دانلود و خرید کتاب ۱۱.۲۲.۶۳ استیون کینگ ترجمه امیرحسین قاضی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب ۱۱.۲۲.۶۳

کتاب ۱۱.۲۲.۶۳

نویسنده:استیون کینگ
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ۱۱.۲۲.۶۳

کتاب ۱۱.۲۲.۶۳ نوشتهٔ استیون کینگ و ترجمهٔ امیرحسین قاضی است. انتشارات آذرباد این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب ۱۱.۲۲.۶۳

کتاب ۱۱.۲۲.۶۳ (جان اف. کندی در دالاس کشته شد، لیندون بی. جانسون سوگند یاد کرد) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است که  اولین‌بار در سال ۲۰۱۱ میلادی منتشر شد. داستان چیست؟ «ال تمپلتون» در انبار رستوران خود، یک «لانهٔ خرگوش زمانی» را پیدا کرده است؛ پرتالی که به نقطه‌ای مشخص در گذشته منتهی می‌شود؛ به ساعت ۱۱:۵۸ پیش از ظهر در ۹ سپتامبر ۱۹۵۸. «ال تمپلتون» معتقد است که هر بار کسی از این «لانهٔ خرگوش» عبور کند، صرف‌نظر از اینکه چه‌مدت در آن سوی پرتال مانده باشد، تنها پس از گذشت دو دقیقه به سال ۲۰۱۱ بازمی‌گردد؛ به‌علاوه، با هر بار ورود دوباره به آن صبح در ۵۲ سال پیش، تاریخ تکرار می‌شود و از ابتدا رقم می‌خورد. «ال تمپلتون» دوستش «جیک» را مجاب می‌کند سفری کاوشگرانه به آن سوی «لانهٔ خرگوش» داشته باشد. پس از بازگشتِ «جیک»، نسخه‌ای سال‌خورده و ظاهراً بیمار از «ال تمپلتون» اعتراف می‌کند که او چندین سال را آن سوی پرتال گذرانده؛ با این هدف که از ترور رئیس‌جمهور کِنِدی جلوگیری کند، اما چون به سرطان ریه مبتلا شده، نتوانسته مأموریت دگرگون‌کنندهٔ خود را به انجام برساند. «جیک» در پاسخ به او چه خواهد گفت؟

خواندن کتاب ۱۱.۲۲.۶۳ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره استیون کینگ

استیوِن اِدْوین کینْگ (استیفن کینگ) در سال ۱۹۴۷ میلادی در پورتلند در آمریکا متولد شد. روزی پدر استیفن به‌بهانهٔ خرید سیگار، خانه را برای همیشه ترک کرد. مادر، استیفن و برادرخوانده‌اش «دیوید» را به‌تنهایی و با مشقت بسیار بزرگ کرد. استیون در سال ۱۹۵۹ پس از نوشتن مقاله‌ای برای یک روزنامهٔ محلی کم‌تیراژ به نویسندگی علاقه‌مند شد. او درمورد برنامه‌های تلویزیونی نقد و مقاله نوشت. رفته‌رفته داستان‌های کوتاه آغازین خود را به ۳۰ سِنت به آدم‌های محلی فروخت؛ بعضی از داستان‌ها را نیز به هم‌شاگردی‌های مدرسه می‌فروخت که معلم‌ها پس از آگاهی از جریان مانعش شدند. بیشتر آثار ابتدایی این نویسنده، علمی - تخیلی بودند. پس از خواندن مجلات ترسناکِ خاله‌اش، در سال ۱۹۵۹ به ژانر وحشت علاقه‌مند شد. او از نویسندگانی همچون هاوارد فیلیپس لاوْکرَفْت، رابِرتْ بلاچ وجک فینی الهام گرفت و سپس داستان ترسناک I Was a teenage GraveRobber را نوشت.

استیفن در سال ۱۹۶۷ که توانست داستان «کف شیشه‌ای» را چاپ کند، مسیر زندگی‌اش تغییر کرد و از سال دوم دانشگاه شروع به نوشتن مقالات هفتگی برای روزنامهٔ دانشگاه کرد. استیون در فعالیت‌‌های سیاسی - دانشجویی نیز شرکت می‌کرد. او یکی از اعضای تشکل‌های دانشجویی بود؛ ابتدا با این عقیدهٔ محافظه‌کارانه که جنگ با ویتنام برخلاف قانون اساسی است و سپس در مقام یکی از حامیان فعال جنبش ضدجنگ در دانشگاه اورونو. او در سال ۱۹۷۰ در رشتهٔ زبان انگلیسی لیسانس گرفت. پس از ازدواج، وضع مالی خوبی نداشت و نتوانست به‌دلیل فشار خون، قدرت بینایی ضعیف، کف پای صاف و قدرت شنوایی ضعیف، کار متناسب با رشته‌اش پیدا کند. او کارگر یک کارخانهٔ تولید مواد شوینده شد.

کینگ اولین داستان کوتاهش را پس از فراغت از تحصیل نوشت و پس از ازدواج هم تعداد بسیاری از این داستان‌ها را فروخت. در سال ۱۹۷۳ بالأخره یکی از داستان‌های بلند استیون با عنوان «کری» فروش خوبی داشت و او بالأخره دست از کارهای جانبی کشید و نویسنده‌ای تمام‌وقت شد. موضوعاتی از قبیل ترس‌های شبانگاهی، ارواح شیطانی، بیماران روانی خودآزار و دگرآزار ساختار اصلی بیشتر داستان‌های استیفن کینگ را تشکیل می‌دهد؛ در حقیقت او به نویسندهٔ داستان‌های ترسناک مشهور است. بر اساس بسیاری از داستان‌های استفن کینگ فیلم ساخته شده است؛ داستان‌های مشهوری مانند «مسیر سبز»، «جآنی»، «درخشش»، «منطقهٔ مرده»، «رهایی از شاوشنگ» و «کری و کریستین».

بخشی از کتاب ۱۱.۲۲.۶۳

«نمی‌توانستم تا شنبه سیدی را ببینم. بیشتر زمانم را در اتاق انتظار و با کتابی گذراندم که به نظر دل‌ودماغ خواندنش را نداشتم. مشکلی هم نبود، چون کلی همراه داشتم که بیشترشان دبیران دبیرستان دنهولم بودند، مثل حدود صد دانش‌آموز دیگر که برای باخبر شدن از وضعیت سیدی آمده بودند و آن‌هایی که گواهینامه رانندگی نداشتند، با والدین خود حضور پیداکرده بودند. خیلی‌ها ماندند تا برای سیدی خون اهدا کنند. خیلی زود کیفم پر از کارت‌پستال‌های "زود خوب شو" و "نگران حالت هستیم" شد. به‌قدری دسته‌گل آورده بودند که می‌شد بخش بیمارستان را شبیه گلخانه کرد.

فکر کردم که دیگر به زندگی در گذشته عادت کرده بودم؛ اما بااین‌حال وقتی‌که سرانجام به من اجازهٔ ملاقات سیدی در بخش بیمارستان پارکلند را دادند شوکه شدم. اتاق بسیار گرمی بود که اندازه‌اش دست‌کمی از کمد نداشت. خبری از سرویس دستشویی و حمام نبود؛ یک اتاقک به‌اندازهٔ کمد که فقط یک کوتوله می‌توانست به‌راحتی در آن بنشیند و پرده‌ای نیمه‌شفاف برای حریم نیمه‌خصوصی داشت. به‌جای دکمه برای بالا و پایین کردن تخت، یک دستگیرهٔ گردان داشت که رنگ سفیدش به خاطر استفادهٔ زیاد رفته بود. البته که هیچ مانیتوری برای نشان دادن علائم حیاتی و حتی تلویزیونی برای بیمار وجود نداشت.

یک بطری شیشه‌ای که شاید سرم آب‌نمک بود از پایه‌ای فلزی آویزان بود. شلنگی از آن به پشت دست چپ سیدی راه پیداکرده بود که زیر پانسمان حجیمی ناپدید می‌شد.

بااین‌حال به حجیمی پانسمان سمت چپ صورتش نبود. یک‌لایه از موهایش در آن قسمت قیچی شده بود و ظاهری رقت‌انگیز و تنبیه‌شده برایش ایجاد کرده بود... و البته که تنبیه شده بود. پزشکان برش نازکی برای چشمش روی پانسمان ایجاد کرده بودند. وقتی صدای قدم‌هایم را شنید آن چشم و چشمی را که در سمت سالم صورتش بود آهسته باز کرد و گرچه به خاطر داروهای بیهوشی کاملاً هوشیار نبود؛ اما ترسی لحظه‌ای در آن چشمان درخشید که قلبم را به درد آورد.

سپس با زحمت و خستگی زیاد، صورتش را سمت دیوار کرد.

- سیدی... عزیزم. منم.

«سلام.» صورتش را برنگرداند.

شانه‌اش که برهنه بود و لباس بیمار آن قسمت را پوشش نمی‌داد لمس کردم و خودش را جمع کرد. «لطفاً بهم نگاه نکن.»

- سیدی، اصلاً اهمیتی نداره.

برگشت. با چشمان غم‌زده و خمارش که به خاطر مورفین بود به من نگاه کرد. یکی از چشمانش از میان حفرهٔ پانسمان به من خیره شد. لکهٔ زرد و قرمز کریهی از میان پانسمان نفوذ کرده بود. به گمانم خون و یک‌جور پماد بود.

سیدی گفت: «اهمیت داره. این شبیه چیزی نیست که برای بابی جیل اتفاق افتاد.» سعی کرد لبخند بزند. «می‌دونی توپ بیس‌بال چه شکلیه؟ اون همه بخیه‌های قرمز روش؟ سیدی الآن اون شکلیه. کلی بخیه خورده.»

- جاش می‌ره.

- تو متوجه نیستی. از بالا تا پایین صورتم... تا داخل دیوارهٔ دهنم رو برید.

- و زنده‌ای و من عاشقتم.

با صدای بی‌رمق و خواب‌آلودش گفت: «وقتی پانسمان رو برداشتن اینو بگو. الآن شبیه عروس فرانکنشتاین شدم.»

دستش را گرفتم. «یه بار یه جا چیزی رو خوند...»»

معرفی نویسنده
عکس استیون کینگ
استیون کینگ
آمریکایی | تولد ۱۹۴۷

استیون کینگ در ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷ در پورتلند واقع در ایالات متحده‌ی آمریکا متولد شد. او فرزند دوم «نلی روث و دونالد پیتزبری کینگ» بود و یک برادر بزرگ‌تر از خودش داشت. زمانی که استیون خردسال بود، پدر و مادرش از هم جدا شدند. استیون و برادر بزرگ‌ترش که دیوید نام داشت در خانه‌ی مادرشان بزرگ شدند.

Niloulogy
۱۴۰۳/۱۱/۱۴

دو سال پیش این کتابو خوندم و اولین تجربه‌م از استیون کینگ بود؛ هنوز که هنوزه هیجان و لذتی که بهم داد رو یادمه. داستانی پرکشش و پر هیجان با شخصیت‌پردازی دقیق که مختص قلم کینگه. ترجمه هم خیلی روان

- بیشتر
iLia
۱۴۰۳/۱۱/۱۴

با این کتاب کینگ میشه سالها زندگی کرد🥺

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰۰ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰۰ صفحه

قیمت:
۲۴۰,۰۰۰
تومان