دانلود و خرید کتاب طلسم های عجیب آرتور پپر فدرا پاتریک ترجمه مهدی نمازیان
تصویر جلد کتاب طلسم های عجیب آرتور پپر

کتاب طلسم های عجیب آرتور پپر

معرفی کتاب طلسم های عجیب آرتور پپر

کتاب طلسم های عجیب آرتور پپر نوشتهٔ فدرا پاتریک و ترجمهٔ مهدی نمازیان است و نشر نون آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب طلسم های عجیب آرتور پپر

هر صبح آرتور پپر درست مثل همان وقتی که زنش مریام زنده بود، رأس ساعت هفت‌ونیم از رختخواب برمی‌خاست؛ اول دوش می‌گرفت و بعد شلوارکارِ خاکستری و پیراهن آبی رنگ پریده و جلیقهٔ خردلی‌اش را، که شب قبل کنار گذاشته بود، می‌پوشید. سپس صورتش را اصلاح می‌کرد و آن‌وقت به طبقهٔ پایین می‌رفت. ساعت که هشت می‌شد، صبحانه را، که معمولاً تکه‌ای نان تُست همراه مارگارین بود، آماده می‌کرد، بعد پشت میز کاج کلبهٔ روستایی‌اش، که تا شش نفر دیگر جا داشت، می‌نشست. ساعت هشت‌ونیم گلدان‌هایش را آب می‌داد، سپس میز آشپزخانه را با کفِ دست و دو ابر، که بوی لیمو می‌داد، تمیز می‌کرد. آن‌وقت روزش آغاز می‌شد. اگر الان ماه مه بود شاید دیدن خورشید خوشحالش می‌کرد، آن‌وقت بود که می‌توانست کمی از وقتش را در باغچه برای کندن علف‌های هرز و زیرورو کردن خاک باغچه بگذراند. خورشید آن‌قدر پشت گردنش را می‌سوزاند که رنگش صورتی می‌شد و شروع به خارش می‌کرد. این کار به یادش می‌آورد که هنوز زندگی می‌کند و قوّت کار کردن دارد، اما امروز، روز پانزدهم ماه، با دیگر روزها فرق داشت. امروز مناسبتی بود که هفته‌ها از رسیدنش وحشت داشت. امروز اولین سالگرد فوت همسرش بود. در این روز سراغ کمد لباس او رفت تا بعد از یک سال درش را باز کند که ناگهان در لباس‌های او دست‌بندی طلایی پیدا کرد که تا به‌حال آن را ندیده بود. آرتور درحینِ وارسی آن، شماره تلفنی پیدا کرد که بر نشان فیل حک شده بود. او عادت نداشت از گوشی تلفن زیاد استفاده کند اما بالاخره عادتش را شکست و همین تلفن و اتفاقات بعد از آن باعث شد پای آرتور به ماجراهای زیادی کشیده شود. سعی او برای سردرآوردن از زندگی قبل از ازدواج همسرش مریام که تاکنون از او مخفی مانده بود، سوال بزرگ این روزهایش می‌شود. این حادثه آرتور را از یورک به پاریس و هندوستان می‌کشاند. در همین سفرهاست که اتفاق عجیبی برای او می‌افتد.

با این رمان جذاب یک رمان دیگر به ژانر محبوب رمان‌هایی که تغییر زندگی را روایت می‌کنند اضافه شده است.

خواندن کتاب طلسم های عجیب آرتور پپر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

طرف‌داران رمان پرفروش مردی به نام اُوه نوشتهٔ فردریک بکمن بی‌شک از خواندن رمان طلسم‌های عجیب آرتور پِپِر هم لذت خواهند برد. 

بخشی از کتاب طلسم های عجیب آرتور پپر

آرتور گوشی را محکم در دست گرفته بود. ندایی از درونش به او می‌گفت، گوشی را زمین بگذارد و بی‌خیال ماجرا شود. هرچه می‌گذشت، پول تلفنش بیشتر می‌شد؛ بالاخره با هندوستان تماس گرفته بود و ارزان تمام نمی‌شد. مریام هم همیشه حواسش به قبض تلفن بود، مخصوصاً هزینه‌ای که تماس با دن در استرالیا برایش می‌تراشید.

