دانلود و خرید کتاب دلبند تونی موریسون ترجمه شیرین دخت دقیقیان
تصویر جلد کتاب دلبند

کتاب دلبند

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۲.۸از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دلبند

کتاب دلبند نوشتهٔ‌ تونی موریسون و ترجمهٔ شیرین دخت دقیقیان است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب که نگاهی سرسختانه به دنیای وحشتناک برده‌داری در آمریکا دارد، جایزهٔ نوبل و پولیتزر را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورده است.

درباره کتاب دلبند

رمان باشکوه تونی موریسون، برندهٔ جایزهٔ پولیتزر که اولین بار در سال ۱۹۸۷ منتشر شد، تجربهٔ تصورناپذیر برده‌داری را در ادبیات عصر ما برای ما به ارمغان آورد. داستان در اوهایو پس از جنگ داخلی می‌گذرد؛ داستان ست، برده‌ای فراری که جان خود را به خطر می‌اندازد تا خود را از مرگ برهاند. ست کسی است که شوهرش را از دست داده و فرزندی را به دست خود دفن کرده است. او تجاربی هولناک را تحمل کرده و دیوانه نشده است. ست که اکنون در یک خانهٔ کوچک در اطراف شهر با دخترش دنور، مادرشوهرش، بیبی ساگز و... زندگی می‌کند، باید رابطه‌اش را با تمام این افراد حفظ کند و برای آینده‌اش نقشه بریزد.

خواندن کتاب دلبند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌هایی با بن‌مایه‌های برده‌داری و مقاومت پیشنهاد می‌کنیم.

درباره تونی موریسون

تونی موریسون زادهٔ ۱۸ فوریه ۱۹۳۱، نویسنده، فمینیست، استاد دانشگاه و برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل ۱۹۹۳ اهل آمریکا بود. او طی شش دهه فعالیت ادبی خود، ۱۱ رمان، ۵ کتاب کودک، دو نمایشنامه و یک اپرا نوشت.

موریسون با سختی‌های بسیاری که پدرش در تأمین هزینه مالی کشید توانست به کالج برود. در سال ۱۹۵۳ از دانشگاه هاوارد مدرک کارشناسی و در سال ۱۹۵۵ مدرک کارشناسی ارشدش را از دانشگاه کورنل دریافت کرد. هفت سال در دانشگاه هاوارد و سپس در دانشگاه پرینستون تدریس کرد. او در سال ۱۹۵۸ با معمار جامائیکایی «هارولد موریسون» ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اما در سال ۱۹۶۴ پس از شش سال زندگی مشترک از همسرش طلاق گرفت. او به نیویورک نقل مکان کرد و به عنوان ویراستار مشغول کار شد. موریسون از چندین دانشگاه معتبر جهان از جمله هاروارد، آکسفورد، ژنو، و روتگرز دکترای افتخاری دریافت کرده‌ است.

آثار او تلفیقی از نقد اجتماعی را دربردارد و به خاطر فضای حماسی، دیالوگ‌های زنده و تصویرکردن شخصیت‌های سیاهپوست آمریکایی مشهور است. او نخستین زنِ سیاهپوستی بود که کرسی‌ای به نامِ خود در دانشگاه پرینستون داشت، اولین زن سیاهپوست آمریکایی و اولین زن سیاه‌پوست در میان تمام ملیت‌هاست که جایزهٔ نوبل ادبیات را دریافت کرده‌ است.

نخستین رمان وی، «آبی‌ترین چشم» در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. رمان «محبوب» که تلاش غمبار مادری به نام مارگارت را برای نجات دخترش از زیر یوغ برده‌داری، روایت می‌کند، در سال ۱۹۸۸ میلادی برندهٔ جایزه پولیتزر شد.

در سال ۱۹۹۸ رمان «دلبند» منتشر شد که داستان یک زن برده سیاه‌پوست است. این رمان دستمایهٔ فیلمی شد که اپرا وینفری نقش اصلی آن را بازی کرد. در سال ۱۹۷۷ جایزهٔ حلقهٔ منتقدین کتاب ملی آمریکا را برای «آواز سلیمان» گرفت و بنیاد قلم آمریکا در سال ۲۰۱۶ از موریسون برای یک عمر دستاورد ادبی تقدیر کرد. آکادمی نوبل سال ۱۹۹۳ میلادی وی را به دلیل احاطه بر زبان و قدرت تصویرگری ادبی ستود و شایسته دریافت جایزهٔ سالانه ادبیات اعلام کرد.

