دانلود و خرید کتاب ژنرال دلا روره ایندرو مونتانللی ترجمه وازریک درساهاکیان
تصویر جلد کتاب ژنرال دلا روره

کتاب ژنرال دلا روره

انتشارات:نشر نو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ژنرال دلا روره

کتاب ژنرال دلا روره از ایندرو مونتانللی است و با ترجمهٔ وازریک درساهاکیان در نشر نو منتشر شده است. روبرتو روسلینی فیلمساز نامدار ایتالیایی، سال ۱۹۵۹ فیلمی به نام ژنرال دلا رُوِره بر اساس این رمان (با شرکت ویتوریو دسیکا در نقش اصلی) ساخت که همان سال جایزهٔ شیر طلایی جشنوارهٔ ونیز را از آن خود ساخت.

درباره کتاب ژنرال دلا روره

شخصیت اصلی داستان کلاهبرداری به‌ نام جووانی برتونه است که از شخصیتی حقیقی با همین نام الهام گرفته شده است. این کتاب داستان ژنرال فورته براچو دلاروره است که در ۱۲ دسامبر ۱۹۴۴ همراه با ۶۷ تن از زندانیان در فوسولی تیرباران شد. دزد و کلاهبرداری اجیر می‌شود تا برای نفوذ به هسته‌های مقاومت و جاسوسی از دستگیرشدگان گروه‌های مقاومت علیه موسلینی به زندان برود و این آغاز ماجرایی‌ است که نشان می‌دهد لحظه‌های بزرگ فقط مخصوص قهرمانان نیست. 

خواندن کتاب ژنرال دلا روره را به چه کسانی پیشنهاد می‌‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ایندرو منتانللی

ایندرو مونتانللی، متولد ۲۲ آوریل ۱۹۰۹، روزنامه‌نگار و تاریخ‌نویس ایتالیایی، یکی از روزنامه‌نگاران برجستهٔ ایتالیا در تمامی قرن بیستم به شمار می‌رود. «مؤسسهٔ جهانی مطبوعات» در سال ۲۰۰۰ وی را در شمار ۵۰ قهرمان «آزادی مطبوعاتِ» نیمهٔ دوم قرن بیستم نام برده است. در شمار آثار برجستهٔ او می‌توان از تاریخ یونانیان و تاریخ رم نام برد.

مونتانللی در اوایل دههٔ ۱۹۳۰ از دانشگاه فلورانس در رشتهٔ حقوق فارغ‌التحصیل شد. پایان‌نامهٔ او دربارهٔ اصلاحات انتخاباتی بود که حزب فاشیسم موسلینی به راه انداخته بود. پایه و اساس نظریهٔ او در این پایان‌نامه این بود که فاشیست‌ها به‌جای هرگونه اصلاحات، کل فرایند انتخابات را از میان برداشته‌اند. اما مونتانللی طی اقامتی کوتاه در شهر گرونوبل (فرانسه) و تحت‌تأثیر فضای فرهنگی آن دیار، به این نتیجه رسید که به‌جای حقوق، بایستی به کار روزنامه‌نگاری بپردازد. پس شروع به همکاری با روزنامهٔ فاشیستی ایل سل واجو (وحشی) کرد و از سال ۱۹۳۲ به همکاری با مجلهٔ دوهفتگی اونیورساله پرداخت که حق‌التحریری هم به کسی نمی‌پرداخت. مونتانللی اذعان داشته است که در آن دوره اعتقاد یافته بود که فاشیسم می‌تواند جنبشی را در ایتالیا آغاز کند به‌قصد ایجاد نوعی هویت ملی و از میان برداشتن تفاوت‌های اقتصادی و اجتماعی بین شمال و جنوب. اما پس از ۱۹۳۵، وقتی که موسلینی دستور توقیف اونیورساله و سایر مجله‌ها و روزنامه‌های افشاگر را صادر کرد، مونتانللی از فاشیسم روی‌گردان شد. وی پس از مدت کوتاهی مشارکت در جنگ حبشه، نظرش در مورد فاشیسم به‌کلی متحول شد و سپس به‌قصد گزارشگری از جنگ داخلی اسپانیا عازم آن دیار شد و با روزنامهٔ ایل مساجرو همکاری کرد، اما جنگ را از جانب ارتش فرانکو نظاره کرد و به دلیل گزارش‌های «نامطلوب» به ایتالیا فراخوانده شد، محاکمه شد و از حزب فاشیسم اخراج گردید، اما دادگاه نتوانست «جرم» او را ثابت کند و تبرئه شد.

با شروع جنگ جهانی دوم، مونتانللی از جبهه‌های گوناگون با چند روزنامه به همکاری پرداخت بی‌آنکه حکم خبرنگاری داشته باشد زیرا فاشیست‌ها استفاده از این عنوان را برای او ممنوع کرده بودند. در آوریل ۱۹۴۰ و هنگام حملهٔ قوای آلمان به نروژ، وی که در اسلو برای روزنامه‌ای ایتالیایی کار می‌کرد، به جرم ارسال مقاله‌های «خصمانه» به دست نازی‌ها دستگیر شد، اما توانست به یاری دوستانی از دست آنها فرار کند و به شمال کشور پناه ببرد.

پس از جنگ، مونتانللی سال‌ها با روزنامهٔ کوری‌یره دلاسِرا همکاری داشت تا اینکه با تغییر مدیریت و مالکیت روزنامه، در سال ۱۹۷۳ تصمیم گرفت خود روزنامه‌ای در میلان دایر کند به نام ایل‌جورناله.

سال ۱۹۷۷ تروریست‌های «بریگاد سرخ» به‌قصد قتل او، به گلوله‌اش بستند، اما فقط چهار تیر به پاهای او اصابت کرد و وی زنده ماند. ایل‌جورناله با پول سیلویو برلوسکونی دایر شده بود، اما وقتی که برلوسکونی یک حزب دست‌راستی به راه انداخت و وارد سیاست شد، دستور داد مونتانللی هم خط‌مشی روزنامه را به نفع او تغییر دهد که وی رد کرد و روزنامهٔ دیگری به‌نام ندا را به راه انداخت که مدتی پیش تعطیل شده بود ولی این روزنامه هم یک سالی بیشتر دوام نیاورد و مونتانللی مجبور شد به روزنامهٔ کوری‌یره دلا سرا برگردد و سال ۱۹۹۴ جایزهٔ «سردبیر سال» را از سوی مؤسسهٔ World Press Review دریافت کرد.

مونتانللی از ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۱ دبیر صفحهٔ نامه‌های کوری‌یره دلا سرا بود و هر روز به یکی از نامه‌های خوانندگان جواب می‌داد. وی در آخرین سال‌های عمرش به مخالفت سرسختانه‌ای با سیاست‌های برلوسکونی و همچنین به آموزش نسل تازه‌ای از روزنامه‌نگاران پرداخت. مونتانللی روز ۲۲ ژوئیهٔ سال ۲۰۰۱ در بیمارستانی در شهر میلان درگذشت و روز بعدش کوری‌یره دلا سرا نامه‌ای از سوی او تحت عنوان «وداع با خوانندگان» در صفحهٔ اول به چاپ رساند.

بخشی از کتاب ژنرال دلا روره

«این موضوع را چرازو ضمن عبور از مقابل سلول من، از روزنهٔ در به‌گوش من رساند. او داشت گل سرخی را که خود از باغچهٔ زندان کنده بود و در یک لیوان آب گذاشته بود برای عالیجناب می‌بُرد که روز قبل به این زندان آورده شده بود. وقتی هم که وارد شد، همهٔ ما از سلول‌های چرک و بوگندومان بیرون آمده بودیم تا سطل‌های مدفوع را خالی کنیم، اما با عجله ما را به سلول‌هامان برگرداندند، تو گویی اگر چشممان به قیافهٔ او می‌افتاد، جرمی مرتکب شده بودیم. ولی پس از اینکه به سلول برگشتیم، توانستیم نیم‌نگاهی از روزنهٔ در به او بیندازیم که شق‌ورق و با سر برافراخته همراه دو نگهبان اِس‌اِس مسلح به مسلسل به طرف سلولش می‌رفت. او در مقابل سلول روبه‌روی سلول من ایستاد، نگاهی به داخل انداخت، بعد برگشت چیزی به لحن آمرانه به مارشال فرانتس، رئیس زندان، که پشت سرش ایستاده بود گفت. رئیس زندان هم برگشت دستوری به دو نگهبان ایتالیایی داد که بدو بدو بیرون رفتند و کمی بعد یک تخت سفری، یک میز و یک تشت مستعمل با خود آوردند. هیچ زندانی دیگری در سان‌ویتوره تا آن‌وقت مشمول چنین استقبالی نشده بود.

چند روز بعد چرازو به سلول من آمد و اعلام کرد که عالیجناب خواسته است مرا ببیند، و با اینکه من محکوم به حبس در سلول انفرادی و ممنوع از ملاقات یا دیدار با دیگران بودم، مرا به سلول ژنرال برد.»

وحید
۱۴۰۳/۰۶/۲۰

عالی... خیلی عالی با وجود واقعی بودن اصل داستان، ماجرا چنان جذاب و شکوهمند است که گویا داری فیلمنامه‌ی یکی از فیلم‌های پر از اغراق مربوط به جنگ جهانی دوم را می‌خوانی. هم‌زمان با ارتقای روحی شخصیت اول داستان، خواننده هم

- بیشتر
نفر دوم گفت: «تیمسار، اینجا هیچ راحت نبودیم چون سایر زندانی‌ها از ما بیزار بودند. و حالا هم که داریم آزاد می‌شویم، یقین داریم که بیشتر هم از ما بیزار خواهند شد. امیدواریم که شما دست‌کم از ما بیزار نباشید.» «من حق ندارم از هیچ‌کس بیزار باشم. حتی از آلمانی‌ها. لازم نیست آدم از دشمنش بیزار باشد. حتی لازم نیست ازشان نفرت داشته باشد تا بتواند با آنها بجنگد. برعکس. شما حالا قرار است به سالو برگردید؟» مرد اول پس از لحظه‌ای مکث گفت: «بله، تیمسار. آخر ما خانواده داریم.»
وحید

حجم

۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
۲۳,۸۰۰
۳۰%
تومان