کتاب من ژانت نیستم
معرفی کتاب من ژانت نیستم
کتاب من ژانت نیستم نوشته محمد طلوعی است این کتاب را نشر افق منتشر کرده است و مجموعه داستانی جذاب است.
درباره کتاب من ژانت نیستم
کتاب من ژانت نیستم مجموعه ۷ داستان کوتاه است. «پروانه»، «داریوش خیس»، «نصف تنور محسن»، «تولد رضا دلدارنیک»، «من ژانت نیستم»، «لیلاج بیاوغلو» و «راه درخشان» نام داستانهای این مجموعه است.
پروانه داستان زندگی مردی به نام «طلوعی» است.او نامزدی به نام مژده دارد. نامزد طلوعی همیشه او را تعقیب میکند و سعی دارد ارتباطشان را کنترل کند. طلوعی چهارشنبهها برای کاری به خانه پیرمردی ۸۰ ساله به نام ابوترابی میرود. شوق طلوعی برای رفتن به خانه ابوترابی برای مژده عجیب است و میخواهد این معما را بفهمد.
داستان داریوش خیس داستان مردی به نام داریوش است که زیر طاقی کتابخانه ملی رشت ایستاده است و به دختر شاعر و محبوبی که در جلسات ادبی دیده است نگاه میکند. در همین زمان مرد دیگری که از نظر ظاهری به داریوش بسیار شبیه است و از رفتار او تقلید میکند وارد داستان میشود.
نصف تنورِ محسن سومین داستان کتاب است که در آن راوی در سالن اپرایی در رم داستان زندگی محسن پسرخالهاش را میگوید، محسن مرد لات و درشت اندامی بوده که همه از او وحشت داشتند اما اعتیاد به شیشه زندگی او را تغییر داده است.
داستان تولد رضا دلدارنیک از مراسم خواستگاری راوی از مژده آغاز میشود. راوی مشکلات کلیوی دارد و در مراسم خواستگاری به دستشویی میرود، احساس یک بو از بوگیر دستشویی او را به خاطرات دوری میبرد که مدتها است فراموش کرده.
من ژانت نیستم داستانی است که نام کتاب از آن گرفته شده است. در این داستان راوی خاطرهای از دوران جوانی پدربزرگش را بازگو میکند. پدربزرگ راوی در جوانی برای دوره خیاطی به پاریس رفته بوده و آنجا تجربه عشقی ناکام به دختری به نام ژانت را پشت سر گذاشته است. حالا راوی در خیابان دختری شبیه ژانت میبیند و او را دنبال میکند.
داستان لیلاج بیاوغلو ماجرای سفر راوی به ترکیه است. راوی به دوستش «بوراک» رفته است. بورامک متوجه میشود مرد توانایی بالایی در بازی تخته نرد دارد و مدام برای او رقیب میآورد و او را به شرطبندی بیشتر دعوت میکند، کمکم راوی احساس میکند در این شرایط چیزی طبیعی نیست.
آخرین قصه مجموعه راه درخشان داستان ماجرای سفر راوی به اصفهان است، سفری که در آن قرار است کارش به غسالخانه بیفتد.
داستانهای این کتاب روایتهای جذاب و متفاوتیاند که هرکدام خواننده را به سفری متفاوت میبرند و به او فرصت میدهند تجربههای متفاوت را ببیند.
خواندن کتاب من ژانت نیستم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره محمد طلوعی
محمد طلوعی متولد ۲۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ رشت است. او فارغالتحصیل سینما از دانشگاه سوره و ادبیات نمایشی از پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. اولین مجموعه شعر خود را با عنوان خاطرات بندباز سال ۱۳۸۲ منتشر کرد. اولین رمان طلوعی، قربانی باد موافق در سال ۱۳۸۶ منتشر و برندهٔ پنجمین جایزه ادبی «واو» یا رمان متفاوت سال و همچنین نامزد هشتمین جایزه کتاب سال شهید حبیب غنیپور شد. در اسفند ۱۳۹۱ نیز مجموعه داستان «من ژانت نیستم» برندهٔ دوازدهمین جایزه ادبی گلشیری شد. طلوعی از اعضای نسل نو نویسندگان فارسی است. او در اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ برگزیدهٔ نخستین دورهٔ جایزه ادبی «چهل» شد که از سوی مکتب تهران به نویسندگان جوان زیر چهل سال و خوش آتیه اهدا میشود.
از آثار محمد طلوعی میتوان به خاطرات بندباز (مجموعه شعر)، قربانی باد موافق (رمان)، من ژانت نیستم (مجموعهداستان)، تربیتهای پدر (مجموعهداستان به هم پیوسته)، رئال مادرید (رمان نوجوان) آناتومی افسردگی، هفت گنبد (مجموعه داستان)، داستانهای خانوادگی (مجموعهداستان)، زیر سقف دنیا (ناداستان) اپوش اپوش[پیوند مرده] (کتاب کودک)، وایوو (کتاب کودک) اشاره کرد.
بخشی از کتاب من ژانت نیستم
یک روزی زیر طاقی کتابخانهٔ ملی رشت، پشت به خیابان ایستاده بودم تا باران کم شود. کم شدن باران که دروغ است، آدم رشتی منتظر اینچیزها نمیشود. توی تهرانش هم وقتی باران میآید و مردم زیر سرپناه میروند مثل گولها نگاهشان میکنم چهکار میکنند، نمیشود توی رطوبت نود و نه درصد از نم به جایی پناه برد. یادم میرود اینجا تهران است با بارش متوسط صد و هفتاد میلیمتر در سال. ضربالمثلی رشتی هست که وقتی چهارشنبه باران بگیرد تا جمعه بند میآید، ولی وقتی شنبه باران بگیرد معلوم نیست کی بند بیاید. شنبهای بود و به بهانهٔ بند آمدن باران زیرطاقی پا به پا میکردم تا دختر باریک روبهروی ویترین کتابفروشی طاعتی را که چندباری توی شب شعرها دیده بودم، سیر نگاه کنم. دختر بیاستعدادی بود و شعرهای سوزناک و عاشقانهٔ مزخرفی میگفت اما به خاطر آنی که داشت همه از شعرش تعریف میکردند. خودم هم جزو مداحانش بودم، باری آنقدر از وجوه استعاری شمع در یکی از بندهای شعری که راجع به زمان گفته بود و گذشتنش را در جدایی معشوق سخت گرفته بود، تعریف کردم که خودم باورم شد از شعر تعریف میکنم نه از دختر.
توی آن شنبهٔ بارانی وقتی ساعت شهرداری دوبار زنگ زد و زیر طاقی کتابخانه منتظر بودم، هرآن ممکن بود یکی از سپیدرودیهای دو آتشه که رد میشود بیاید زیر طاقی و بشناسدم و باختن دو صفر استقلال رشت به نیروی زمینی را دست بگیرد و کری بخواند. بهخاطر همین پشت به خیابان ایستاده بودم که داریوش اقبالی خیس آب آمد و با لهجهٔ تهرانی که اگر توی رشت آنطوری حرف بزنی همه یکجوری نگاهت میکنند که یعنی بابا، بچهتهرون بیا با ما بخواب، آتش خواست. داریوش اقبالی خیسی که گفتم، هر روز یک دستش توی جیب کت سیاه پاکوی اتونخوردهاش در خیابان علمالهدی بالا و پایین میرفت؛ با موهای پوشداده و پیراهن سیاه یقهباز و شلوار سیاه چروک و کفش سیاه ورنی. میلنگید یا خودش را به لنگیدن میزد. مثل عکسش توی فیلم فریاد زیر آب به دور و برش نگاه میکرد. بیستسالی بود که داریوش اقبالی با قیافهٔ داریوش اقبالی به خیابان میآمد و همهٔ سالهایی که برعکسش رفته بود را با سماجت انکار میکرد.
داریوش اقبالی کمی شبیه داریوش اقبالی خواننده بود. بهخاطر همان کمی شباهت، مثل او لباس میپوشید، مثل او راه میرفت، مثل او از زیر چشم به آدمها نگاه میکرد و رفته بود اسمش را توی شناسنامه عوض کرده بود، گذاشته بود داریوش اقبالی. داریوش بهجز داریوش اقبالی بودن هیچ خطری نداشت، بهخاطر همین وقتی زیر طاقی گفت: «داداش آتیش داری؟»
دست کردم توی جیبم و فندک را لمس کردم. همین وقت دختر برگشت، صحنهای را مجسم کردم که فندک گرفتهام زیر سیگار داریوش اقبالی و داریوش دم میگیرد: «شقایق آی شقایق، گل همیشه عاشق» گشتن توی جیبهام را تا جیب بارانیام ادامه دادم و سری تکان دادم که معلوم نبود برای دختر بود یا به داریوش که فندک ندارم.
حجم
۶۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
چرت و پرت بود به این فکر می کنم که اگر به انگلیسی یا هر زبان خارجی دیگری برگردانده شود چه چیزی از آن باقی می ماند که داستان باشد
من نمونه رو خوندم دوست داشتم اما چرا نمیشه خریدش ؟؟