دانلود و خرید کتاب آخرین نبرد کریس کالفر ترجمه الهام فیاضی
تصویر جلد کتاب آخرین نبرد

کتاب آخرین نبرد

معرفی کتاب آخرین نبرد

کتاب آخرین نبرد؛ قصه‌های همیشگی نوشتهٔ کریس کالفر و ترجمهٔ الهام فیاضی است و انتشارات پرتقال آن را روانهٔ بازار کتاب کرده است. انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تأسیس شده؛ پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب آخرین نبرد

داستان از اینجا شروع می‌شود که قرار است در یک کتاب‌فروشی برای تولد ۸۰سالگی نویسنده‌ٔ بسیار محبوبی به نام کانر بیلی جشنی برگزار شود. طرف‌داران او یکی‌یکی سؤالات خود را مطرح می‌کنند و آقای نویسنده هم با خوش‌رویی جواب آن‌ها را می‌دهد‌. اما وقتی دختر کوچکی از بین حضار از او در مورد خواهرش، الکس، سؤال می‌کند و می‌خواهد بداند چه اتفاقی برای او افتاده و حالا کجاست‌، کانر هرقدر که فکر می‌کند نمی‌تواند به خاطر بیاورد که چه اتفاقی برای خواهرش افتاده. پس تصمیم می‌گیرد به خانه برود و کتاب‌های خودش را بخواند تا بفهمد الکس کجاست. اما همان زمان اتفاقی در کتابخانه می‌افتد. اتفاقی که بی‌ارتباط به داستان الکس نیست.

قضیه آخرین نبرد فقط به همین داستان و کشف راز آن خاتمه نمی‌یابد. قرار است با چندین بچه آشنا شوید که در طول داستان اتفاقات مختلف و هیجان‌انگیزی برایشان می‌افتد و باید در این نبرد راه موفقیت را پیدا کنند. درضمن، در این داستان قرار است در دلِ کتاب‌ها در کتاب‌فروشی‌ها و کتاب‌خانه‌ها پا بگذارید و از بودن در دنیای آن‌ها لذت ببرید.

خواندن کتاب آخرین نبرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب آخرین نبرد را به نوجوانان ماجراجو و تمام کسانی که عاشق حل‌کردن معما هستند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آخرین نبرد

در شعبهٔ مرکزی کتابخانهٔ عمومی نیویورک، روزی عادی در جریان بود. در تمام راهروهای سنگ‌مرمری ساختمان مشهور، پژواک صدای پای جهانگردان اعصاب‌خردکن، دانشجویان پرهیاهوی دانشکده و گروه‌های دانش‌آموزی پرسروصدایی به گوش می‌رسید که برای اردوی علمی به آنجا آمده بودند. راهنماها قدری از اطلاعات پیش‌پاافتاده‌شان را دربارهٔ تاریخچهٔ مفصل کتابخانه برای گردشگران توضیح می‌دادند و سعی می‌کردند در برابر سؤال‌های آن‌ها دربارهٔ فیلم‌هایی که آنجا فیلم‌برداری شده بود، شکیبایی به خرج بدهند. کارکنان کتابخانه مردم را به اتاق‌های مطالعهٔ معروف طبقات بالا راهنمایی می‌کردند و به مهمانان یادآوری می‌کردند که بردن کتاب‌های کتابخانه به دست‌شویی ممنوع است.

هیچ نشانهٔ عجیب و مشکوکی از اتفاقاتی که آن شب در راه بود، به چشم نمی‌آمد؛ خب، کم پیش می‌آید که چیزهای عجیب و مشکوک با هشدار قبلی اتفاق بیفتند.

نگهبان کتابخانه، رودی لوییس، شیفت کاری چهار بعدازظهر تا دوازده نیمه‌شبش را با گشت زدن در ورودی کتابخانه در خیابان پنجم شروع کرد. سر بچه‌هایی که از سَروکول پِیشِنس و فورتیتود بالا می‌رفتند داد کشید؛ آن‌ها شیرهایی سنگی هستند که دو طرف پلکان پهن ورودی کتابخانه نشسته‌اند. رودی با مهربانی از بی‌خانمان‌هایی که کنار فواره‌ها خوابیده بودند خواهش کرد که بقیهٔ خوابشان را در سرپناهی که در چند قدمی آنجا بود، ادامه دهند. وقتی آن‌ها به حرفش گوش کردند و رفتند، دوباره به سراغ مجسمه‌ها رفت تا گروهی دیگر از بچه‌هایی را که ازشان بالا می‌رفتند دعوا کند. وقتی کتابخانه بسته شد و همهٔ مراجعه‌کنندگان و مهمانان رفتند، باقی ساعات کاری‌اش را در داخل ساختمان گشت زد.

ساعت‌ها در راهروهای خالی ساختمان چهارطبقه پرسه زد و به تالارها، نمایشگاه‌ها، اتاق‌های مطالعه و راه‌پله‌های مختلفش سرک کشید. تا پنج دقیقه قبل از تمام شدن شیفت کاری‌اش مطمئن بود هیچ‌کس در کتابخانه نیست و مشتاقانه منتظر بود تا بقیهٔ کار را به نگهبان بعدی بسپارد. ولی وقتی برای آخرین بار به طبقهٔ سوم سرکشی کرد، فهمید اشتباه می‌کرده.

StarShadow
۱۴۰۰/۱۱/۲۶

خیلی ناراحتم خیلی خیلی ناراحتم از اون دسته ناراحتیا که بعد از تموم شدن مجموعه مورد علاقت وجودتو پر میکنه :( هنوز باورم نمیشه تموم شد!نمی تونم باهاش کنار بیام. از اون کتاباست که با خوندن هر جملش نفس تو

- بیشتر
- mira .
۱۴۰۰/۱۱/۱۶

جلد ششم این کتاب هم اومد😍😍😍خیلی خوشحالم که جلد شیش این کتاب اومده و فوق العااااده زیبااااست پیشنهاد میکنم حتما بخونین😍😍 من کتاب چاپیش رو دارم و پیشنهاد میکنم بخونین وگرنه ازدستتون رفته😍 واینکه لطفا اگر کتابهایی مثل این کتاب رو خوندین معرفی

- بیشتر
ماهزاد
۱۴۰۱/۰۱/۱۶

کاش بتونم با آقای کالفر حرف بزنم

sana
۱۴۰۰/۱۱/۱۶

یه هفته بود منتظر کتاب بودم که بذاریدش تو طاقچه چند ماه هم بود منتظر بودم ترجمه شه پیر شدم بالاخره گذاشتینش مرسی.قصه های همیشگی عالیه،معرکس،به کسانی که هیجانی فانتزی دوست دارند پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش🌹😍🤩

SAFA
۱۴۰۱/۰۶/۱۴

کتاب خیلی خوبیه 🤤🤤 ، داستان درباره خواهر و برادری هست که پاشون به دنیای قصه باز شده و شخصیت های مورد علاقه شون رو میبینن🤩 و ماجرا جویی هایی که انجام میدن از رفتن به این دنیا تا نجاتش

- بیشتر
یه کتابخون
۱۴۰۰/۱۲/۰۳

واقعا کتاب قشنگی بود، پنج ستاره خیلی براش کمه،اگر دنبال کتابی هستید که وقتی دو صفحه اش رو خوندید، دیگه نتونید ولش کنید و در عین حال که از هیجان داستان استرس گرفتین، با تیکه های خنده دارش شما رو

- بیشتر
Setayes writer
۱۴۰۰/۱۱/۲۱

بسیار جذاب. این جلده آخره‌. من اصلا دوست نداشتم این کتاب تموم بشه. مهارت داستان های آمریکایی و آقای کالفر در به وجد اوردن خوانندگان ستودنیه. چرا کتاب ایراتی نباید باشه که بتونه انقدر من رو تحت تاثیر قرار بده؟ خیلی زیبا جذاب و محشررر

- بیشتر
شاهدخت کتاب ها
۱۴۰۱/۰۱/۲۴

آآآآآآآآآآآآ، عااااااااللییییییییی بود چی بگم؟‌ با چه کلمه ای این داستانو تو صیف کنم؟ یه دنیا محشرم براش کمه من نمی تونستم یک صدم ثانیه هم چشممو از کتاب بردارم کاش هیچ وقت این مجموعه تموم نمی شد من یک‌جایی واقعا اونقدر

- بیشتر
کاربر ۱۵۵۴۲۵۸
۱۴۰۰/۱۱/۱۸

وای خدا خیلی عالیه که بلاخره اومد.😃😍 البته خیلی وقته اومده طاقچه دیر اوردتش من چاپیش رو خریدم و خوندم مثل همیشه عالی بود.😝🤗 امیدوارم کریس کالفر بازم از این کتابای زیبا بنویسه.☺

Mahdiyeh Mahlooji
۱۴۰۰/۱۱/۱۵

عالی😍 چه خوب که بالاخره ترجمه این جلد هم منتشر شد :)

«اگر خواهان پایانی خوش هستید، به خودتان بستگی دارد که داستانتان را کجا متوقف کنید.» اورسن ولز
ناشناس خاص
‘زن‌های سربه‌راه به‌ندرت تاریخ‌ساز می‌شن.’
Aravir
«هیچ‌کس تا حالا دنیا رو با خوشگلی‌ش نجات نداده. اگه می‌خوای تغییری ایجاد کنی، نباید بذاری مسئلهٔ پیش‌پاافتاده‌ای مثل قیافه سد راهت بشه. گل مینا برای شکوفه دادن به اجازهٔ گل سرخ احتیاج نداره... تو هم همین‌طور.»
arefe
حالا که بزرگ‌تر شده‌ام، فهمیده‌ام که زندگی قصه نیست. هرچی هم که تلاش کنی خوشبختی ابدی وجود نداره.»
arefe
«لازم نیست کسی داخل آینه باشه تا توی آینه زندانی شده باشه. کسانی هستن که به تصویر خودشون توی آینه نگاه می‌کنن و از چیزی که می‌بینن خوششون نمی‌آد. اون‌هایی که خوشبختی‌شون رو فقط به شکل و قیافه‌شون محدود می‌کنن. کسانی که به‌خاطر لذت نبردن از ظاهرشون از زندگی لذت نمی‌برن. اگه از من بپرسی می‌گم آینه می‌تونه همهٔ ما رو زندانی کنه.»
arefe
گلدی‌لاکس نمی‌توانست چنین چیزی را تحمل کند. هیرو را به جک داد و توی راهروی بین صندلی‌ها، جایی که همه می‌توانستند او را ببینند، ایستاد. با صدای بلند گفت: «همه گوش‌هاشون با من باشه. برام مهم نیست که مجبورین صدای گریهٔ بچه‌م رو تحمل کنین! هشت روز پیش بالاترین درجهٔ دردی رو که در توان تحمل آدمیزاده تحمل کرده‌ام تا تونسته‌ام اون رو به دنیا بیارم! همهٔ مادرها مجبورن برای بقای گونهٔ ما همین درد رو تحمل کنن! هم طبیعیه، هم شجاعانه و هم زیبا. قرار نیست کسی بابت این موضوع به من بی‌احترامی کنه! حالا به همه‌تون پیشنهاد می‌کنم اون قیافه‌های کج‌وکوله‌تون رو درست کنین، وگرنه کاری می‌کنم که خودتون تا نیویورک گریه کنین!» جک گفت: «اگه جای شما بودم به حرف همسرم گوش می‌کردم. اون الان تحت‌تأثیر کافئینه.»
H . E
راستش به نظرم فراموشی خیلی لذت‌بخشه. خاطرات برای آدم‌هایی که حافظهٔ خوبی دارن شیرینه، ولی فراموشی برای بقیه راحت‌تره.»
arefe
هیچ‌کس هیچ‌وقت بهش نگفته بود که اشکالی نداره اشتباه کنه. هیچ‌کس بهش نگفته بود کمک نیاز داشتن هیچ اشکالی نداره. هیچ‌کس نگفته بود طبیعیه که هرازگاهی احساس غصه، خشم و درماندگی داشته باشه. همهٔ اطرافیانش کمال‌گرایی اون رو سرسری گرفتن و نفهمیدن چقدر این موضوع داره خفه‌ش می‌کنه. برای اینکه هیچ‌کس به دختر اجازه نداده بود انسان باشه، به‌خاطر آدم بودن احساس سرخوردگی و شکست می‌کرد.
آفتاب
هیچ دوست ندارم وقتی به عقب نگاه می‌کنم، حس کنم می‌تونستم بهتر عمل کنم.»
arefe
«میلیون‌ها آدم بی‌گناه به‌خاطر تو می‌میرن و حتی یه قطره خون هم روی دستت نمی‌افته. دلم می‌خواد بگم تو هیولایی، ولی به هیولاها توهین می‌شه.»
arefe
«همیشه اجازه بدین دنیا بهتون الهام ببخشه و روتون تأثیر بذاره، ولی هرگز نذارین ناامیدتون کنه. در اصل، دنیا هرچی بیشتر ناامیدتون کنه، بیشتر بهتون نیاز داره. وقتی دنیای فعلی‌مون رو به بدی می‌ره، به‌عنوان نویسنده امتیاز و مسئولیت بزرگ خلق یه دنیای جدید رو داریم. کار قصه‌گوها فقط سرگرم کردن نیست، ما نظام باورهای مردم رو هدایت می‌کنیم، راه پیشرفت رو هموار می‌کنیم؛ ما دانشمندان روح هستیم. اگه آدم‌هایی مثل ما نبودن که جهان بهتری رو تخیل کنن و اون‌قدر شجاع باشن که قدرت‌های سرکوبگر رو به چالش بکشن و برابرشون بایستن... هنوز هم توی همون قرون وسطایی زندگی می‌کردیم که موقع تولد من وجود داشت.»
arefe
عبارت پایانی قصه‌ها که تمام عمر دنبالش بودم، وجود نداشت. ولی چند وقت پیش یکی از نزدیکانم معنی واقعی خوشبختی ابدی رو برام از نو تعریف کرد. حالا که دوروبَر این ایوان رو نگاه می‌کنم، گمون می‌کنم بالاخره فهمیدم منظورش چی بوده.» «خوشبختی ابدی پایان داستان نیست، بهشت نیست و اتفاقی نیست که تمام رؤیاهای شما رو به حقیقت تبدیل کنه. باید خوشبختی رو درون خودتون پیدا کنین و در تمام طوفان‌هایی که سر راهتون قرار می‌گیره رهاش نکنین. هیچی بیشتر از دوستان و خانواده‌ای مثل شما، نتونسته توی رسیدن به این خوشبختی کمکم کنه. وقتی می‌دونم این‌همه آدم دوستم دارن و ازم حمایت می‌کنن، جادویی‌ترین احساس دنیا رو دارم. حالا مطمئنم که خوشبختی ابدی وجود داره، چون شما همون خوشبختی‌ای هستین که من از بچگی رؤیاش رو داشته‌ام. پس، به قول اون دختر عشق کتاب، وقتی برای اولین بار می‌خواست این دنیا رو ترک کنه؛ ممنون که همهٔ عمر در کنارم بودین، شما بهترین دوست‌هایی هستین که تابه‌حال داشته‌ام. هنوز بعد از چهار سال کلمه‌به‌کلمه‌ش رو از ته دل می‌گم.
arefe
ادارهٔ آتش‌نشانی ویلو کرِست هرگز نظیر حادثهٔ بیمارستان کودکان سنت اندروز را ندیده بود. نیمه‌شب با آتش‌نشان‌ها تماس گرفتند تا خسارت‌های ناشی از یک انفجار را بررسی کنند. اما وقتی آتش‌نشان‌ها وارد صحنهٔ حادثه شدند، نمی‌دانستند با چه‌چیزی روبه‌رو هستند. شعله‌ای برای خاموش کردن و حتی آوار چندانی برای پاک‌سازی وجود نداشت. هیچ نشانی از دوده یا آثار آتش انفجار روی دیوارهای بیمارستان نبود. تا جایی که دستگیرشان شد، دست‌شویی بانوان بخش بیمارستان به‌جای منفجر شدن، ناپدید شده بود. یکی از آتش‌نشان‌ها به همکارش گفت: «آسیبی در کار نیست، فقط بخشی از ساختمون ناپدید شده. اگه انفجاری اتفاق افتاده بود، باید اینجا پر از خرده‌های کاشی و چینی می‌بود. ولی هیچ‌چیزی که مربوط به دست‌شویی باشه، دیده نمی‌شه.»
Mahdiyeh Mahlooji
مورینا پرسید: «چرا وقتی یه جا ولتون می‌کنم، سر جاتون بند نمی‌شین؟»
N.Zahra.M
فراگی از جک پرسید: «راستی، پدر بودن چه‌جوریه؟ واقعاً همون‌جور که به نظر می‌رسه فوق‌العاده‌ست؟» جک پرسید: «یادته با کشتی مادربزرگ بالای ابرها پرواز می‌کردی؟» فراگی از یادآوری خاطرات خوبش به شوق آمد و گفت: «چطور می‌تونم فراموش کنم؟ باد توی صورتمون می‌وزید، پرنده‌ها کنارمون پرواز می‌کردن، طلوع خورشید از لای کوه‌های یخ‌زده... تجربهٔ باشکوهی بود.» جک گفت: «خب، اونجاش رو یادته که سقوط کردیم؟ وقتی کشتی با سرعت چند کیلومتر بر ساعت سقوط می‌کرد و مطمئن بودیم داریم می‌میریم، اون احساس ته دلت رو یادت می‌آد؟ پدر بودن همین حس رو داره.» فراگی آب دهانش را به‌سختی قورت داد و گفت: «چه دوست‌داشتنی!»
N.Zahra.M
«خوشبختی ابدی پایان داستان نیست، بهشت نیست و اتفاقی نیست که تمام رؤیاهای شما رو به حقیقت تبدیل کنه. باید خوشبختی رو درون خودتون پیدا کنین و در تمام طوفان‌هایی که سر راهتون قرار می‌گیره رهاش نکنین. هیچی بیشتر از دوستان و خانواده‌ای مثل شما، نتونسته توی رسیدن به این خوشبختی کمکم کنه. وقتی می‌دونم این‌همه آدم دوستم دارن و ازم حمایت می‌کنن، جادویی‌ترین احساس دنیا رو دارم. حالا مطمئنم که خوشبختی ابدی وجود داره، چون شما همون خوشبختی‌ای هستین که من از بچگی رؤیاش رو داشته‌ام. پس، به قول اون دختر عشق کتاب، وقتی برای اولین بار می‌خواست این دنیا رو ترک کنه؛ ممنون که همهٔ عمر در کنارم بودین، شما بهترین دوست‌هایی هستین که تابه‌حال داشته‌ام. هنوز بعد از چهار سال کلمه‌به‌کلمه‌ش رو از ته دل می‌گم.
N.Zahra.M
رئیس‌جمهور پرسید: «و چرا من باید به شما اعتماد کنم؟ می‌گین طلسم از بین رفته، ولی از کجا بدونم شما دوتا امنیت ملی رو به خطر نمی‌ندازین؟» الکس و کانر همدیگر را نگاه کردند و از خنده منفجر شدند. کانر گفت: «خانم رئیس‌جمهور، ما صددرصد برای امنیت ملی خطرناکیم، ولی بخت با شما یاره، چون ما همدیگه رو داریم که حواسمون به هم باشه و همدیگه رو در تعادل نگه داریم.»
N.Zahra.M
«عزیزم، خوشبختی ابدی وجود داره، ولی اون چیزی نیست که تو فکر می‌کنی. خوشبختی ابدی راه‌حل مشکلات زندگی نیست و تضمین نمی‌کنه که زندگی آسونی داشته باشی؛ این یه قوله که ما به خودمون می‌دیم تا همیشه به بهترین شکل زندگی کنیم؛ مهم نیست چه شرایطی برامون پیش بیاد. اون وقت‌هایی که با وجود دل‌شکستگی روی شادی تمرکز می‌کنیم، وقتی تصمیم می‌گیریم توی روزهایی که لبخند زدن سخته بخندیم و وقتی به‌جای نداشته‌هامون، نعمت‌هایی رو که داریم می‌شمریم... معنی واقعی خوشبختی ابدی همینه. با بی‌نقص بودن به اونجا نمی‌رسی؛ برعکس، این طبیعت انسانی‌مونه که ما رو هدایت می‌کنه. قصه‌ها همیشه سعی داشته‌ان این رو بهمون یاد بدن.»
N.Zahra.M
کانر پرسید: «ولی مرگ چی؟ چطور می‌شه وقتی کسی رو که برات عزیز بوده از دست دادی، تا ابد خوشبخت زندگی کنی؟» جان گفت: «چنین مشکلی دست خودت نیست. تنها قدرتی که در برابر مرگ داریم جوریه که اون رو برای خودمون معنی می‌کنیم. من خودم وقتی کسی می‌میره، فکر نمی‌کنم که دیگه وجود نداره؛ آدم‌هایی که از همه بیشتر دوستشون داریم، به لطف خاطرات و ماجراهایی که باهاشون داریم، همیشه زنده‌ان. تا وقتی عزیزانمون رو توی قلبمون نگه داریم، ضربان قلبشون همراه قلب ما ادامه پیدا می‌کنه.»
N.Zahra.M
کانر از مخفیگاهش داد زد: «توی سی‌وهشت ساعت گذشته فکرم این بوده که چطور کمکت کنم. به طلسم، اکسیر و جادو فکر کرده‌ام... ولی هیچ‌کدومشون به‌اندازهٔ کافی قدرت ندارن که طلسم رو بشکنن. بعد یادم اومد که وقتی بچه بودیم، هیچی مثل یه قصهٔ خوب نمی‌تونست کمکت کنه مشکلاتت رو فراموش کنی. برای همین یه قصه برات نوشتم... بفرما.»
N.Zahra.M

حجم

۶۸۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

حجم

۶۸۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

قیمت:
۱۲۱,۰۰۰
۶۰,۵۰۰
۵۰%
تومان