کتاب کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد
معرفی کتاب کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد
کتاب کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز و ترجمهٔ کاوه میرعباسی است. انتشارات کتابسرای نیک این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان را نویسندهٔ یادشده در پاریس و در ژانویهٔ ۱۹۷۵ میلادی نوشته است.
درباره کتاب کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد
رمان کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد، رمانی کوتاه است که داستان انتظار افراد برای ایجاد تغییری نومیدانه در زندگی آنها را روایت میکند.
این رمان کوتاه، روایتگرِ روزگار سرهنگ پیری است که سالها در انتظار رسیدن نامهای از طرف دولت بهسر میبرد. او منتظر این نامه است تا برای شرکت و خدماتش در یک جنگ داخلی بسیار قدیمی مبلغی بهعنوان مقرری دریافت کند. این سرهنگ، درحالیکه در شرایط بسیار بدِ مالی قرار دارد (همچون شرایطِ خودِ گابریل گارسیا مارکز در هنگام نوشتن این اثر) تصمیم دارد تا با مقرری موردانتظار، افزونبر ترتیبدادن یک زندگی آبرومندانه برای خود و همسرش، خروس جنگی پسرش را نیز که چند ماه پیش، هنگام توزیع مخفیانهٔ اعلامیههای ضدّدولتی کشته شد، پرورش دهد. انتظار او برای دریافت چنین نامهای ادامه مییابد و آن نامه هرگز بهدست او نمیرسد.
سرهنگ که به پیروزی خروس جنگی بهچشم نوعی انتقام مرگ پسرش نگاه میکند، در شرایط سختی قرار میگیرد. او باید یکی از این ۲ راه را انتخاب کند: زندگی سخت، حفظ و پرورش خروس برای انتقام و یا فروش خروس برای ادامهٔ زندگی.
مارکز، شخصیت این سرهنگ را از سرگذشت پدربزرگش که از سرهنگهای درگیر در جنگهای داخلی کلمبیا بود، الگوبرداری کرده است.
خواندن کتاب کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۲۸ در کلمبیا به دنیا آمد. او داستاننویس و رماننویسی است که به حرفۀ روزنامهنگاری نیز مشغول بود. مارکز خبرنگار و منتقد فیلم نیز بود و نمایشنامه و فیلمنامه هم مینوشت. برخی گابریل گارسیا مارکز را محبوبترین و شاید بهترین نویسنده در اسپانیا، پس از سروانتس میدانند. این نقلقولی از کارلوس فونتس (نویسنده) است.
مارکز در کودکی، پیوسته، در معرض افکار، باورها و قصههای خیالی و خرافاتی مردم اطرافاش بود. بهطوریکه تفکیک خیال و واقعیت از یکدیگر برایش سخت و دشوار شده بود. این نویسندۀ مشهور، در دوران جوانی، در رشتۀ حقوق تحصیل میکرد اما آن را رها کرد و به نوشتن روی آورد.
گابریل گارسیا مارکز نخستین داستان خود را در سال ۱۹۴۶ در یک روزنامه به چاپ رساند. این داستان «سومین استعفا» نام داشت.
درونمایههای تاریخی که حاصل و نشاندهندۀ شناخت گابریل گارسیا مارکز از کشورش است، در آثار او هویداست. سبک نگارشی مارکز را رئالیسم جادویی میدانند. این سبک، در بستری واقعگرایانه، حاملِ رخدادهایی غیرواقعی است.
برخی از آثار وی عبارتاند از: صد سال تنهایی، عشق سالهای وبا، شرح وقایع پیشگوییهای مرگ، تشکیلات سری شیلی، ژنرال در دخمه پرپیچ و خم، مهاجر غریبه، عشق و مصیبتهای دیگر، حقیقت ماجراجوییهای من، کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد، اسیر ساعت شیطانی، یک روز پس از شنبه، خاکسپاری بزرگ مامان و... .
گابریل گارسیا مارکز در سال ۲۰۱۴ در مکزیکوسیتی درگذشت.
بخشهایی از کتاب کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد
«با شکم خالی سر به بالین گذاشتند. سرهنگ منتظر ماند زنش به تعداد مهرههای تسبیح دعا بخواند، آنگاه چراغ را خاموش کرد. اما خوابش نبرد. طنین ناقوسهای ممیزی فیلم را شنید، و تقریباً بلافاصله ـ سه ساعت بعد ـ اعلام منع عبور و مرور را. نفسِ سنگینِ زن با هوای یخزدهِ بامداد دلهرهآور شد. سرهنگ هنوز چشمهایش را نبسته بود که زن با لحنی آسوده و آشتیجویانه باهاش حرف زد.
"بیداری."
"آره."
زن گفت: "سعی کن سر عقل بیایی. فردا با همولایتیمان ساباس صحبت کن."
"تا دوشنبه برنمیگردد."
زن گفت: "بهتر. این جوری سه روز فرصت داری فکر کنی و از خر شیطان بیایی پایین."
سرهنگ گفت: "فکر کردن ندارد: تصمیمم عوض نمیشود."
هوای چسبناک اکتبر جایش را به خنکایی دلپذیر سپرده بود. سرهنگ حضور دسامبر را در ساعتِ آمد و شُد مرغهای باران هم بازشناخت. ناقوسهای دو صبح را هم که شنید، هنوز خواب به چشمش نیامده بود. اما میدانست زنش هم بیدار است. روی آماکا جابهجا شد.
زن گفت: "بدخواب شدهای."
"آره."
زن لحظهای به فکر فرو رفت.
گفت: "در وضعیتی نیستیم که چنین کاری بکنیم. درست فکر کن ببین چهارصد پسو چقدر پول میشود."
سرهنگ گفت: "چیزی نمانده حقوق بازنشستگی را بدهند."
"پانزده سال است داری همین حرف را میزنی."
سرهنگ گفت: "برای همین میگویم. نمیشود خیلی بیشتر معطلش کنند."
زن ساکت ماند. اما صحبتش را که از سر گرفت، به نظر سرهنگ رسید یک لحظه هم نگذشته.
زن گفت: "از من بپرسی میگویم، این پول هیچوقت نمیرسد."
"میرسد."
"اگر نرسید چی؟"
صدایش در نیامد جواب بدهد. با نخستین بانگ خروس به واقعیت برخورد، اما دوباره در خوابی ژرف و امن و بیندامت فرو رفت. بیدار که شد، خورشید دیگر بالا آمده بود. زنش هنوز در خواب بود. سرهنگ حرکات صبحگاهیاش را منظم اما با دو ساعت تأخیر تکرار کرد، و برای خوردن ناشتایی منتظر همسرش ماند.
زن نفوذناپذیر برخاست. روزبهخیر گفتند و در سکوت صبحانه خوردند. سرهنگ قهوه تلخ نوشید همراه تکهای پنیر و نان قندی. تمام روز را در خیاطخانه گذراند. ساعت یک به منزل برگشت و دید زنش بین بگونیاها نشسته و دوخت و دوز میکند.
گفت: "وقت ناهار شده."
زن گفت: "از ناهار خبری نیست."
سرهنگ شانه بالا انداخت. سعی کرد حفرههای حصارِ حیاط را ببندد تا بچهها وارد خانه نشوند. به راهرو که برگشت، میزِ غذا چیده شده بود.
موقعی که ناهار میخوردند، سرهنگ یقین آورد زنش به زور اشکهایش را مهار میکند. اطمینان به این موضوع اسباب نگرانیاش شد. سرشتِ زن را میشناخت که ذاتاً سرسخت بود و چهل سال تلخکامی سرسختترش کرده بود. برای مرگ پسرشان یک قطره هم اشک نریخت.
با نگاهی شماتتآمیز، چشم در چشمش دوخت. زن لبهایش را گاز گرفت، پلکهایش را با آستین خشک کرد و به خوردن ادامه داد.
گفت: "بیملاحظهای."
سرهنگ جوابی نداد.»
حجم
۷۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۷۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
نظرات کاربران
صفحات ۴۱ و ۸۱ تکرار شده، کتاب کم داره، لطفا درستش کنید، حیفه این ایرادهای بزرگ برای این کتاب. داستان قطع میشه و از جای دیگه ای شروع میشه
من اول این کتابو با نرجمه اسماعیل قهرمانی پور خوندم و به قدری افتضاح بود که هیچی از داستان نفهمیدم و این نسخه رو گرفتم که خوب بود خداروشکر