کتاب زیرخاکی
معرفی کتاب زیرخاکی
کتاب زیرخاکی نوشتهٔ مجید قیصری است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک مجموعه داستان کوتاه پیرامون جنگ ایران و عراق است؛ مجموعهای که برندهٔ جایزهٔ مهرگان ادب و جایزهٔ ادبی اصفهان بوده است.
درباره کتاب زیرخاکی
کتاب زیرخاکی مجموعه داستانی است که ۸ داستان کوتاه را شامل میشود. عنوان این داستانها عبارتاند از «زیرخاکی»، «پاپوش»، «بلابل» و «نیسان»، «جیرجیرک»، «درخت کلاغ»، «باغبان» و «ایستگاه هفت». این داستانها به موضوع جنگ ایران و عراق پرداختهاند و وضعیت انسانهای درگیر جنگ را روایت میکنند.
مجید قیصری در داستانهای این مجموعه بیطرف و زیرکانه موقعیتهای نادیده و پنهانی از جنگ را روایت میکند. جهان داستانی او ترکیبی است از شور قصهگویی، صداقت و بلندپروازی است. او در این ۸ داستان با نگاهی تازه و متفاوت از جنگ و آدمهای درگیرش مینویسد و موقعیتهای نادیدهای از جنگ را روایت میکند. با نگاهی به مجموعه زیرخاکی و بررسی ویژگیهای جهان داستانی و سبک و سیاق موجود در آثار نویسنده، میتوان او را نویسندهٔ داستانهای جنگی قلمداد کرد که با نگاهی جامعهشناسانه و بیطرفانه و خارج از تعریف و ادبیات کلیشهای مینویسد.
بهعنوان نمونه در داستان «پاپوش» قصهٔ زنی به تصویر کشیده شده که بر سر یک ۲راهی مانده؛ ماندن در کنار همسری که بهخاطر عوارض بمبارانهای شیمیایی دچار تنگی نفس و عرقریزی مداوم است و یا ترککردن همسرش و رفتن به خانهٔ مادرش؟ مرد در میدان جنگ قهرمان بوده ولی این زن است که متحمل زجرها و مرارتهای زندگی پس از جنگ است. این بیتعادلی و آشفتگی در زندگی زن نتیجهٔ اتفاقی است که در «جزیرهٔ مجنون» افتاده است.
در داستان «زیرخاکی» نیز که در آن تلاش نویسنده را برای ارائهٔ نثری مناسب با جملات کوتاه و لحن و حسی پر از دلهره، اضطراب، هولوولا، ترس و استرس میبینیم، سهراب را دنبال میکنیم. او جوانی اصطلاحاً ژیگولی با شلوار جین و تیشرت زرد است که در تلاش است تا هر چه زودتر به خانهاش برگردد و «مونس» خواهرش را که از ترس اسیرشدن بهدست عراقیها او را زندهزنده در زیر خاک باغچه پنهان کرده است، بیابد.
نویسنده با نوشتن این مجموعهداستان ما را با شخصیتهایی آشنا میکند که در حاشیۀ جنگ هستند.
خواندن کتاب زیرخاکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره مجید قیصری
مجید قیصری در سال ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد. او نویسندهٔ معاصر ایرانی و دانشآموختهٔ رشتهٔ روانشناسی است که از سال ۱۳۷۲ داستاننویسی را آغاز کرده است و داور بخش داستان کوتاه و بلند بزرگسال یازدهمین جشنوارهٔ شعر و داستان جوان سوره بوده است. او همچنین داور پنجمین دوره (۱۳۸۴) کتاب سال شهید حبیب غنیپور نیز بوده است و در دور سوم جایزهٔ ادبی هفتاقلیم در سال ۱۳۹۲ در بخش رمان در کنار «احمد آرام» به داوری آثار راهیافته پرداخته است.
قیصری در اوایل دههٔ ۱۳۷۰ بهطور جدی به نوشتن داستان کوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگی بود، جنگی نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان «نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاشهای او در زمینهٔ داستاننویسی است.
در سال ١٣٨٠ رمان «ضیافت به صرف گلوله» و در سال ۱۳٨٤ مجموعه داستان «سه دختر گلفروش» از او به چاپ رسیده و رمان «باغ تلو» و مجموعه داستان «گوساله سرگردان» و مجموعه داستان کوتاه زیرخاکی (سال ۱۳۹۰) نیز از جمله کتابهای اوست؛ همچنین کتاب «سه دختر گل فروش» برندهٔ جایزهٔ قلم زرین سال ۱۳٨٥ و برندهٔ جایزه مهرگان ادب و جایزهٔ ادبی اصفهان است.
مجید قیصری از میراثداران دوران جنگ نامیده شده و جایگاهش را بهعنوان نویسندهای صاحب سبک تثبیت کرده است. او در داستانهایش به جنگ و پیامدهای آن میپردازد و وضعیت کنونی آدمهای جنگرفته را در موقعیتهای مختلف به تصویر میکشد.
بخشهایی از کتاب زیرخاکی
«انگار عصر بوده که مونس برگشته بوده خانه، پیش سهراب. حالا برای چه کاری، یادمان نیست. سهراب گفت فکر کردم برای شام آمده خانه. انگار میخواستند چیزی با هم بخورند که نشده. پدر و مادر سهراب چند روز قبل از درگیرهای مرزی خرمشهر را ترک کرده بودند. مانده بودند این دو تن. به هوای یکدیگر. انگار مونس بوده که تن به رفتن نمیداده. درمانگاه کار داشته. کسی توی درمانگاه نبوده سرویس به مجروحها بدهد. میخواستند چیزی بخوردند که صدای تیراندازی میشنوند. صدای تیراندازی خیلی نزدیک بوده. سهراب از در میرود بیرون. میبیند سر کوچه عراقیها موضع گرفتهاند. چند نفری از جوانان شهر داشتند اینطرف کوچه مقاومت میکردند. سهراب حتی تانک عراقیها را با چشم خودش دیده که پیچیده توی کوچه. خانه و کوچه افتاده بوده توی حلقهٔ محاصره. نمیدانستند چه کنند. اگر از خانه میرفتند بیرون حتماً کشته میشدند یا اسیر. مونس به سهراب گفته کاش تفنگی داشتی. سهراب چندباری میرود روی بام. میرود تا راه فراری پیدا کند. حالا حلقهٔ محاصره هر لحظه داشته تنگتر و تنگتر میشده. مونس چندبار به سهراب میگوید: «یعنی ما اسیر میشیم.» سهراب سر مونس داد میزند. شاید گفته باشد تو نه. خلیل میگوید پیشنهاد قایم شدن را اول سهراب داده.» کاش میشد. اما کجا؟ نمیدانستند. امید داشتند تا شب نشده بچهها آن بیرون بیشتر مقاومت کنند. شاید میتوانستند آنها را عقب بزنند. اینها یعنی خواهر و برادر بیکار نمینشینند. شروع میکنند دنبال جایی گشتن برای پنهان کردن مونس. توی اتاقها. روی بام. توی انباری. توی کمد. زیر رختخوابها.»
حجم
۶۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۶۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه