کتاب خانواده ای نه چندان خوشبخت
معرفی کتاب خانواده ای نه چندان خوشبخت
کتاب خانواده ای نه چندان خوشبخت نوشتهٔ شاری لاپنا و ترجمهٔ فرانک سالاری است و نشر البرز آن را منتشر کرده است. این کتاب رمانی کانادایی دربارهٔ یک خانواده است که اتفاقی باورنکردنی برایشان رخ میدهد.
درباره کتاب خانواده ای نه چندان خوشبخت
بریکن هیل در شمال ایالت نیویورک مکانی گرانقیمت برای زندگی است. برای داشتن خانه در آنجا باید پولدار باشی و فرد و شیلا مرتون مطمئناً ثروتمند هستند. اما هر چقدر هم پول داشته باشی نمیتوانی خودت را از تمام خطرات پیشبینیناپذیر در امان نگه داری. پول فراوان آنها نمیتواند از آنها در برابر یک قاتل محافظت کند. مرتونها بعد از شام عید پاک با سه بچهشان به طرز وحشیانهای به قتل میرسند.
آیا آنها خانوادهٔ خوشبختی بودند؟ در این خانواده، همه رازهایشان را در سینه نگه میدارند، حتی مردهها.
در این حماسهٔ خانوادگی پیچیده، شاری لاپنا تا آخرین صفحه شما را در تعلیق و شک نگه میدارد.
خواندن کتاب خانواده ای نه چندان خوشبخت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای جنایی و پرهیجان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانواده ای نه چندان خوشبخت
ایرنا بیشترِ کارها را انجام داد و غذاها را بیسَروصدا روی میز چید: سالاد؛ بشقاب سبزیجات، سیبزمینی سرخشده، سُس و... شیلا هم بوقلمون را توی سینیِ بزرگی آورد و آن را بااحتیاط جلوی فِرِد گذاشت. ایرنا فکر کرد این سینی برای او سنگین است و او هم دیگر آنقدر جوان نیست که آن را بلند کند. میترسید با کفش پاشنهبلند پایش پیچ بخورد و غذا را بریزد. فِرِد بوقلمون را با دقت تکهتکه میبرید و تنها کاری که بهعنوان مردِ خانواده جدی میگرفت، همین بود. درحالیکه همه نشسته بودند، فِرِد چاقو به دست ایستاده بود و در همین حین داستان تعریف میکرد. وسط تعریف کردن، گاهی مکث میکرد تا حرفش برای دیگران جا بیُفتد. اصلاً اهمیتی نمیداد که غذا سرد میشود.
فِرِد یکسرِ میز نشست و شیلا روبهروی او در آنطرف میز. کاترین و تِد و لیزا سمت راست و جِنا و جِیک و دَن سمت چپ فِرِد نشستند. ایرنا در کُنجی بین فِرِد و شیلا، نزدیک آشپزخانه نشست. شیلا میگفت سخت است که یک بشقاب دیگر سر میز اضافه کنند؛ هرچند، همهٔ کارها با خودِ ایرنا بود. البته اگر آودری-خواهر فِرِد-اینجا بود، یک بشقاب دیگر اضافه میشد، اما او آنفولانزا گرفته بود و امشب حضور نداشت.
وقتی فِرِد مشغول بریدن بوقلمون بود، ایرنا بدون اینکه کسی متوجه شود، نگاهی به اعضای خانواده در دور میز انداخت. از وقتیکه بچهها پوشک میشدند، بهعنوان پرستار استخدام شده بود. خانواده را خوب میشناخت. شیلا مشکل بزرگی را پنهان میکرد؛ معلوم بود نگران چیزی است. قوطی داروهای جدیدِ ضد اضطراب شیلا را توی کابینت حمام دیده بود. نمیتوانست رازی را از زنی که در خانه کار میکند، پنهان نگه دارد. البته نمیدانست چرا دارو مصرف میکند. دَن بهشدت ناراحت بود و اصلاً به پدرش نگاه نمیکرد. جِنا هم این بار با یک آدم جدید آمده بود. کاترین طبق معمول محو تماشای ظروف چینی و برق کریستال و نقرهٔ روی میز بود؛ او تنها کسی بود که از بودن در اینجا لذت میبرد. تِد هم سعی میکرد رفتار خوبی داشته باشد، اما همه میدانستند که توی این خانه معذب است.
از تماشای همگیِ آنها باهم لذت میبرد. بچهها را دوست داشت و نگران آنها بود؛ مخصوصاً دَن... هرچند بزرگ شده و رفته بودند و نیازی به او نداشتند، اما از دوست داشتن او چیزی کم نشده بود.
غذا سِرو شد و تکهای گوشت و کره، سالاد و سُس و سیبزمینی ریختند و مشغول خوردن شدند و مثل هر خانوادهٔ دیگری باهم گپ زدند. فِرِد قرار بود همراه دوستش به قایقسواری برود؛ او امشب زیاد مشروب خورده بود و ایرنا میدانست که نتیجهٔ خوبی ندارد.
جِنا غذایش را تمام کرد. کارد و چنگالش را توی بشقاب گذاشت و به بقیهٔ افراد دور میز نگاه کرد. دَن ساکت بود؛ حتی یک کلمه هم حرف نزده بود. لیزا که روبهروی او نشسته بود، گهگاهی با نگرانی به او نگاه میکرد. جِنا فکر کرد حتماً کمی قبل دَن و پدرش باهم بحث کردهاند و بازهم دلخوری پیش آمده، چون فضای متشنجی بین آنها جریان داشت. مادرش بیشتر از قبل با خوشرویی در حال گپ زدن با دیگران بود؛ که این خودش نشانهٔ خوبی نبود! کاترین مثل همیشه مثل یک شاهزاده با گوشوارههای مروارید نشسته بود و شوهر خوشقیافهاش مؤدبانه کنارش غذا را آرامآرام میجوید. پدرش مدام نوشیدنی میخورد و با نگاهی سرد به بقیه نگاه میکرد. جِنا میدانست که او نقشهای در سر دارد؛ آن نگاه را خوب میشناخت.
حجم
۲۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
نظرات کاربران
من کتاب های قبلی این نویسنده رو بیشتر دوست داشتم موضوع کاملا دم دستی و داستان ساده و قاتل هم از اول مشخص بود
داستانش چنگی به دل نمیزد و معمای خاصی در کار نبود. تو کتابهای شاری لاپنا که تا الان خوندم این ضعیفترینشون بود.
پایان خیلی ابکی نوشته شده بود در حد انشای یه بچه ابتدایی .در کل فقط اواسطش جالبه ولی نتونسته نقشا رو به سرانجام برسونه
نسبت به کتابهای دیگر این نویسنده این کتاب بسیار ضعیف نوشته شده است
داستانی جنائی ، معمائی و پلیسی، جالب بود هیجان داشت ، آخرش بازبود ومشخص نشد پلیس متوجه قاتل شده یانه؟ کمی هم کشدارشده بود، تعلیق های بسیارجالبی داشت، درحالیکه به مسعله ای میپرداخت ، سراغ دیگری میرفت واین به هیجان
بنظر من عالی بود نویسنده استاندارد های خودش رو اینجا هم حفظ کرده اما خب داستان فضای نسبتاً تلخی داره و تقریباً بیشترش به شک و شبهه نسبت به مظنون ها میگذره. اگه کارای قبلی لاپنا رو دوست داشتید از