دانلود و خرید کتاب نیروی طبیعت جین هارپر ترجمه فرسیما قطبی
تصویر جلد کتاب نیروی طبیعت

کتاب نیروی طبیعت

نویسنده:جین هارپر
انتشارات:نشر نون
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۳۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نیروی طبیعت

کتاب نیروی طبیعت نوشتهٔ جین هارپر و ترجمهٔ فرسیما قطبی است و نشر نون آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب نیروی طبیعت

نیروی طبیعت رمانی با داستانی قوی و مجذوب‌کننده است که مهارت هارپر را در برانگیختن حس ترس و بی‌قرارکردن مخاطب نشان می‌دهد. این کتاب تریلری جذاب است که خواننده را شیفتۀ خود می‌کند. داستان این کتاب از این قرار است که پنج زن به طبیعت‌گردی می‌روند، اما فقط چهار نفر بازمی‌گردند. پنج زن با بی‌میلی کوله‌هایشان را برمی‌دارند و در مسیری گل‌آلود به راه می‌افتند. فقط چهار نفر از سمت دیگر مسیر بیرون می‌آیند. گمشده، آلیس راسل است. چه اتفاقی برای آلیس راسل افتاده‌است؟ روایت همراهان او با هم متفاوت است. آرون فالک، مأمور پلیس فدرال، آمده است تا معمای پروندۀ آلیس راسل مفقود را حل کند، تحقیقی که فالک را به اعماق جنگلی بکر می‌کشاند و در پی کنکاش او دربارهٔ این ناپدید شدن رمزآلود، رازهای زیادی از پرده بیرون می‌افتند. به‌راستی چه بر سر آلیس راسل آمده است؟ این سؤالی است که حین خواندن نیروی طبیعت لحظه‌ای رهایتان نمی‌کند.

خواندن کتاب نیروی طبیعت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های پرهیجان و چالشی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نیروی طبیعت

بعداً چهار زنِ باقی‌مانده توانستند فقط بر سر دو چیز کاملاً به توافق برسند. یک، هیچ کس ندید که جنگل آلیس راسل را در خود بلعیده باشد؛ و دو، خوی بدجنس آلیس آن‌قدر بُرنده بود که می‌توانست به آدم آسیب بزند.

خانم‌ها برای رسیدن به محل قرار دیر کرده بودند.

گروه آقایان، که سی‌وپنج دقیقه‌ای زودتر از هدف ظهر، کنار نشانه، ساعت زده بودند، همان‌طور که روی شانه‌های یکدیگر می‌زدند، از پشت ردیف درختان ظاهر شدند. کارشان را خوب انجام داده بودند. راهنمای اردوگاه با رویی گشاده و صمیمی و ژاکت قرمز رسمی‌ای به تن، منتظر آن پنج نفر بود. مردها کیسه‌خواب‌های حرفه‌ایشان را پشت مینی‌ون انداختند و موقع سوار شدن نفس راحتی کشیدند. ون پر از تنقلات و فلاسک قهوه بود. مردها به‌طرف غذاها خم شدند، اما به جایش دستشان را به‌طرف کیف حاوی موبایل‌های تحویل‌داده‌شده‌شان دراز کردند. دوباره به هم رسیده بودند.

هوای بیرون سرد بود. چیزی آنجا تغییر نکرده بود. خورشید کم‌جان زمستان در چهار روز گذشته فقط یک بار کامل نمایان شده بود. دست‌کم ون خشک بود. مردها به صندلی‌هایشان تکیه دادند. یکی از آن‌ها در مورد مهارت نقشه‌خوانی خانم‌ها مزه‌ای پراند و همه زدند زیر خنده. قهوه خوردند و منتظر ماندند تا همکارانشان برسند. سه روز از وقتی‌که آن‌ها را دیده بودند می‌گذشت؛ می‌توانستند چند دقیقۀ دیگر هم صبر کنند.

یک ساعت نگذشته بود که غرور جایش را به آزردگی داد. مردها یکی‌یکی به‌زحمت از صندلی‌های نرمشان دل کندند و با قدم‌های سنگین جادۀ خاکی را بالا و پایین کردند. گوشی‌هایشان را به‌طرف آسمان گرفته بودند، انگار که طول اضافی بازوانشان می‌توانست آنتن گریزان را گیر بیندازد. با بی‌قراری پیام‌هایی می‌نوشتند که برای همسرانشان در شهر ارسال نمی‌شد. دیر می‌رسیم، گیر افتادیم. چند روز طولانی گذشته بود و دوش آب گرم و نوشیدنی سرد انتظارشان را می‌کشید. و فردا هم باید می‌رفتند سر کار.

راهنمای اردوگاه به درختان خیره شده بود. سرآخر، بی‌سیمش را برداشت.

تعدادی نیروی کمکی از راه رسید. صدای آرام جنگلبانان پارک هنگام پوشیدن جلیقه‌های امداد به گوش می‌رسید. خیلی زود از اونجا بیرونشون می‌آریم. آن‌ها می‌دانستند افراد کجای مسیر را اشتباه می‌روند و هنوز چند ساعتی از روشنایی روز باقی مانده بود. زمان کم، اما کافی بود. زیاد طول نمی‌کشید. با سرعتی حرفه‌ای به‌سمت جنگل سرازیر شدند. گروه آقایان سریع به‌طرف ون برگشتند.

تا گروه تجسس برگردد تنقلات تمام و ته‌ماندۀ قهوه‌ها سرد و تلخ شده بود. آسمان رو به تاریکی می‌رفت و از درختان اکالیپتوس سایۀ اشکال سیاهی نمایان شده بود. چهره‌ها مات و درهم بود. سربه‌سر گذاشتن‌ها و شوخی‌ها همراه نور از میانشان پر کشیده بود.


کژال♡
۱۴۰۱/۰۵/۲۶

لطفا به طاقچه بی نهایت اضافش کنید

مثل ماه آسمان
۱۴۰۱/۰۱/۲۵

داستان قوی و خوبی داره و با نظری که تایمز داده واقعا موافقم ترس؛التهاب و بی قراری را برمیانگیزه هر چند یک خط سیر ثابت در اغلب داستان های جنایی که اخیرا خوندم وجود داشته و اینم مستثنا نیست. اما واقعا

- بیشتر
بهنوش
۱۴۰۱/۰۴/۰۶

کتاب داستان جذاب و پایانی غیرقابل پیش بینی داشت،شخصیتها و نقشهایشان به موقع و فکر شده بود،کتاب کامل بود و روان ،دنبال هیجان زیادی نباشین از کتاب حتما خوشتون میاد،

Ram
۱۴۰۱/۰۷/۲۹

نمیدونم مشکل از نثر کتاب بود یا ترجمه ،از توصیف ها نمیشه لذت برد. مکالمه ها صرفا برای کند کردن سرعت داستان نوشته شدن نه ایجاد تعلیق و تنش . اگر اندازه ی پنج تا هم رمان معمایی یا جنایی

- بیشتر
fateme
۱۴۰۱/۱۱/۰۲

کتاب جنایی معمایی زنی گمشده پلیس با که با سر نخ ها سعی در پیدا کردن زن داره خوشم اومد پایان خوبی داشت مثل بعضی داستان‌های معمایی پایانش غیر منطقی نبود و در امتداد داستان جریان مشخص ‌شد

آزاده
۱۴۰۱/۰۸/۰۳

داستان جالبی داشت و تا اخر خواننده رو ترغیب میکرد که به خوندنش ادامه بده اما نثر خیلی روان و گیرایی نداشت

roshan
۱۴۰۱/۰۳/۲۰

تعلیق کتاب بالا بود و من واقعا نمی تونستم کتاب رو بزارم زمین

مهسا دختری کتاب خوان
۱۴۰۳/۰۵/۲۷

کتاب خوبیه ولی جزئیاتش برای من خسته کننده بود.

مریم...م
۱۴۰۳/۰۳/۲۱

دیدن فیلمی که براساس داستان این کتاب ساخته شده باهمین نام؛خالی ازلطف نیست.

