
کتاب جادوگر شهر از
معرفی کتاب جادوگر شهر از
کتاب جادوگر شهر اُز از مجموعهٔ رنگین کمان کلاسیک نشر افق و نوشتهٔ ال. فرانک بام و ترجمهٔ پیمان اسماعیلیان است. این کتاب برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب جادوگر شهر اُز
کتاب جادوگر شهر اُز با تصویرسازیهای مانوئلا آدریانی، داستانی خیالی و جذاب از دختری به نام دوروتی را روایت میکند. دوروتی که همراه با سگ وفادارش، توتو، در مزرعهای در کانزاس با عمه و عمویش زندگی میکند، ناگهان سرنوشتی شگفتانگیز پیدا میکند. یک روز گردباد بزرگی خانهٔ آنها را از جا بلند میکند و آن را در سرزمین جادویی اُز فرود میآورد، درست بر روی یک جادوگر شرور! سرزمین اُز زیبا و پر از شگفتی است، اما دوروتی تنها یک آرزو دارد: بازگشت به خانه و دیدار دوباره با عمه و عمویش. برای این کار، او باید مسیر آجری زردرنگ را دنبال کند تا به شهر زمرد و جادوگر بزرگ اُز برسد. در مسیر، او دوستان جدید و عجیبی پیدا میکند: مترسکی که آرزو دارد مغز داشته باشد، آدمآهنیای که به دنبال یک قلب است و شیری که شجاعت خود را از دست داده است. آیا آنها موفق خواهند شد خواستههای خود را از جادوگر شهر اُز بگیرند؟ آیا دوروتی به خانه بازمیگردد؟
خواندن کتاب جادوگر شهر اُز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقهمند به داستانهای تخیلی و ماجراجویی پیشنهاد میکنیم. داستانی که تخیل را به پرواز درمیآورد و ارزش دوستی، شجاعت و امید را به زیبایی به تصویر میکشد.
بخشی از کتاب جادوگر شهر اُز
«گردباد خانه را خیلی بهنرمی ـــ که از گردبادها بعید بود ـــ در میان سرزمینی با زیبایی شگفتآور زمین گذاشته بود. دورادورش چمنزارهایی دلانگیز را میدید که در میانشان درختانی شکوهمند با میوههایی آبدار سر برآورده بودند. هر سو نگاه میکردی گلزارهایی چشمنواز میدیدی و پرندگانی با پرهایی درخشان و رنگهایی نادر که در میان درختان و بوتهها نغمه سر میدادند. کمی آنسوتر جویباری کوچک شتابان و قلقلزنان از میان سبزهزارها در جریان بود که نوایش به گوش دختری که آنهمه مدت در علفزارهایی خشک و خاکستری زندگی کرده بود خوش میآمد.
همانطور که دوروتی مشتاقانه ایستاده بود و به مناظر زیبا و غریب آنجا مینگریست، متوجه نزدیک شدن عدهای شد که عجیبترین موجوداتی بودند که تا آن روز دیده بود. آنها بهاندازهٔ آدمبزرگهایی که نوعاً به دیدنشان عادت داشت نبودند، اما خیلی هم کوتوله محسوب نمیشدند. در واقع انگار هم قد خود دوروتی بودند که در مقایسه با همسنهایش رشد خوبی کرده بود؛ گرچه وقتی خوب نگاهشان میکردی چندین سال از او مسنتر بودند.
آنها سه مرد و یک زن بودند که همگی لباسهایی غیرعادی به تن داشتند. کلاههای گردی بر سر گذاشته بودند که به نوک تیزی در فاصلهٔ سیسانتیمتری از سرشان ختم میشد و روی لبههای کلاه هم زنگولههای کوچکی کار گذاشته بودند که حین حرکتشان جلنگجلنگ صدا میدادند. کلاه مردها آبیرنگ بود. کلاه زن هم سفید بود و لباس بلند سفیدی هم پوشیده بود که از سرشانه به پایین پیلی میخورد. روی لباسش هم ستارههای ریزی کار شده بود که زیر آفتاب مثل الماس برق میزدند. مردها هم لباسهای آبیرنگ، درست همرنگ کلاهشان، پوشیده بودند و چکمههایی براق به پا داشتند که برگشت لبهٔ چکمهها هم آبیرنگ بود. دوروتی اندیشید این مردها باید همسن عمو هنری باشند، چون دو نفرشان ریش گذاشته بودند. اما زن کوچک حتماً از همه پیرتر بود. صورتش پر از چینوچروک بود، موهایش تقریباً سفید بودند و بهسختی راه میرفت.»
حجم
۶۳۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۷۳ صفحه
حجم
۶۳۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۷۳ صفحه