دانلود و خرید کتاب کتاب آذر علی خدایی
تصویر جلد کتاب کتاب آذر

کتاب کتاب آذر

معرفی کتاب کتاب آذر

کتاب آذر نوشتهٔ علی خدایی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. کتاب آذر مجموعه‌داستانی از این نویسندهٔ تواناست که در آن، شهر اصفهان حضوری چشمگیر دارد.

درباره کتاب آذر

علی خدایی نویسندهٔ خاصی است. او اصفهانی نیست؛ اما اصفهان زندگی می‌کند و عاشق این شهر است. همین علاقه را می‌توان در تک‌تک داستان‌های او دید. او بسیار به گشت‌گذار در اصفهان، به‌ویژه چهارباغ علاقه دارد. دوست دارد نقاط گمنام اصفهان را کشف کند یا دربارهٔ مکان‌هایی بنویسد که مردم با آن‌ها خاطرهٔ مشترک دارند. این را دیگر همه از عکس‌ها و داستان‌ها و نوشته‌هایش فهمیده‌اند. کتاب آذر نیز مانند دیگر کتاب‌های او مجموعه‌ای شگفت‌انگیز دربارهٔ اصفهان است. کتاب آذر شامل ۱۱ داستان است که همگی متصل به هم هستند و به هم ربط دارند. شخصیت‌ها یکی‌ هستند و تکرار می‌شوند. داستان دربارهٔ خانواده‌ای‌ است که طبق معمول آثار خدایی، در اصفهان زند‌‌گی می‌کنند و زن خانه نامش آذر است. دو پسر دارد به نام‌های فرهاد و سهراب. درست مانند خود زندگی خدایی که نام همسرش آذر و نام پسرانش فرهاد و سهراب است. بیشتر داستان‌ها را پدر خانواده روایت می‌کند و چند‌تا را هم شخص سوم. دو داستان آغازین کتاب، آورده شده‌اند تا ذهن خواننده را آماده کنند تا بتواند یک خانواده‌ٔ چهارنفره را در قلب اصفهان، تصور کند‌.

در اصفهانی که خدایی در کتاب آذر از آن نام می‌برد، شخصیت‌های بزرگی چون احمد میرعلایی و کیوان قدرخواه و همسرش ناهید نیز حضور دارند. همچنین خیابان چهارباغ، خنکی چمن‌های پارک‌های کنار رودخانه‌ و میدان نقش جهانش مانند موجودی زنده در داستانش نفس می‌کشند. از سوی دیگر، خدایی سعی می‌کند تمام ظرایف موجود در یک زندگی زناشویی و خانوادگی را به توصیف درآید و خواننده را متوجه نکاتی کند که تابه‌حال ندیده است.

داستان از این قرار است که آذر در اول داستان مرد را برای مسافرتی چندروزه ترک می‌کند. همین غیبت آذر است که خاطراتی را در ذهن راوی زنده می‌کند. همه چیز سرجای خودش است. مهمانی‌ها و حتی سرزدن‌های قبرستان و تصاویر زیبایی که خدایی در قسمت قبرستان از خود به جا می‌گذارد. 

خواندن کتاب آذر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم. علاقه‌مندان به شهر اصفهان از خواندن این کتاب بسیار لذت خواهند برد.

درباره علی خدایی

علی خدایی ۱۳ فروردین ۱۳۳۷، در تهران به دنیا آمد. این نویسندهٔ معاصر این روزها در امر داستان‌نویسی به جوانان یاری می‌رساند.

خدایی فارغ‌التحصیل رشتهٔ علوم آزمایشگاهی از دانشگاه اصفهان است و در اصفهان سکونت دارد. دومین مجموعه داستان او با نام تمام زمستان مرا گرم کن در سال ۱۳۸۰ برندهٔ جایزه هوشنگ گلشیری شد و در جایزهٔ منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی عنوان «بهترین مجموعه داستان دهه ۸۰» را به دست آورد. در نظرسنجی روزنامهٔ همشهری نیز که در سال ۱۳۹۰ با شرکت ۴ گروه نویسندگان، منتقدان، روزنامه‌نگاران و ناشران انجام شد، این مجموعه داستان به عنوان بهترین مجموعه داستان دههٔ ۸۰ برگزیده شد. خدایی داور جایزه گلشیری نیز بوده‌ است. خدایی دوستی عمیقی با زاون قوکاسیان داشت که بر شخصیت او بسیار اثر گذاشت. خدایی سال‌ها در بخش آزمایشگاه بیمارستان خورشید اصفهان مشغول به کار بود.

آثار خدایی عبارت‌اند از:

از میان شیشه، از میان مه، نشر آگاه، ۱۳۷۰.

تمام زمستان مرا گرم کن، نشر مرکز، ۱۳۷۹.

کتاب آذر، نشر چشمه، ۱۳۸۸.

نزدیک داستان، نشر چشمه، ۱۳۹۵ .

آدم‌های چهارباغ، نشر چشمه، ۱۳۹۸ .

بخشی از کتاب آذر

«آذر امروز رفته است. بچه‌ها خوابیده‌اند و من در این ساعت شب به چیزهای عجیبی که دوروبر ماست فکر می‌کنم. آذر برای اولین‌بار پس از پانزده سال که باهم بوده‌ایم به مسافرت سه‌روزه‌ای رفته؛ با مادر و خواهر و برادرهایش. من خواستم که برود. اصرار کردم با بچه‌ها باشم. در این مدت سهم او از بچه‌ها بیشتر بوده است. بچه‌ها کمتر کنارم خوابیده‌اند. با من کمتر حرف زده‌اند یا بازی کرده‌اند. جنس حرف‌های‌شان با من تا آذر خیلی فرق می‌کند. دوست داشتم ببینم بچه‌ها وقتی با مادرشان نیستند یا وقتی با من باشند چه‌کار می‌کنند. این‌وقت شب برای این‌کارها بسیار خوب است؛ آن‌قدر خوب که ناگهان فنیا که این‌قدر دوستش داری دستت را می‌کشد.

«بیا بریم. دیر شده!»

«دوست ندارم بیام. شما همه‌ش حرف می‌زنید، بازی می‌کنید. خوابم می‌گیره. خسته می‌شم.»

فنیا و آلی از خیابان رشت می‌گذرند. فنیا زنگ پلاک ۶۲ را فشار می‌دهد.

«حالا می‌شه زود برگردیم؟»

«بچه باید حرف بزرگ‌ترها رو خوب گوش کنه. می‌فهمی بازیگوش؟»

دوروته دست کشید به صورت آلی.

«این بچهٔ خوب رو می‌گی فنیا؟ می‌خواستی نیایی آلیوشکا؟ فکر کردم تو مادام دوروته و لوکا رو دوست داری. خسته می‌شی؟ خوابت می‌گیره؟ حالا اشک بریزم که اشتباه فکر می‌کردم؟»

«نه مادام دوروته.»

دوروته گفت: «ببینید کی‌ها اومدند... ببین فنیا جان، اِه دوستان قدیمی!»

فنیا مارتا را بوسید و کنار او نشست که با یوهاس و ماتیلدا...

«آن یکی کیه؟»

فنیا گفت: «حالت چه‌طوره سیمون؟ از ولگردی‌هات تو این شهر و اون شهر چی آوردی؟»

چهارتایی بلوت بازی می‌کردند.

دوروته گفت: «چی بشنویم؟ چی بنوشیم؟ آه چه شبی! همه باز دور هم.»

لوکا دست دوروته را گرفت و وسط سالن با او رقصید.

«تانگو می‌رقصند.»

دوروته گفت: «چراغ‌ها! زیادی روشن نیستند؟»

ماتیلدا داد زد: «نه. تو که می‌دونی چشمای ما خوب نمی‌بینه.»

دوروته گفت: «آخه دارم با لوکا می‌رقصم، بی‌انصاف!»

مارتا گفت: «جواب خانم رو بده ماتیلدا.»

ماتیلدا گفت: «آخر شب، وقتی ما رفتیم لوکا جوابش رو می‌ده.»

دوروته گفت: «ببین لوکا!»

لوکا دست دراز کرد و چراغ را خاموش کرد. چراغ‌های کوچه روشن بود.

«بلند شین باهم برقصیم.»

ماتیلدا گفت: «حالا که داشتم می‌بردم؟»

«خفه‌شو ماتیلدا!»

ماتیلدا گفت: «کی بود؟»

«من بودم.»

ماتیلدا گفت: «تو کی هستی؟»

«من بودم!»

همه خندیدند.»



مهدیس
۱۴۰۳/۰۳/۲۸

بسیار کند و حوصله سربر

Mohammad Bagheri
۱۴۰۱/۰۹/۲۴

بسیار بسیار حوصله سر بر.

mehdik2017
۱۴۰۱/۰۴/۲۶

به نظرم هر چیزی به قیمتش می‌ارزه خیلی خوب نیست چند داستان کوتاه به هم پیوسته است از یک خانواده ولی آدم جذب داستان نمیشه

حجم

۵۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

حجم

۵۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
۱۱,۰۰۰
۵۰%
تومان