Farzannn
۱۴۰۳/۰۷/۰۱

بعضی کتاب‌ها رو که با اسم جنایی می‌خونم؛ با خودم می‌گم اگه جنایی نوشتن اینه منم شروع کنم یه چیزی بنویسم😐 الان این کتاب جنایی و هیجان انگیز بود؟! شبیه فیلم هندی بود بیش‌تر! اون گم شدن یکی از خانم‌ها

- بیشتر
به صدها چیز کوچکی فکر کرد که روی هم جمع و باعث شده بود اوضاع خراب شود. شاید می‌شد صدها چیز کوچک جمع شود تا اوضاع درست شود.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
داشتن مهارتی که تقریباً از یادت رفته ممکنه از مهارت نداشتن هم بدتر باشه.
Book
جیل با خود فکر کرد لبخند باعث شده قیافه‌اش تغییر کند. باید بیشتر این کار را بکند.
Book
«و جول پسر احمقیه. نمی‌تونه این مسئله رو با عذرخواهی حل کنه. خیلی شبیه جوونی‌های دنیله؛ هر کاری دلش بخواد می‌کنه و هیچ وقت به بیشتر از یک ساعتِ آینده فکر نمی‌کنه. ولی بچه‌ها متوجه نمی‌شن، مگه نه؟ فقط توی لحظه زندگی می‌کنن. نمی‌دونن کاری که توی اون سن می‌کنن ممکنه تا سال‌ها بعد همراهشون باشه.»
بهنوش
«نمی‌دونم. هر چیزی سزاوار بخشیده شدن نیست.»
Book
بعضی چیزها همیشه در یاد باقی می‌ماندند.
Book
«فکر می‌کنم هیچ وقت نمی‌تونی دست‌کم بگیری که تا کجا ممکنه برای بچه‌ات پیش بری.»
بهنوش
هرچه جلوتر می‌رفت فقط آن یقه‌سفیدهای تروتمیز کثیف‌تر می‌شدند تا اینکه در آخر سرتاپایشان را کثافت برمی‌داشت. فالک از این مسئله متنفر بود. از هر چیز مرتبط به آن نفرت داشت. بیزار بود از اینکه مردها در دفاتر اعیانی‌شان قادر بودند کاملاً پایشان را از این مسئله بیرون بکشند و به خود بگویند که این فقط کمی حسابداری خلاقانه بود. از طوری که پاداش‌هایشان را خرج می‌کردند و عمارت می‌خریدند و ماشین‌هایشان را برق می‌انداختند و در کل این مدت تظاهر می‌کردند که نمی‌توانند حدس بزنند چه چیزی دارد در آن طرف ماجرا فاسد می‌شود. مواد مخدر. اسلحۀ غیرقانونی. استثمار کودکان. مدل‌های مختلفی داشت، ولی بهای همه‌شان بدبختی انسان بود.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
ترس به آدم غالب می‌شه. باعث می‌شه دیگه سخت به چیزی که می‌بینی اعتماد کنی.
bookwormnoushin
شاید می‌شد صدها چیز کوچک جمع شود تا اوضاع درست شود.
Book
ولی دنیای اکثر این افراد براساس پول می‌چرخید. سر را که قطع کنی، اعضای فاسدش خشک شده و می‌میرند.
Book
افراد می‌تونن سرسخت‌تر از چیزی باشن که آدم فکر می‌کنه.
Book
ترس به آدم غالب می‌شه. باعث می‌شه دیگه سخت به چیزی که می‌بینی اعتماد کنی.
Book
«نمی‌دونم. شاید نمی‌تونیم جلوی طوری که هستیم بایستیم. شاید با یه مدل مشخص به دنیا اومدیم و هیچ کاریش هم نمی‌تونیم بکنیم.» «ولی آدم‌ها می‌تونن تغییر کنن.» اولین دفعه‌ای بود که بت حرف می‌زد. «من تغییر کردم. هم بد هم خوب.» به جلو خم شده و نوک علف بلندی را با شعله‌ها روشن کرد. «به‌هرحال همۀ این‌ها چرنده، طالع‌بینی و سرنوشت و این چیزها. من و بری با سه دقیقه اختلاف توی یه برج به دنیا اومدیم. همین هرچی که لازمه درمورد نوشته شدن سرنوشتتون تو ستاره‌ها بدونین بهتون می‌گه.»
Mohammadmis

حجم

۳۲۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۳۲۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان