در دانشگاه پرینستون تدریس میکرد و عضو افتخاری آکادمی هنر و ادبیات آمریکا بود. مضمون نوشتههای او معمولاً نژاد، هویت، زن سیاهپوست، تاریخ بردهداری و سرکوب است. بهطور کلی، انسانهای سیاهپوست در مرکز نوشتههای موریسون هستند. او نخستین زن سیاهپوست و هشتمین زن برندهی نوبل ادبیات بود. در ۲۰۱۲ مدال آزادی ریاستجمهوری را از دست باراک اوباما گرفت. پیش از آن نیز در ۲۰۱۰ لژیون دونور، بالاترین نشان فرهنگی فرانسه را دریافت کرده بود. موریسون ۵ اوت ۲۰۱۹ در ۸۸ سالگی در نیویورک درگذشت.
چرا باید کتاب دلبند را بخوانیم؟
دلبند یکجور بازنمایی شاعرانه از تاریخ بردهداری آمریکا و کاوشی در مفهوم مادرانگی و عشق پیچیدهی درون آن است. بحث فرزندکشی به دست مادر در ادبیات کمنظیر است و خواننده را با پرسشهای اخلاقی مواجه میکند. روایت غیرخطی و چندصدایی ذهن را درگیر نگه میدارد. این داستان یادآوری میکند که چگونه گذشتههای دردناک نهتنها دفن نمیشوند بلکه میتوانند حال و آینده را شکل دهند یا نابود کنند. دلبند فراتر از موضوع بردهداری، دربارهی هر انسانی است که با زخمهای روانی دستوپنجه نرم میکند.
خواندن کتاب دلبند تونی موریسون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
رمان مشهور دلبند را به دوستداران ادبیات معاصر آمریکا، مطالعات تاریخی و فرهنگی آمریکا بهویژه تاریخ بردهداری و سبک واقعگرایی جادویی پیشنهاد میکنیم.
نظرات افراد مشهور دربارهی کتاب دلبند
مارگارت اتوود، نویسندهی کانادایی در نقدی بر این رمان، آن را گواهی زنده از حافظهی جمعی سیاهان آمریکا دانست. جان آپدایت، نویسندهی آمریکایی در نقد خود بر این رمان آن را سختخوان اما بینهایت مهم توصیف کرد که خواننده را با خاطرات تاریخی تلخ مواجه میکند. باراک اوباما در فهرست کتابهای مورد علاقهاش که در ۲۰۱۹ منتشر کرد نوشت: خواندن دلبند تجربهای بود که تا مدتها با من ماند. این کتاب حقیقت تاریخ ما را با شعری تلخ روایت میکند. اپرا وینفری نیز نوشت: برای من دلبند بیش از یک کتاب بود. این تجربهای روحانی و درونی بود.
اقتباسها از کتاب دلبند
مهمترین اقتباس از این کتاب فیلمی به همین نام در ۱۹۹۸ به کارگردانی جاناتان دمی (کارگردان سکوت برهها) با بازی اپرا وینفری بود. این فیلم تقریباً وفادارانه است و تمام خطوط داستانی را دنبال میکند، اگرچه در گیشه شکست خورد. از داستان این کتاب در تئاتر و موسیقی نیز بهطور غیرمستقیم الهام گرفته شده است.
افتخارات و جوایز کتاب دلبند
دلبند پس از انتشار جایزهی پولیتزر (۱۹۸۸) را دریافت کرد. در ۱۹۸۷ به فینال جایزهی ملی راه یافت. در ۱۹۸۸ جایزهی کتاب آمریکا را از منتقدان گرفت. در نظرسنجی نویسندگان و منتقدان ادبی که نیویورکتایمز گردآوری کرد بهعنوان بهترین اثر داستانی آمریکایی از ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۶ رتبهبندی شد. در ۱۹۸۸ هفتمین جایزهی سالانهی کتاب مرکز رابرت اف. کندی برای عدالت و حقوق بشر را دریافت کرد. دلبند همچنین در فهرست صد رمان برتر انگلیسیزبان قرن بیستم قرار گرفت و نقشی اساسی در انتخاب موریسون برای دریافت جایزهی نوبل ادبیات داشت.
بخشی از کتاب دلبند
«ست با هر چیزی که جلو دستش بود، از تکهای پارچه گرفته تا زبان خودش، دل او را به دست میآورد. در اوهایو، زمستان مخصوصآ به کسانی که عطش رنگ داشتند، سخت میگذشت. آسمان تنها چشم انداز بود و حساب کردن روی افق سین سناتی به عنوان دلخوشی اصل زندگی، راستی که دل و جرأت میخواست. به همین دلیل بود که ست و دخترش دنور، هر کاری که میتوانستند و امکانات خانه اجازه میداد، برای بیبی ساگز میکردند. آنهادو نفری، هر جور شده با رفتار توهینآمیز خانه مبارزه میکردند. مبارزهای علیه اداردانهای واژگون شده، پس گردنیها و وزش بدبو، آخر آنهابه همان خوبی که منشأ نور را میدانستند، سرچشمهٔ این خشونتهای بیرحمانه را نیز میشناختند.
بیبی ساگز اندکی پس از رفتن برادرها و پس از خداحافظیای که چه از سوی آنهاو چه خودش با احساسات همراه نبود مرد و بلافاصله پس از مرگش، ست و دنور تصمیم گرفتند با احضار روحی که باعث این مصیبتها بود، به آزار و اذّیتها پایان دهند. آنهافکر کردند که شاید گفتگویی، چیزی با روح کارساز باشد. بنابراین دستهایشان را بالا گرفتند و گفتند:
ـ بیا. بیا دیگه! خوبه که خودتونشون بدی.
میز پا دیواری یک قدم جلو آمد ولی چیز دیگری تکان نخورد. دنور گفت:
ـ باید مادر بزرگ بیبی باشه که جلوشو میگیره.
دنور ده سال داشت و هنوز از بیبی ساگز به خاطر مردنش دلخور بود. ست چشمهایش را باز کرد و گفت:
ـ نه گمونم.
ـ پس چرا نمیاد؟
مادرش گفت:
ـ انگار یادت میره که اون خیلی کوچیکه. دخترک وقتی که مرد حتی دو سالش نشده بود. آخه کوچکتر از اونه که چیزی بفهمه. حتی اونقدر کوچیکه که نمیتونه حرف بزنه.
دنور گفت:
ـ شاید نمیخواد بفهمه.
ـ شاید. ولی اگه فقط میومد، میتونستم همه چیزو حالیش کنم.
ست دست دخترش را ول کرد و با هم میز را تا کنار دیوار هل دادند. بیرون از خانه درشکهرانی اسبش را شلاق زد تا به رسم همهٔ مردم محل هنگام عبور از جلوی ۱۲۴، چهار نعل دور شود.
دنور گفت:
ـ طلسم خیلی قویه. از یه بچه کوچلو بعیده.
ست جواب داد:
ـ نه خیلی قویتر از عشقی که بهش داشتم.
و بار دیگر به یادش آمد. خنکای دلچسب سنگهای مزار حک نشده؛ همان سنگی که انتخاب کرد، پنچهٔ پاهایش را روی زمین گذاشت و زانوهایش را تا حد ممکن به اندازهٔ عرض قبر از هم باز کرد و خود را به آن چسباند. مثل ناخن انگشت صورتی رنگ بود و نور خیره کنندهای از آن منتشر میشد. سنگتراش گفت: «ده دقیقه. تو ده دقیقه باهام باش من اونو برات مجانی درست میکنم.»
ده دقیقه برای پنچ حرف. با ده دقیقهٔ دیگر آیا میتوانست واژهٔ «عزیز» را هم بخرد؟ فکرش را نکرده بود که با او در میان بگذارد و فکر این ده دقیقهٔ دیگر که امکانش بود، هنوز آزارش میداد. و نیز این فکر که با بیست دقیقه یا نیم ساعت، میتوانست همهاش را به دست بیاورد؛ تک تک کلماتی را که از زبان کشیش مراسم به خاکسپاری شنیده بود و (مطمئنا تمان گفتنیها) میشد روی سنگ قبر بچهاش حک کرد: «عزیزِ دلبند» اما چیزی که به دست آورد و مناسب هم بود، همان کلمهٔ اصلی بود. به گمانش کافی بود با سنگتراش قبرستان لابهلای سنگهای قبر و زیر نگاه پسر جوان او که با چهرهای لبریز از خشمی بسیار کهن و میلی کاملا بکر آنهارا نگاه میکرد، زنا کند. این کار حتمآ کافی بود. کافی برای پاسخ دادن به هر چه کشیش، هر چه هوادار الغاء بردگی و به شهری آکنده از انزجار.»
حجم
۳۳۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۰۵ صفحه
حجم
۳۳۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۰۵ صفحه
نظرات کاربران
اول از همه باید بگم غلطهای املائی و تایپی واقعا آزارم داد اونقدر که یه جایی دیگه تصمیم گرفتم برم نسخه چاپی کتاب رو بگیرم. ایده و بن مایه داستان خیلی قوی بود ولی پایان بندیاش نه بنظرم.
حدودا ۴ یا ۵ سال پیش بود، ترمهای آخر کانون زبان رو میگذروندم و سر کلاس نشسته بودم. به قسمت listening از درس رسیدیم و معلم فایل صوتی مکالمهی یک گروه کتابخوانی رو پخش کرد. چیز زیادی از صحبتهای این
خیلی زیبا درد برده داری و زندگی به عنوان یه سیاهپوست در دوران قدیم رو نشون داد اینکه چقدر سخت بوده و با چه چالش هایی رو به رو بودن خیلی از نظر ادبی داستانش قوی بود و خیلی جلوه
ترجمه و ویرایش افتضاح...نشر چشمه:|
ترجمه و نگارش افتضاح کتابی که به نظر محشر می رسه