تونی موریسون پس از مدت کوتاهی حضور در مرکز پزشکی مونتوفیور در نیویورک سیتی سرانجام روز دوشنبه ۵ اوت ۲۰۱۹ در ۸۸سالگی درگذشت.

سال ۲۰۱۲ باراک اوباما به وی نشان افتخار آزادی رئیس‌جمهوری اعطا نمود و در سال ۲۰۰۸ جایزه گرمی را دریافت کرد.

او اغلب آثار خود را به بیان تجربهٔ زندگی زنان سیاه‌پوست اختصاص داد و جان‌مایهٔ اکثر آثار او مذمت برده‌داری و بیان دشواری زندگی فقرا و میزان تبعیض علیه زنان است.

از او ۱۱ رمان برجای مانده‌ است:

۲۰۱۲ - خانه

۲۰۰۸ - یک بخشش 

۲۰۰۳ - عشق

۱۹۹۹ - بهشت

۱۹۹۲ - جاز

۱۹۸۸- محبوب 

۱۹۸۷- دلبند

۱۹۸۱ - بچه قیر

۱۹۷۷ - سرود سلیمان

۱۹۷۳ - سولا

۱۹۷۰ - آبی‌ترین چشم

بخشی از کتاب دلبند

«ست با هر چیزی که جلو دستش بود، از تکه‌ای پارچه گرفته تا زبان خودش، دل او را به دست می‌آورد. در اوهایو، زمستان مخصوصآ به کسانی که عطش رنگ داشتند، سخت می‌گذشت. آسمان تنها چشم انداز بود و حساب کردن روی افق سین سناتی به عنوان دلخوشی اصل زندگی، راستی که دل و جرأت می‌خواست. به همین دلیل بود که ست و دخترش دنور، هر کاری که می‌توانستند و امکانات خانه اجازه می‌داد، برای بیبی ساگز می‌کردند. آنهادو نفری، هر جور شده با رفتار توهین‌آمیز خانه مبارزه می‌کردند. مبارزه‌ای علیه اداردان‌های واژگون شده، پس گردنی‌ها و وزش بدبو، آخر آنهابه همان خوبی که منشأ نور را می‌دانستند، سرچشمهٔ این خشونت‌های بیرحمانه را نیز می‌شناختند.

بیبی ساگز اندکی پس از رفتن برادرها و پس از خداحافظی‌ای که چه از سوی آنهاو چه خودش با احساسات همراه نبود مرد و بلافاصله پس از مرگش، ست و دنور تصمیم گرفتند با احضار روحی که باعث این مصیبت‌ها بود، به آزار و اذّیت‌ها پایان دهند. آنهافکر کردند که شاید گفتگویی، چیزی با روح کارساز باشد. بنابراین دست‌هایشان را بالا گرفتند و گفتند:

ـ بیا. بیا دیگه! خوبه که خودتونشون بدی.

میز پا دیواری یک قدم جلو آمد ولی چیز دیگری تکان نخورد. دنور گفت:

ـ باید مادر بزرگ بیبی باشه که جلوشو می‌گیره.

دنور ده سال داشت و هنوز از بیبی ساگز به خاطر مردنش دلخور بود. ست چشم‌هایش را باز کرد و گفت:

ـ نه گمونم.

ـ پس چرا نمیاد؟

مادرش گفت:

ـ انگار یادت می‌ره که اون خیلی کوچیکه. دخترک وقتی که مرد حتی دو سالش نشده بود. آخه کوچک‌تر از اونه که چیزی بفهمه. حتی اون‌قدر کوچیکه که نمی‌تونه حرف بزنه.

دنور گفت:

ـ شاید نمی‌خواد بفهمه.

ـ شاید. ولی اگه فقط میومد، می‌تونستم همه چیزو حالیش کنم.

ست دست دخترش را ول کرد و با هم میز را تا کنار دیوار هل دادند. بیرون از خانه درشکه‌رانی اسبش را شلاق زد تا به رسم همهٔ مردم محل هنگام عبور از جلوی ۱۲۴، چهار نعل دور شود.

دنور گفت:

ـ طلسم خیلی قویه. از یه بچه کوچلو بعیده.

ست جواب داد:

ـ نه خیلی قوی‌تر از عشقی که بهش داشتم.

و بار دیگر به یادش آمد. خنکای دلچسب سنگ‌های مزار حک نشده؛ همان سنگی که انتخاب کرد، پنچهٔ پاهایش را روی زمین گذاشت و زانوهایش را تا حد ممکن به اندازهٔ عرض قبر از هم باز کرد و خود را به آن چسباند. مثل ناخن انگشت صورتی رنگ بود و نور خیره کننده‌ای از آن منتشر می‌شد. سنگتراش گفت: «ده دقیقه. تو ده دقیقه باهام باش من اونو برات مجانی درست می‌کنم.»

ده دقیقه برای پنچ حرف. با ده دقیقهٔ دیگر آیا می‌توانست واژهٔ «عزیز» را هم بخرد؟ فکرش را نکرده بود که با او در میان بگذارد و فکر این ده دقیقهٔ دیگر که امکانش بود، هنوز آزارش می‌داد. و نیز این فکر که با بیست دقیقه یا نیم ساعت، می‌توانست همه‌اش را به دست بیاورد؛ تک تک کلماتی را که از زبان کشیش مراسم به خاک‌سپاری شنیده بود و (مطمئنا تمان گفتنی‌ها) می‌شد روی سنگ قبر بچه‌اش حک کرد: «عزیزِ دلبند» اما چیزی که به دست آورد و مناسب هم بود، همان کلمهٔ اصلی بود. به گمانش کافی بود با سنگتراش قبرستان لابه‌لای سنگ‌های قبر و زیر نگاه پسر جوان او که با چهره‌ای لبریز از خشمی بسیار کهن و میلی کاملا بکر آنهارا نگاه می‌کرد، زنا کند. این کار حتمآ کافی بود. کافی برای پاسخ دادن به هر چه کشیش، هر چه هوادار الغاء بردگی و به شهری آکنده از انزجار.»


کاربر ۳۷۵۷۳۲۶
۱۴۰۱/۰۴/۱۴

داستان خوبی بود، اما متاسفانه تایپیست محترم اصلا دقت نداشت و کتاب سرتاسر پر بود از غلط های نگارشی...

Sahar
۱۴۰۱/۰۴/۰۴

ترجمهٔ کتاب افتضاح

کاربر ۲۳۷۶۴۵۰
۱۴۰۲/۰۴/۰۹

داستان زیبایی از برده داری قبل از استقلال ایالات متحده که با محور قراردادن گروه کوچکی از بردگان رفتارهای اربابان ،بردگان و جامعه آن زمان را به زیبایی در قالب داستانی نیمه رئال و جادویی بیان می کند اما متاسفانه

- بیشتر
الیزابت دارسی
۱۴۰۲/۰۹/۱۶

خیلی زیبا درد برده داری و زندگی به عنوان یه سیاهپوست در دوران قدیم رو نشون داد اینکه چقدر سخت بوده و با چه چالش هایی رو به رو بودن خیلی از نظر ادبی داستانش قوی بود و خیلی جلوه

- بیشتر
Alireza Shahmoradi
۱۴۰۳/۰۷/۰۵

ترجمه و نگارش افتضاح کتابی که به نظر محشر می رسه

khorramrh
۱۴۰۳/۰۳/۰۳

اول از همه باید بگم غلط‌های املائی و تایپی واقعا آزارم داد اونقدر که یه جایی دیگه تصمیم گرفتم برم نسخه چاپی کتاب رو بگیرم. ایده و بن مایه داستان خیلی قوی بود ولی پایان بندی‌اش نه بنظرم.

نگین
۱۴۰۲/۰۹/۲۳

حدودا ۴ یا ۵ سال پیش بود، ترم‌های آخر کانون زبان رو می‌گذروندم و سر کلاس نشسته بودم. به قسمت listening از درس رسیدیم و معلم فایل صوتی مکالمه‌ی یک گروه کتاب‌خوانی رو پخش کرد. چیز زیادی از صحبت‌های این

- بیشتر
من آنانی را که خویشم نبودند خویش خود خواهم خواند و او را که دلبند نبود، دلبند رسالهٔ پولس رسول به رومیان باب ۹ آیهٔ ۲۵
کاربر حسن ملائی شاعر

حجم

۳۳۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۰۵ صفحه

حجم

۳۳۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۰۵ صفحه

قیمت:
۹۱,۰۰۰
۴۵,۵۰۰
۵۰%
تومان