حسِ کنجکاوی رهایش نمی‌کرد. اعتماد همیشه نقش مهمی در زندگی‌شان داشت. زمانی که دورتادور کشور، قفل و گاوصندوق می‌فروخت، مریام به او گفته بود که در اقامت‌های شبانه‌اش مراقب عشوه و ناز زن‌های جوان باشد.

آرتور به او قولِ شرف داده بود که هیچ‌گاه کاری نخواهد کرد تا زندگی زناشویی یا کانون خانواده‌شان به خطر بیفتد. به‌علاوه، او اصولاً از آن تیپ آدم‌ها نبود که برای زن‌ها جذاب به‌نظر آید. یکی از دوستان قدیمی‌اش به او لقب «موشِ کور» داده و دربارهٔ او گفته بود که آرتور شخصی محجوب و البته کمی هم ترسوست، اما باوجوداین، چند بار به هم‌خوابگی دعوت شده بود. هرچند این دعوت‌ها صرفاً به‌دلیل تنهایی مفرط یا فرصت‌طلبی آن زنان و یک بار هم از طرف یک مرد بود، نه به دلیل علاقهٔ خود آرتور.

بعضی روزها، ساعت‌های زیادی کار می‌کرد. دورتادور انگلستان را چند بار گشته بود. دوست داشت بیشتر دربارهٔ قفل‌هایی که تازه ساخته بود، و چَم‌وخَم و چِفت‌وبَست و زبانه‌شان برای مشتریانش توضیح دهد. لذتی که از قفل‌سازی می‌برد، در هیچ کار دیگری پیدا نمی‌کرد. قفل‌ها محکم و قابل اعتماد بودند. همیشه شعارش این بود: «قفل‌ها از شما محافظت می‌کنند، و زندگی‌تان را ایمن نگه می‌دارند.» دوست می‌داشت وقتی سوار ماشین می‌شد، بوی روغن به دماغش بخورد و از سَروکلّه زدن با مشتریانش در مغازه لذت می‌برد تا اینکه سَروکلّهٔ اینترنت و سفارشِ آنلاین پیدا شد.

قفل‌سازها دیگر نیازی به بازاریاب نداشتند. مغازه‌هایی هم که تعطیل نشدند دیگر سفارش‌هایشان را از طریق اینترنت می‌دادند، و آرتور تا چشم باز کرد، پشت میز کار کوچکش زندانی شده بود. دیگر از ملاقات‌های حضوری خبری نبود و فقط با تلفن با مشتری‌هایش صحبت می‌کرد. هیچ‌وقت از این وسیلهٔ لعنتی خوشش نمی‌آمد، چون تلفن نمی‌گذاشت که لبخند مشتریان یا چشم‌هایشان را، وقتی سؤال می‌پرسیدند، ببیند.

دوری از بچه‌ها هم سخت بود. بعضی‌اوقات، آن‌قدر دیر به خانه می‌رسید که آن‌ها به رختخواب رفته بودند. لوسی این قضیه را درک می‌کرد و روز بعد، از دیدن پدر خوشحال می‌شد. دست‌هایش را دور گردن آرتور حلقه می‌کرد و به او می‌گفت که چقدر دلش برای او تنگ شده است. دن اما کله‌شَق بود. در معدود دفعاتی که آرتور کارش زود تمام می‌شد و به خانه می‌آمد، دن روی خوشی به او نشان نمی‌داد. یادش می‌آمد یک بار گفته بود: «دوست دارم بیشتر کنار مادرم زندگی کنم.» مریام به او گفته بود که این حرف دن را به دل نگیرد، چرا که بعضی بچه‌ها به یکی از والدین بیشتر از دیگری وابسته می‌شود. بااین‌حال، آرتور همیشه احساس گناه می‌کرد که چرا نتواسته برای رفاه حال خانواده‌اش، سخت‌تر از این کار کند.


simin kazemi
۱۴۰۳/۰۶/۰۵

من به خاطر این خریدمش که «مردی به نام اوه» رو خیلی دوست داشتم و گفته بودن اینم شبیه همونه. ولی زمین تا آسمون فرق دارن! تنها شباهتشون اینه که شخصیت اصلی هر دو پیرمردیه که همسرش رو از دست

- بیشتر

حجم

۲۸۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۲۸۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان